شناسهٔ خبر: 51100596 - سرویس علمی-فناوری
نسخه قابل چاپ منبع: صدا و سیما | لینک خبر

باغچه‌بان گل‌های ناشنوای ایران

جبار باغچه‌بان، پدر زبان اشاره ایران و یکی از مفاخر عصر ما به‌شمار می‌آید؛ مردی که با عشق به کودکان ناشنوا خدمت کرد، اما هنوز موزه‌ای در شأن میراث او وجود ندارد.

صاحب‌خبر -

به گزارش گروه وب گردی خبرگزاری صدا و سيما، «من مانند یک علف صحرایی به وسیله باد و باران و تابش آسمان ایران سبز شدم و به رنگ و بوی ایرانیت خود افتخار دارم. قدرت من، فکر من، ایمان من همه ایرانی است.» این جمله‌های جبار عسگرزاده ایروانی است؛ بزرگمردی که او را با نام جبار باغچه‌بان می‌شناسیم. او زاده ایروان ارمنستان بود، اما این همه تاکیدش بر «ایرانی» بودن، تعلق خاطرش به سرزمین پدری را روایت می‌کند. او با تلاش‌های خستگی ناپذیر، درخت تنومند دنیای ناشنوایان را آبیاری کرد و میوه‌پرثمر این درخت کتاب‌ها، ابداع‌ها و اختراع‌های اوست که اکنون راهگشای دنیای آنان شده است.

 

باغچه‌بان گل‌های ناشنوای ایران


سکانس اول؛ خیابان باغچه‌بان
اینجا تهران، یوسف‌آباد، میدان سید جمال‌الدین اسدآبادی، خیابان جبار باغچه‌بان است. تابلوی عبور ناشنوایان مقابل مدرسه، رانندگان را به خود می‌آورد. داخل خیابان که می‌شوی، درست در ورودی خیابان، تابلویی زرکوب، توجه‌ات را جلب می‌کند: «آموزشگاه کرو لال‌های باغچه‌بان؛ تاسیس ۱۳۱۲». اینجا خانه باغچه‌بان گل‌های ناشنوای ایران است؛ مردی که ۱۹ اردیبهشت ۱۲۶۴ در ایروان متولد شد و در همین مدرسه که خانه‌اش هم بود، زندگی کرد.

سکانس دوم؛ مدرسه باغچه‌بان
۵۴ سال از غیابش می‌گذرد، اما همچنان زنده است و حضورش را می‌توان در دبستان پسرانه ناشنوایان باغچه‌بان؛ حس کرد. داستان از یک کودکستان شروع شد، ماجرا از آن قرار بود که باغچه‌بان با دیدن کودکستان «خان‎زادیان» ارامنه در تبریز، به ساختن کودکستانی برای کودکان ناشنوا مشتاق می‌شود و ۲۳ اردیبشت ۱۳۰۳ «باغچه‌اطفال» را در کوچه انجمن مقصودیه تبریز با حمایت‌های «فیوضات»، رییس اداره فرهنگ وقت آن زمان دایر می‌کند. جبار درست از همان روز، پسوند بان را برای باغچه‌ای که ساخته‌بود انتخاب می‌کند و از همان روز نامش را به جبار باغچه‌بان؛ یعنی محافظ و نگهدارنده گل‌های ناشنوا تغییر می‌دهد.

 

باغچه‌بان گل‌های ناشنوای ایران


وارد مدرسه که می‌شوی؛ توقع هیاهو و شیطنت بچه‌ها را داری، اما اینجا سکوت، تنها صدایی است که شنیده می‌شود. این سکوت آدم را به یاد شعر «در آستانه» الف. بامداد می‌اندازد؛ آنجا که می‌گوید: «غلغله‌ی آن سوی در زاده‌ی توهمِ توست نه انبوهی‌ِ مهمانان ...» هیچ طنینی تو را به خود نمی‌آورد... اینجا، دنیای ساکت باغچه‌بان است. دیوارها، نوشته‌ها و عکس‌ها از بانیان مدرسه و خانه باغچه‌بان می‌گویند؛ خانه مردی که جاوادانه شد در حالی‌که فرمول خاصی برای جاودانگی نداشت. شاید اصلا جاودانه شدن، دغدغه باغچبان نبود و تنها، میل به باغبانیِ این باغ، او را به پا گذاشتن در این راه پر فراز و نشیب، دعوت کرد. به هرحال دست‌آورد جبار باغچه‌بان، میراث بی‌پایانی را برای دنیای ناشنوایان به همراه داشته است که نام او را تا ابد در یاد و خاطره ایرانیان، جاودانه نگه می‌دارد.

