شناسهٔ خبر: 50399654 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه ستاره‌صبح | لینک خبر

شاهنامه‌خوانی از زبان فردوسی خردمند

شکست خوردن سهراب

صاحب‌خبر -

نویسنده: علیرضا قراباغی

رستم پس از آن‌که از سهراب شکست می‌خورد، برای گریز از مرگ به‌دروغ می‌گوید که در آیین ما، بار نخست که مهتری را بر زمین افکنی، نباید خونش را بریزی. سهراب جوان این فریب را باور می‌کند، از روی سینه‌ جهان‌پهلوان برمی‌خیزد و به شکار می‌پردازد؛ ولی رستم سر و تن می‌شوید، آب می‌آشامد، به درگاه خدا نیایش می‌کند و با عزمی جزم، به میدان نبرد بازمی‌گردد. او حتی رفتار سهراب در شکار را هم زیر نظر می‌گیرد و از پیکار او اندازه‌ها برمی‌گیرد. پهلوان جوان نیز شکار را وا می‌نهد و با اطمینان به پیروزی خود، به آورد روی می‌آورَد.

چو سهراب باز آمد او را بدید

ز باد جوانی دلش بردمید

چنین گفت کای رَسته از چنگ شیر

چرا مانده‌ای بر چم شیر دیر؟

دکتر خالقی «شیر» مصراع پایانی را به رستم بازگردانده‌اند و می‌فرمایند: «سهراب پس از نبرد نخستین با رستم، چنین می‌پندارد و یا وانمود می‌کند که پیروزی از آن او بوده و ازاین‌رو خود را شیر می‌نامد و هم‌نبرد را کسی که در نبرد از او گریخته، ولی سپس حریف را نیز می‌ستاید و او را به شیری مانند می‌کند که هر چند بار که در نبرد شکست خورَد، باز دست از این کار نمی‌کشد، چون خوی نبرد در او بودنی است و نه آموختنی؛ ای رهیده از چنگ شیر، چرا همچنان بر راه و روش شیر باقی مانده‌ای؟!». ولی شاید بهتر باشد چم را به‌جای «راه و روش» به معنای «پیچ‌وخم» در نظر بگیریم. ترکیب‌هایی چون هزارچم نشان می‌دهد که این معنی، کاربرد فراوانی دارد. «ماندن» هم می‌تواند به معنی زنده ماندن و یا حتی درمانده شدن باشد. همچنان که برای نمونه در داستان فرود، آنگاه‌که شمار زیادی از ایرانیان کشته می‌شوند، فردوسی چگونگی بازگشت سپاه را با «شده مانده از رزم و راه دراز» نشان می‌دهد. واژه‌ «دیر» نیز در شاهنامه به معنای زمان دراز و بیش‌ازاندازه به‌کاررفته است. پس با توجه به باد غرور که در دل پهلوان جوان بردمیده، مصراع پایانی هم می‌تواند نوعی خوارداشت باشد و سهراب به رستم می‌گوید چرا هنوز در چنگ شیری چون من، به درماندگی مانده‌ای یا همچنان زنده هستی! در هر روی دو پهلوان بار دیگر به کُشتی روی می‌آورند:

دگر باره اسپان ببستند سخت

به سر بر همی گشت بدخواه بخت

به کُشتی گرفتن نِهادند سر

گرفتند هر دو دَوال کمر

هر آن گه که خشم آورد بخت شوم

کند سنگ خارا به کَردار موم

سرافراز سهرابِ با زور دست

تو گفتی سپهر بلندش ببست

غمی گشت، رستم بیازید چنگ

گرفتش بر و یال جنگی پلنگ

خم آورد پشت دلیر و جوان

زمانه بیامد، نماندش توان

زدش بر زمین بر به کردارِ شیر

بدانست کو هم نماند به زیر!

سبک تیغ تیز از میان برکَشید

بر شیر بیداردل بردرید

هر دو کمربند یکدیگر را می‌گیرند و این بار بخت با سهراب یار نیست. دکتر خالقی گران‌مایه زمانی که بازگویی جنگ منوچهر با سلم و تور را آغاز می‌کنند، به نکته‌ بسیار ظریف و با ارزشی اشاره دارند: «در شاهنامه غالباً (نه همیشه) بخت و خرد لازم و ملزوم یکدیگرند». در اینجا نیز سهراب با نابخردی‌های خود به کام مرگ می‌رود. حتی اگر در این روز پایانی زندگانی، از رستم برای کشتن ایرانیان بی‌گناه در بیرون از آوردگاه پوزش خواسته بود، همه‌ رویدادها می‌توانست راه دیگری بپیماید. زمانی که سهراب بر خاک می‌افتد، رستم می‌داند که شاید دیگر چنین فرصتی تکرار نشود. پس بی‌درنگ پهلوی پهلوان جوان را می‌شکافد. به نظر می‌رسد هنرمند دردمند طوس، در مصراع پایانی با واج‌آرایی «ب» و «د» و ترکیب و تکرار آن‌ها با «ر»، بر این کار بد می‌موید و افسوس می‌خورد.

بپیچید، ازآن‌پس یکی آه کرد

ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد

بدو گفت کاین بر من از من رَسید

زمانه به دست تو دادم کلید

تو ز این بی‌گناهی که این گوژپشت

مرا برکَشید و به‌زودی بکشت

به بازی به کوی‌اند همسالِ من

به ابر اندر آمد چُنین یالِ من

سهراب، شاید ازآن‌رو که صحبت از «سر مهتری زیر گرد» آوردن بوده، هیچ گلایه‌ای نمی‌کند که چرا پهلوان پیر، فرصتی دوباره به او نداده است. او آرزو می‌کند کاش چنین بزرگ نشده بود تا مانند همسالان خود از این‌همه درد و ناکامی به دور می‌ماند.

نظر شما