شفقنا- عباس خامه یار، رایزن فرهنگی ایران در لبنان در یادداشتی به مناسبت دیدار با جورج شکور، ادیب و شاعر مسیحی لبنانی آورده است: «بهرغم فعالیتم در عرصه روابط فرهنگی بینالمللی و ارتباط تنگاتنگی که با عاشقان حسینی دارم، هنگام گفتوگوی زنده با جناب عظیمزاده، خبرنگار موفق صد اسیمای ایران در بیروت، احساس «دلتنگی» و «جاماندگی» از خیل عظیم عاشقان حسینی بر من مستولی گشت. گفتوگو به مناسبت اربعین حسینى و در گلزار «روضه الشهیدین» حومه جنوبی بیروت و در کنار مزار شهیدان عماد و جهاد مغنیه و غسان بدرالدین بود که من ناگهان شروع کردم به بیان دلتنگی از جاماندنم از همراهی میلیونها زائر دلباخته سرور و سالار شهیدان در مسیر پیادهروی اربعین امسال میان دو شهر نجف و کربلا.
بعد از مصاحبه با حجمی از حسرت و افسوس در شهری که حالا به نظرم تنگ و کوچک مینمود راه افتادم و به فعالیتها و ملاقاتهای روزمره ادامه دادم. هیچ تصور نمیکردم که این حس «جاماندگی» که بر شانههایم سنگینی میکرد را به کلبه ساده و صمیمی یک عاشق دلداده نصرانی از تبار «وهب» ببرم و با او تقسیم کنم.
کلبهای واقع در طبقه پنجم «ساختمان طرابلسی» در منطقه مسیحینشین «الاشرفیه» در شرقِ بیروت، کانون فالانژها و دقیقاً همان نقطه شعلهور شدن جنگ داخلی هفده ساله لبنان در سال ۱۹۷۵ و نقطه شروع حوادث فتنه انگیز هفته گذشته.
شنیدن مرثیه اباعبدالله الحسین (ع) از زبان پیرغلام ۹۰ ساله مسیحی و شاعر محب آن امام همام آنهم دقیقا در روز اربعین حسینى، بسان آب گوارایی بود که در گلوی تشنه کبوتر جاری شد. احساس میکردم با خیل عظیم زائران حسینی در صحرای کربلا همگام شدهام. شگفت انگیز بود. شاعر، سقّا شده بود در وادی حسرت جاماندگی و خاطره و تاریخ.
در محضر جورج شکور، ادیب و شاعر بزرگ مسیحی لبنانی،
ماجرا از این قرار بود که بهرغم آشنایی دیرینه و شناختی که سالها پیش از جورج شکور شاعر مسیحی داشتم اما طی اقامت دو ساله اخیرم در لبنان، توفیق دیدار با ایشان را پیدا نکرده بودم. هر بار که تصمیم به دیدارش میگرفتم مانعی پیش میآمد، و البته کرونا علت اصلی بود.
سخت علاقهمند زیارتش بودم اما شکور به خاطر کهولت سن در زادگاهش روستای «شیخان» در منطقه جبیل توسط خانوادهاش قرنطینه کامل شده بود و کسى اجازه دیدار و ملاقات با وى را نداشت و دسترسی به ایشان تقریباً ناممکن بود. اما پس از مدتها گفتوگو با فرزند ارشدش «لواء» بالاخره قرار گذاشتیم تا همدیگر را در بیروت ملاقات کنیم و این ملاقات در همان خانه سادهای بود که بنیانِ «پیمان مار مخایل» بین جنبش حزبالله و جریان ملی آزاد در آن پایهگذاری شده است. این پیمان با مدیریت فرزند شکور اندک زمانی بعد در ۱۷ بهمن ۱۳۸۴ منجر به دیدار تاریخى و بیسابقه «سید حسن نصرالله» و «میشل عون» در کلیسای مارونیهای «مار میخائیل» در منطقه «الشیاح» در ناحیه جنوبی بیروت گردید که امضای تفاهم نامه تاریخی «تفاهم نامه مار میخایل» را به دنبال داشت. همچنین تحولات بیسابقهای در تاریخ معاصر این کشور رقم زده و به مقاومت و رویارویی با رژیم اشغالگر قدس شکل دیگری بخشیده است.