سکانس سوم؛ حضور در اتاق کار پدر زبان اشاره
در ابتدای راهرو کوتاه مدرسه، اکرم لباف خانیکی، مدیر دبستان پسرانه ناشنوایان باغچه‌بان یک، منتظر ماست. با دیدن ما کلید اتاق استاد را برمی‌دارد و درست رو‌به‌روی دفتر مدیریت؛ وارد اتاق و موزه باغبان نانشوایان می‌شویم. خاکی که روی وسایل استاد نشسته، گواهی می‌دهد این اتاق محل آمد و شد نیست. از خودم می‌پرسم: آیا اینجا، اتاق کار اولین نویسنده و ناشر کتاب کودک ایران است؟ محلی که امروز باید مرکز توجه باشد، اتاقی که باید به روی علاقه‌مندان به فرهنگ و هنر باز باشد، اما نیست! کفش‌هایم را درمی‌آورم تا گلیم‌های اتاق استاد زیر پایم جا نماند.
پنج سال است خانواده باغچه‌بان به مدرسه نیامده‌اند. آن‌ها اصرار دارند مکان موزه با توجه به این که محل فوت استاد هم هست، تغیر نکند و اصالت موزه حفظ شود. از آن‌طرف؛ میراث فرهنگی می‌گوید این فضا برای نگهداری وسایل موزه‌ای مناسب نیست و باید بزرگ‌تر باشد» معلوم بود دل پری از مکان موزه دارد و دلش می‌خواهد وسایل استاد به بهترین نحوه نگهداری شوند. «از دو سال پیش با نامه‌نگاری‌ها زیاد تلاش کردم با میراث فرهنگی ارتباط بگیرم و سرانجام سال گذشته توانستم این موزه را ثبت موقت کنم». در اتاق قدم می‌زند و با حوصله برایمان توضیح می‌دهد: اکنون به خاطر مناسب نبودن فضا و برخی اختلاف نظر‌ها این موزه همین‌طور سرگردان مانده است؛ امیدواریم این مشکل زودتر حل شود.

 

باغچه‌بان گل‌های ناشنوای ایران


به سمت قفسه آثار چاپ‌نشده جبار باغچه‌بان رفتیم که در یک محفظه‌ای شیشه‌ای و قفل‌دار نگهداری می‌شود. کتاب‌های «رباعیات باغچه‌بان»، «منم در دنیا آرزو دارم» و «بابا برفی» از آثاری بودند که در این قسمت نگهداری می‌شد. کتاب «بابا برفی» بعد از مرگ پدر زبان اشاره منتشر شده و حتی جایزه شورای جهانی کتاب کودک را نیز به همراه داشته است. کتاب «پیر و ترب»، «آدمی اصیل، مقیاس واحد آدمی»، «گرگ و چوپان» و «بادکنک» هم از کتاب‌هایی بود که گویا باغچه‌بان دوست داشت در زمان حیاتش منتشر شوند. کتاب‌های «روش آموزش کرو لال‌ها»، «الفبای خودآموز برای سالمندان» و «الفبای سربازان» در یک قفسه قفل دار دیگر با نام کتاب‌های «الفبا و روش تدریس» نگهداری می‌شود.
همان‌طور که در اتاق قدم می‌زند، کتاب «جبار باغچه‌بان» نوشته علی‌اصغر کاکوجویباری را باز می‌کند و شعر «جوجه من» را نشان می‌دهد. لباف همچنین از نمایشنامه‌های استاد باغچه‌بان تعریف می‌کند: «او استاد نمایش خلاق برای کودکان بود و نمایشنامه‌های زیادی نوشت؛ از جمله «گرگ و چوپان» «پیر و ترب» و «خانم خزوک».
در گوشه‌ای از اتاق یک کمد قدیمی لباس، توجه را جلب می‌کند. بالای آن چمدان‌های باغچه‌بان است و داخل کمد، کلاه، کت و لباس‌هایی که باغچه‌بان روزی آن‌ها را به تن می‌کرده. بالای کمد و کنار چمدان‌ها، تعدادی دفتر حضور و غیاب است که پر از اسامی و امضا‌های قدیمی از افرادی که حتما خیلی‌هاشان امروز در قید حیات نیستند.

