شناسهٔ خبر: 50194925 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه ستاره‌صبح | لینک خبر

شاهنامه‌خوانی از زبان فردوسی خردمند

نیایش رستم

صاحب‌خبر -

نویسنده: علیرضا قراباغی

 

روز نبرد فرجامین رستم و سهراب فرا رسیده ‌است. شب پیش از آن، کاوس شاه گفته بود که رخ خویشتن را پیش جهان‌آفرین بر زمین می‌مالد تا این بار کام رستم را تازه و نام او را بلندآوازه کند. رستم نیز از روی ادب پاسخ می‌دهد که چون کاوس فره دارد، بی‌گمان چنین خواهد شد و من نیز چون دیگر دوستان شاه به خواست و آرزوی خود خواهم رسید؛ ولی آیا به‌راستی فردوسی خردگرا که از زبان جهان‌پهلوان سخن می‌گوید، به چنین گفتاری باور دارد؟ هنوز چند لحظه از این گفته‌ها نمی‌گذرد که رستم نزد برادرش می‌رود و وصیت می‌کند که در صورت کشته شدن در نبرد پیش‌رو، او چه باید بکند. هنگامی‌که روز فرامی‌رسد و با سهراب روبرو می‌شود، به او نیز می‌گوید فرجام کار آن است که خواست جهانبان است. پس رستم به این‌که دعای شاه دارای فره ایزدی سپر در برابر گزند و بدی است، باور ندارد. حتی در کشتی گرفتن، رستم شکست می‌خورد و تنها با به کار بستن نیرنگ از کشته شدن در جنگ می‌رهد.

چو رستم ز چنگ وی آزاد گشت

بسان یکی تیغ پولاد گشت

دکتر خطیبی نازنین می‌گویند رستم که در دست سهراب به مومی نرم می‌مانست، اکنون پس از آزاد شدن از چنگ او، چون شمشیری پولادین محکم و استوار شده است. این را هومان هم دانسته بود که رستم اگر بار دیگر با سهراب رویاروی شود، برخوردی دیگر خواهد داشت. آن سردار کارآزموده‌ی تورانی، هنگامی که از سهراب دور می‌شد، می‌دانست که در «دیگر نبرد»، رستم شکست نخواهد خورد:

به لشکرگه خویش بنهاد روی

به خشم و پر از غم دل از کار اوی

نکو گفت از این روی آموزگار

که دشمن مدار ار چه خُرد است، خوار!

ولی جهان‌پهلوان، دشمنی خُرد نبود. او اکنون خود به پیشگاه یزدان می‌رود و به نیایش می‌پردازد. فردوسی نشان می‌دهد که برای توکل، به دست آوردن اطمینان قلبی و تمرکز نیرو در برابر دشمن، نیازی به‌واسطه و کسی که فره ایزدی داشته باشد، نیست. رستم بر پایه‌ کلیشه‌ای که بارها در شاهنامه می‌بینیم، از آب می‌گذرد، سر و تن می‌شوید، به درگاه ایزد نیایش می‌کند و سپس به میدان نبرد بازمی‌گردد:

خرامان بشد سوی آب روان

چنان‌چون شده بازیابد روان

بخورد آب و روی و سر و تن بشست

به پیش جهان‌آفرین شد نخست

همی خواست پیروزی و دستگاه

نبود آگه از بخش خورشید و ماه

که چون رفت خواهد سپهر از برش

بخواهد ربودن کلاه از سرش

افسانه‌ها می‌گویند رستم در آغاز آن‌چنان نیرویی داشت که به‌دشواری گام برمی‌داشت، زیرا پاهایش از نیروی زیاد، در زمین فرو می‌رفت. او ازخدا خواسته بود که بخشی از نیرویش را بگیرد و اکنون خواستار بازگرداندن آن شده بود. گویا افسانه‌پردازان این داستان را ازآن‌رو افزوده‌اند که بگویند اگر روزگار بر وفق مراد ما نیست، بی‌گمان حکمتی در پس پرده نهفته است! در هر روی، از دید شاهنامه نیایش کاوس شاه نه‌تنها بی‌فایده است، بلکه رستم را تا لب گور می‌برد؛ اما نیایش رستم در دم برآورده می‌شود. هرچند زمانه کلاه از سرش می‌رباید و این نیرو گرفتن و پیروز شدن، از یک جنبه به زیان رستم تمام می‌شود، زیرا او ناخواسته فرزندش را از دست می‌دهد.

فردوسی بزرگ تنها به نیایش و تمرکز نیروی رستم بسنده نمی‌کند. از یک سو نشان می‌دهد که سهراب جوان بسیار به نیروی خود می‌نازد و نیازی به رفتار سنجیده و برنامه‌ حساب شده نمی‌بیند. اسب او چنان جهنده است که جهان زیر پایش کنده می‌شود. از سوی دیگر نابغه‌ طوس، رستم را در جایگاهی می‌گذارد که حرکت‌های هم‌نبرد خود را با دقت، همچون مربیان هوشمند مسابقه‌های ورزشی، زیر نظر گرفته است. رستم مانند مرده‌ای که آب زندگانی بنوشد دوباره روانش را بازیافته، استراحت کرده و درحالی‌که روی زردش نشان می‌دهد همچنان نگران است، به پیکار سهراب با گورخران چشم دوخته است، چگونگی واکنش‌های او را بررسی می‌کند و از آن حرکت‌ها می‌آموزد که با چنین جوانی چگونه باید کشتی بگیرد.

وز آن آبخور شد به‌جای نبرد

پر اندیشه بودش دل و روی زرد

همی تاخت سهراب، چون پیل مست

کمندی به بازو، کمانی به دست

گرازان و بر گور نعره‌زنان

سمندش جهان و جهان را کَنان

غمی گشت و زو ماند اندر شِگفت

ز پیکارش اندازه‌ها برگرفت

نظر شما