بر اساس تفاهمنامه مزبور، گفتوگو میان لبنانیها به عنوان تنها وسیله برای حل بحرانها معرفی شد و همچنین مقرر شد سلاح حزبالله در چارچوب حلوفصل فراگیری قرار گیرد که اجماع ملی را محقق و قوت و موضع لبنان و لبنانیها را تامین کند. علاوه بر این مقرر گردید حمل سلاح حزب الله بر اساس شرایط و ضوابط منطقی باشد. در این تفاهمنامه شروط مقاومت لبنان برابر خطرات اشغالگریهای اسرائیل از طریق گفتوگویی ملی که به تبیین و تدوین استراتژی دفاع ملی و آزادی مزارع شبعا و اسرای لبنانی از زندانهای اسرائیل و غیره بینجامد، به تفصیل تبیین شده است.
بگذریم!
استاد جورج شکور به گرمی و با چهرهای گشاده و خندان از من و همکار و همراه خوبم دکتر علی قصیر استقبال کرد. همسر و شریک زندگیاش «دُلّی حبیب» و نیز دوست قدیمیاش «فارس مالک» که وکیل دادگستری بود را با شوقی فراوان معرفی کرد.
من را به نشستن در کنارش دعوت کرد و بلافاصله با حلاوت دیوان«ملحمه الحسین» از من پذیرایی کرد. طمطراق ابیاتش و خوانشِ حماسیاش غوغا به پا کرد. غوغایی که دل آرزومند یک «جامانده حسینی» در خود داشت:
علی الضَّمیرِ دَمٌ کالنَّار مَوَّارُ
إنْ یُذْبَحِ الحَقُّ، فالذُبَّاحُ کُفَّارُ
دَمُ «الحُسینِ»سَخِیٌّ فى شَهادتِه
ماضَاعَ هَدْراً، به للهَدی أنوارُ
وللشَّهاده طَعمٌ لم یَذُقْهُ سِوَی
الشُّمِّ الأُلَی أقْسَمُوا،إنْ یُظلَمُوا ثارُوا…
(بر دل و جان خونی است جوشان و بسان آتش شعلهور، اگر حق را سرببرند بیشک قاتلان جنایتکار وکافرند. خون حسین(ع) بخشنده وراهگشاست خونی که هدر نرفت و چراغ روشنگر راه هدایت شد. شهادت طعمی دارد که کسی نچشیده است جز آزادگانی که قسم خوردهاند در برابر ظلم سر خم نکنند و قیام کنند.)
با حماسهای وصفناپذیر و صدایی رسا و به سان یک مداح تمامعیار اهل بیت شعرش را میخواند گویی که در جمعمان صدها نفر حضور دارند و شنونده او هستند و پای روضه عاشقانه موزون او نشستهاند.
در آخر هم گفت: «این دیوانِ حسین باید در خانه یکایک ایرانیان وجود داشته باشد»
ابیات و سرودههای فاخر و پرمغز و از جان برآمده او به وجدمان آورده بود و اشک جان ما را برانگیخته بود. به ناگه یادم آمد که امروز اربعینِ فرزند فاطمه است.
رو به استاد با شگفتی پرسیدم: جناب شکور ! آنهمه انتظار این دیدار را کشیدم، به نظر شما صرفاً یک اتفاق و یک تصادف است که در روز اربعین سرور شهیدان برای منِ«جامانده» توفیق این دیدار پر از شور حسینی میسر شود؟
از پرسشم غافلگیر شد و بر لحن حماسیاش افزود و شعرخوانی حسینیاش را با اشتیاق بیشتری ادامه داد. او ابیاتش را با شعرهای دیگری که از بر بود برای ما تفسیر و تشریح میکرد. گاهی هم که مکث میکرد بلافاصله همسر فرهیختهاش به یاریاش میشتافت. گویی «دُلّی» کپی برابر اصل «جرج» بود…
بعد از غوغای این ابیات، یادش آمد که هنوز به ما خیر مقدم نگفته است! صحبتش را آغاز کرد و از سفرهایش به ایران و محبت ایرانیان نسبت به خودش چهها که نگفت. نشانهای مسیحیایى این محبتها بر در و دیوار کلبهاش نقش بسته بودند و آنها را با شورى فراوان نشانم میداد.
تابلوی نقاشی زیبای سرِ اسب در صدر مجلس خودنمایی میکرد که آن را با شوقی فراوان «اسبِ حسین» نامید و به اشاره نشانمان داد.