 

باغچه‌بان گل‌های ناشنوای ایران

 

لباف داستان اتاقی از مدرسه را بازگو می‌کند که پر از وسایل و لباس‌های نمایش برای بچه‌ها بود؛ اما کم‌کم از بین رفته‌اند و اکنون دیگر اثری از آن‌ها نیست. از صفیه میربابایی، همسر استاد باغچه‌بان گفت که همراه خوبی برایش بود. میربابایی وقتی او از شیراز به تهران می‌آید، ریاست یک مهدکودک و مرکز کودکان بی‌سرپرست در تجریش را به عهده گرفت و خیاطی لباس نمایشنامه‌ها را هم انجام می‌داد. همسر باغچه‌بان، در زمینه آموزش و اجرای نمایشنامه کودکان فعالیت داشته و خالق لباس‌هایی بوده که متاسفانه دیگر از آن‌ها اثری نیست.
خانم مدیر می‌گوید: «این مدرسه ۱۰ کلاس درس و ۶۱ دانش‌آموز دارد و ۱۲ معلم در بخش‌های گفتار درمانی، تربیت شنوایی و مشاور سلامت و کمک معلم برای معلمان ناشنوا و توانبخشی فعالیت می‌کنند.» لباف برایمان از روز‌هایی می‌گوید که داماد باغچه‌بان، (دکتر پیرنظر؛ همسر ثمینه) در کلینیک شنوایی همین مدرسه بچه‌ها را معاینه می‌کرد.
او از اتفاقی که باعث شد باغچه‌بان به سمت آموزش ناشنوایان برود می‌گوید: باغچه‌بان هیچ زمینه و آشنایی قبلی با دنیای ناشنوایان نداشت و با یک اتفاق وارد دنیای سکوت ناشنوایان شد. در میان کودکان «باغچه اطفال» که باغچه‌بان در مقصودیه تبریز ایجاد کرد، وجود چند کودک ناشنوا در کلاس درس استاد باغچه‌بان باعث علاقه و ورود او به دنیای ناشنوایان شد. او از آن زمان و بعد از ورودش به مرند، در تبریز و شیراز هم معلمی می‌کند و در میان شاگردانش در این شهرها؛ با چند بچه ناشنوا مواجه می‌شود که رفتار آ‌ن‌ها او را به دنیای ناشنوایان علاقه‌مند می‌کند.
از وصیت و آرزو‌های استاد باغچه‌بان پرسیدم و می‌گوید: همیشه آرزو داشت اولین مدرسه باغچه‌بان را که در سال ۱۳۱۲ ساخته شد، شبانه‌روزی کند، اما عمرش کفاف نداد؛ آن زمان در شهر‌های اطراف تهران، مدرسه ناشنوایان وجود نداشت و بچه‌های فقیرتر نمی‌توانستند به شهر‌های بزرگ یبایند. به همین خاطر، علاقه داشت این مدرسه را شبانه‌روزی کند. انتشار برخی از آثارش هم که دوست داشت در زمان حیاتش چاپ شود، منتشر نشده ماند.
کتاب‌های باغچه‌بان که محل ارجاع و مطالعاتش بود در کتابخانه موزه نگهداری می‌شود. مدیر مدرسه باغچه‌بان می‌گوید: باغچه‌بان به دلیل اصالت ایروانی، با کارشناسان گفتار‌درمانی و تربیت شنوایی کشور‌های دیگر در ارتباط بود و در این حوزه با کارشناسان کشور‌های دیگر همکاری می‌کرد. بخشی از این کتاب‌ها با این اهداف و به زبان‌های مختلف جمع‌آوری شده است.

 

باغچه‌بان گل‌های ناشنوای ایران

 

عکس روی دیوار، خانمی را در حالت‌های مختلف نشان می‌دهد. این عکس مربوط به آموزش الفبای گویا به کودکان ناشنواست. باغچه‌بان با کمک حس‌های بینایی و لامسه الفبای فارسی را به ناشنوایان آموزش می‌داد. الفبایی که دستی یا گویا نام دارد. در این الفبا برای هر صامت یا مصوت‌ها یک نشانه یا نماد وجود دارد و این الفبا از طریق بینایی و لامسه به کودکان ناشنوا آموزش داده می‌شود.
تلفن گنگ با گوشی استخوانی دستگاهی است که جبار باغچه‌بان درسال ۱۳۱۲ اختراع کرد؛ وسیله‌ای که شخص کرولال با گرفتن میله این دستگاه به دندان می‌تواند از طریق استخوان فک صورت، ارتعاشات صوتی را حس کند. تلفنی که باعث ارتباط با دنیای ناشنوایان شد. تکه روزنامه کنار این دستگاه گواهی می‌دهد که خبر ثبت این اختراع در روزنامه‌های آن زمان هم منتشر شده است.

