شناسهٔ خبر: 48673316 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: انتخاب | لینک خبر

روایت شاگرد ایرانیِ «بسکرویل» از او؛

آمریکاییِ جوانی که در راه آزادی ایران جان سپرد/ «بسکرویل» شدیدا تحت تاثیر ستارخان بود

در همان اولین شلیک‌ها بسکرویل مورد اصابت گلوله واقع شد و به فاصله‌ی چند دقیقه روی دست‌های ما جان سپرد... آن روز تمام تبریز سوگوار بود و در مراسم تدفین هزاران تن از مردم شهر و روشن‌فکران حضور داشتند، تقی‌زاده با تاثر شدید نطقی بر سر خاک او ایراد کرد و گفت: «آمریکای جوان برای مشروطیت جوان ایران یک قربانی جوان داد.»... بسکرویل شدیدا تحت تاثیر ستارخان بود... [بسکرویل گفت:] «دوست دارم با جوانان این مملکت که بعضی از شاگردان من هم جزو آن‌ها هستند در راه آزادی این کشور بجنگم اگر جانم را از دست دادم هیچ باک نیست، زیرا برای آزادی و رهای از استبداد جان باختن هنر است...»

صاحب‌خبر -
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ هُوارد بَسْکِرْویل، معلم جوان آمریکاییِ مدرسه‌ی مموریال تبریز در دوران استبداد صغیر بود، کسی که به صورت داوطلبانه به جبهه‌ی مجاهدان مشروطه‌خواه تبریز پیوست و با کسب اجازه از ستارخان، به شاگردان خود آموزش نظامی ‌داد. یکی از شاگردان او که علاوه بر رابطه‌ی معلم و شاگردی از دوستان صمیمی‌اش بود و به خانه‌شان رفت و آمد داشت، صادق رضازاده شفق بود؛ همان کسی که بسکرویل، جوان آمریکایی ۲۴ ساله روی دستانش در راه آزادی ایران جان سپرد، در آن دوشنبه‌ی تلخ ۳۰ فروردین ۱۲۸۸ خورشیدی. ۶۲ سال بعد اسماعیل جمشیدی خبرنگار مجله‌ی سپید و سیاه به سراغ دکتر رضازاده‌ شفق رفت تا از او درباره‌ی این جوان آزادی‌خواه آمریکایی بپرسد. در ادامه مقدمه‌ی جمشیدی بر این مصاحبه و مشروح گفت‌وگوی او را با رضازاده شفق به نقل از سپید و سیاه، مورخ چهارشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۵۰، (شماره‌ی مسلسل ۹۲۹، صص ۹ و ۵۴) می‌خوانید:

 

دکتر رضازاده‌ شفق شاگرد و مترجم ملاقات‌های بسکرویل و ستارخان و نیز کسی بود که جسد خون‌آلود بسکرویل را از روی سنگر بلند کرد. سال‌های سال است که دکتر رضازاده شفق هر وقت که به تبریز می‌رود تک و تنها راه می‌افتد به طرف محله‌هایی که با شور و التهاب و هیجان و اضطراب شب او را به صبح و صبح او را به شب رانیدند. این مرد ساعت‌های زیادی در این محله‌ها که بعضی‌های‌شان در سکوت سرد و سختی فرو رفته‌اند قدم می‌زند. به در و دیوار نگاه می‌کند و حتی بعضی جاها می‌ایستد، مشتی از خاک آفتاب‌خورده را برمی‌دارد و در کف دستش ولو می‌کند، به آن خیره می‌شود و... حالا دیگر بسیاری از مردم تبریز و مردم آن محله‌ها او را می‌شناسند، او را به یاد می‌آورند. او رضازاده شفق است یکی از صدها و هزارها آذربایجانی که برای انقلاب مشروطیت تا پای جان پیش رفت.