عکس یادگاری ایام جوانیاش با زنده یاد نزار قبانی و دست نویس تحسینآمیز او به شکور روی میزی قرار داشت و نیز تندیسها و مدالها و تقدیرنامههای فراوانی زینتبخش کلبه استاد بودند. جورج از یاران و دیگر مسیحیان ولایی هموطنش نیز به نیکی یاد کرد؛ از جوزف الهاشم، میشل کعدی، ویکتور الکک و سلیمان کتانى…
از تاثیرگذاری ادبیات فاخر نهجالبلاغه در دوره نوجوانی بر خود و چگونگی جذب شدنش به علی(ع) و اهل بیت پیامبر اکرم (ص) سخنها گفت؛ نکتهای که بیشتر مسیحیان ولایی که با آنان آشنایی داشته و دارم به آن اقرار و تأکید دارند.
از عشقش به همسرش که شاگردش بود گفت و سرودههایش برای او را بازخوانی کرد و از هر دری سخنی به میان آورد. به سختی میشد گهگاهی عامدانه سخنان استاد را قطع کرد. از او پرسیدم که چه عاملی شما را به سمت و سوی على و فرزندش حسین و اهل بیت پیامبر سوق داد؟
پاسخ داد: من از جوانی عاشق «حسین» شدم. البته «علی» هم علاوه بر خارق العاده بودنش، مردی در منتهای بلاغت در ادبیات عرب است! از هنگامی که دانشآموز بودم، شیفته نهجالبلاغه او شدم. علی را همواره به شدت دوست داشته و دارم. علیِ شهید، بزرگمردی از شگفتی های تاریخ است.
از او پرسیدم: «جوان که بودید گفتید که اگر در دوران امام حسین(ع) میزیستید بیشک به یاری وی میشتافتید و در صحرای کربلا همراه امام به شهادت میرسیدید و اینکه شهادت در کنار امام حسین، افتخار بزرگی است که آرزو داشتید نصیبتان شود. اکنون که به این سن رسیدهاید هنوز این آرزو را در سر دارید و به حرفهایتان پایبندید؟»
پاسخش را از حرکات سر و دست و رخسارش دریافتم و همسرش نیز با نگاهی معنیدار پاسخ پرسشم را به تایید داد.
میدانستم که تمامی آثارش را با هزینه خود و بدون هیچگونه چشمداشتی چاپ کرده است. لذا از ضرورت بازنشر آثارش و برگردانشان به فارسی و همچنین تجلیل و گرامیداشت او در سالروز تولدش در ماه آوریل آینده و رونمایی ترجمهها در این مناسبت گفتم که صمیمانه و کریمانه پیشنهاداتم را پذیرفت.
هنگام خداحافظی سه اثر فاخر خود را با نامهای: ملحمه (حماسه) الحسین، ملحمه الرسول و ملحمه الامام علی به من اهدا کرد.
من نیز سه جلد کتاب ترجمه شده به عربی با عناوین: تاریخ ادبیات فارسی، منتخبی از تاریخ ایران و تاریخ هنر ایران را به ایشان اهدا کردم. سپس از او اجازه خواستم اثر هنری اصفهانىهاى خوشذوق را که برایش آورده بودم به همسرش اهدا کنم.
به استاد گفتم: «شما یکی از خصوصیات ما ایرانیان را دارید، مثل ما برای بانوان احترام فوق العادهای قائلید. به نظرم بخش مهمی از آنچه که استاد جورج شکور را به این منزلت و جایگاه رسانده، خانم دُلّی است که شما را اینگونه عاشقانه و خالصانه همراهی کرده و راه را برایتان هموار ساخته است».
همسر استاد نیز با صدایی آهسته و لرزان اضافه کرد، من ۵۷ سال است که همراهش هستم و نازکتر از گل با او سخن نگفتم. اکنون نیز پرستارش هستم. بانو را ستودم و پیش از آن که اعضای خانوادهاش را که در یک قاب روی میز قرار داشتند معرفی کند مراقبت از سلامتی استاد را به او مجدداً یادآوری کردم.
۲۰ دقیقه زمانی که به دلایلی برای این دیدار در نظر گرفته شده بود، حدود دو ساعت به طول انجامید و من «جامانده» از اینکه عقربههاى ساعت به این سرعت حرکت کرده بودند، جا خوردم!
به ناچار و با اندوه فراوان از استاد جدا شدم و به امید دیداری دیگر در شرایط بهتر، از او خدا حافظی کردم.
∎
نظر شما