 

باغچه‌بان گل‌های ناشنوای ایران


دستگاه ادیومتری هم یکی از وسایل موزه است؛ دستگاهی که در زمان‌های گذشته برای شنوایی سنجی استفاده می‌شد. لباف می‌گوید؛ این دستگاه بعد‌ها به موزه اضافه شده است؛ دستگاهی که سال ۴۵، تازه وارد ایران شد و دختران باغچه‌بان بعد از مرگ پدرشان، چندین سال بعد این دستگاه را به موزه آوردند.
گاه‌نما؛ وسیله‌ای که باغچه‌بان با کمک حس بینایی و لامسه؛ پستی‌ها و بلندی‌های کره زمین را با آب ریختن درون این دستگاه به کودکان ناشنوا آموزش می‌داد. این وسیله میزان خشکی و اقیانوس‌ها را به آنان آموزش می‌داد. این وسیله در اتاق باغچه‌بان توجه ما را جلب می‌کند. وسیله‌ای که درون یک صندوق نگهداری می‌شود و پستی‌وبلندی‌های کره زمین در آن مشخص است.

 

باغچه‌بان گل‌های ناشنوای ایران


روی میز باغچه‌بان هنوز دوات، مرکب، گیره‌ها و قلمی که استفاده می‌کرد وجود دارد، دفتر حضور و غیاب قدیمی که برای معلمان و کارکنان آموزشگاه باغچه‌بان در سال‌های ۵۳ تا ۵۵ است در کنار وسایل قرار دارد. این خانه که اکنون مدرسه باغچه‌بان نام دارد؛ روزی دانشسرا هم بوده و مربی‌های زیادی را تربیت کرده است. این دفتر از حضور و غیاب آن‌ها می‌گوید. در روی میز کتابی که کاغذهایش کاهی و در آستانه پارگی است؛ توجهت را جلب می‌کند، کتابی که کاغذهایش تعطیلات رسمی سال ۴۵ را نشان می‌دهد.


سکانس پایانی؛ کتابخانه باغچه‌بان
کتابخانه مدرسه باغچه‌بان در کنار دفتر مدیریت و رو‌به‌روی اتاق کار پدر زبان اشاره ایران قرار دارد. جایی که قبلا محل غذاخوری بچه‌های مدرسه بود و در سال ۸۶ به همت یک خیر تبدیل به کتابخانه شد و کتاب‌هایی در حوزه توانبخشی دارد. بخشی که برای تربیت شنوایی و گفتار درمانی است و برای معلمان و مادران دانش آموز این مدرسه کاربرد دارد. این کتابخانه پیک‌های خودآموز سال ۵۳ تا ۵۷ را هم قفسه‌هایش جا داده و لباف دراین‌باره می‌گوید: این کتاب‌ها ادامه آثار موزه است و باید به موزه منتقل شود. این کتابخانه تالیفاتی مانند «عمو زنجیر باف ثمینه باغچه‌بان» را هم در خود دارد که بعد از گذشت سال‌ها معلمان هنوز از آن‌ها برای تدریس استفاده می‌کنند.

 

 

هنگام خروج از مدرسه باغچه‌بان با خودم می‌گویم اگر پدر زبان اشاره ایران به دنیا نمی‌آمد و این میراث و یادگاری‌ها را برای کودکان ناشنوا نمی‌گذاشت، اکنون دنیا برای این گل‌های بی‌نجوا چگونه بود؟ هرچند امروز کودکان ناشنوا با وجود پیشرفت‌های پزشکی زودتر وارد دنیای شنوا‌ها می‌شوند، اما آثار تالیفی، ابداع‌ها و اختراع‌هایی که او برای دنیای ناشنوایان داشت، نسل‌ به‌ نسل به فرزندان ناشنوای سرزمینش منتقل می‌شود و همه او را بانی توجه به دنیای ناشنوایان می‌دانند. باشد که نام او را ارج بنهیم و خانه‌اش را موزه‌ای کنیم درخور، تا بتوانیم این خورشید جاودانگی ایران را با فخر به دنیا معرفی کنیم و یادگاری‌هایش را حفظ کنیم.

برچسب‌ها:

نظر شما