وقتی تاریخ مشروطه‌ی شادروان احمد کسروی را می‌خوانیم و وقتی به نام رضازاده شفق برمی‌خوریم او را از بسیاری از هم‌سن‌وسالان وی متمایز می‌بینیم. کسروی یاد می‌کند که شفق مترجم و هم‌رزم یک آمریکایی دموکرات بود به نام «بسکرویل» [بود]. روشن‌فکران امروز کشورمان وقتی به نام این آمریکایی برمی‌خوردند کنجکاو می‌شوند و از خود می‌پرسند چرا یک آمریکایی جوان در چنین جنگی خونین شرکت کرد. چرا در مقابل کنسول آمریکا ایستاد و به او جواب رد داد؟ چرا به ستارخان سردار ملی ایران پیوست؟

برای پاسخ این سوالات است که ما به شهادت تاریخ مشروطه‌ی احمد کسروی باید نزد رضازاده‌ شفق برویم، نزد او که از نزدیک بسکرویل را می‌شناخت، با او زندگی کرده بود و از افکار و عقاید این آمریکایی خبر داشت نزد او که می‌دانست بسکرویل چرا در جنگ علیه مستبدین شرکت کرد، نزد او که در ملاقات‌های بسکرویل و سردار ملی و کنسول آمریکا حضور داشت و حرف‌های دو طرف را ترجمه می‌کرد.

برای دریافت پاسخ این سوالات است که به طرف منزل دکتر رضازاده شفق راه می‌افتم، مرد دانشمندی که بر خلاف آن‌چه از عکس‌هایش به چشم می‌خورد مهربان، شوخ و متواضع است. در اطاقی ساده و ساکت روبه‌روی هم می‌نشینیم. شرب آبلیمو می‌خوریم و درباره‌ی آن روزها حرف می‌زنیم؛ روزی که بسکرویل را مستبدیل به گلوله بستند و رضازاده شفق در آن مبارزه‌ی خونین حضور داشت.

 

استاد آمده‌ام این‌جا حضورتان که از بسکرویل آمریکایی حرف بزنید و صحنه‌هایی از انقلاب مشروطیت که شما و بسکرویل در آن شرکت داشتید برای من تعریف و تشریح کنید.

بسیار خوب، ولی اول اجازه بدهید متقدمتا بگویم که نهضت مشروطیت ایران یک نهضت اصیل ملی بوده و شایعات و اراجیفی که بعضی‌ها راه می‌اندازند و می‌خواهند از اهمیت و اصالت این نهضت ملی بکاهند به کلی بی‌اساس است. عوامل بسیار عمیق در مقدمه‌ی این نهضت در کار بوده است. درست است که انقلاب ما مثل انقلاب فرانسه مقدمه‌ی تاریخی و رهبرانی مانند روسو و مونتسکیو و ولتر و انقلاب انگلستان و آمریکا و نظایر آن را نداشته ولی به کلی محروم هم نبوده است... بر وجه اختصار بعضی از عوامل این مقدمه را ذکر می‌کنم:

۱- اخباری که در آن اوان جسته و گریخته از مغرب‌زمین و اکتشافات علمی و انقلاب فرانسه کمابیش به اطلاع ایرانیان می‌رسید.

۲- رفتن یک عده‌ای از جوانان به اروپا برای تحصیل که به دستور امیرکبیر و ناصرالدین‌شاه اتفاق افتاد بسیار موثر بود.

۳- جنگ روس و ژاپن که دو سه سال قبل از انقلاب مشروطه‌ی ایران اتفاق افتاد نیز تاثیر داشت.

۴- رفت و آمد ایرانیان از بازرگانان و سایر طبقات به ممالک مجاور یعنی روسیه و هندوستان و ترکیه سبب کسب اطلاعات و افکار جدید می‌شد.

۵- روزنامه‌های فارسی که در خارج از ایران چاپ می‌شد مثل حبل‌المتین در هند و ارشاد و ملانصرالدین در قفقاز و اختر در استامبول و پرورش و ثریا در مصر.

۶- وجود یک طبقه‌ی روشن‌فکر مانند میرزا حسین‌خان سپهسالار، سید جمال، ملکم‌خان، طالب‌اوف و مولفینی مانند حاجی زین‌العابدین مولف سیاحت‌نامه‌ ابراهیم‌بیک و نظایر این اشخاص ظهور کردند و در آغاز نهضت جدید آزادی و فکر حکومت مشروطه را در گفتارها و نوشته‌های خودشان شرح دادند.

۷- مبادا تصور برود که رهبران مشروطیت ایران همین عده‌ی معین و محدود بودند بلکه در اثر عواملی که ذکر شد شمار بسیار زیادی مخصوصا از طبقه‌ی دوم و طبقه‌ی علما و روحانیان به وجود آمدند که افکار روشن داشتند و نقایص و معایب موجود را درک می‌کردند و در پی چاره‌جویی بودند.

۸- تاسیس دارالفنون و سایر مدارس جدید بدون تردید خالی از تاثیر نبود.

۹- غفلت و اشتباهات حکومت قاجار و ستمگری‌ها و تجاوزات نسبت به حقوق مردم که از طرف حکام وقت به وجود می‌آمد در نتیجه هر روز به تعداد شاکیان می‌افزود.

بدون تردید می‌توان از این نوع عوامل انقلاب بیش‌تر به شمار آورد، این عوامل را در وجه نمونه ذکر کردم تا همه بدانند که فکر آزادی و اقدام در راه تحصیل آن کاملا از مغز و اراده‌ی ملت ایران تراوش کرد، من خودم شاهد بودم که هزارها نفر مردم از پیر و جوان با خلوص و صفای نیت با مال و جان فداکاری کردند و هیچ‌گونه پاداش ظاهری را در نظر نداشتند. با این ترتیب نهضت مشروطه‌ی ایران در ۱۳۲۴ هجری قمری یعنی قریب ۶۷ سال پیش از این در ایران به وجود آمد و به طوری که تاریخ نشان می‌دهد، محمدعلی‌شاه با دلایلی که داشت و در مواردی هم بدون دلیل به واسطه‌ی غرور شخصی علیه مشروطیت برخاست و سال دوم مشروطه یعنی ۱۳۲۶ مجلس را به توپ بست و مشروطه را تعطیل کرد و اولین انقلاب به فرمان ستارخان سردار ملی و باقرخان سالار ملی برپا شد و چنان‌که می‌دانیم ۱۱ ماه تمام مردم تبریز با قوای دولتی که با کمال تاسف به پشتیبانی خارجی یعنی روسیه‌ی تزاری متکی بودند جنگیدند و بالاخره پیروز شدند و چنان‌که می‌دانیم آخر کار منجر به کناره‌گیری محمدعلی‌شاه و استحکام و برقراری مشروطیت شد.

حالا برای این‌که شرح تمام وقایع کتابی می‌شود و فرصت موجود نیست به مناسبت تذکری که جناب‌عالی به من دادید صفحه‌ای از این کتاب خونین انقلاب مشروطیت را که در آذربایجان اتفاق افتاد برمی‌گردانیم و راجع به بسکرویل آمریکایی سخن می‌گوییم.

 

چرا بسکرویل در جنگ مشروطه‌خواهی شرکت کرد؟

سال ۱۳۲۷ هجری قمری، دولتیان هنوز با مجاهدین مشروطیت در جدال بودند، تبریز در محاصره‌ی دولتیان و گرفتار قحطی شدید بود، به حدی که مردم برای قوت روزانه‌ی خود به گیاه و نظایر آن متوسل می‌شدند. روس‌ها به آذربایجان نیرو وارد کرده بودند و در خفه کردن آزادی به دولتیان وقت کمک می‌کردند. در این بین یک عده از دانش‌آموزان متوسطه‌ که من هم جزو آن‌ها بودم برای کمک به جنگ‌آوران مجاهد داوطلب شدیم، حتی از سردار درخواست کردیم اسلحه‌ی سبکی که عبارت از تفنگ‌های کوتاه آلمانی بود به ما دادند و به فرا گرفتن مشق نظامی دست زدیم.

در این بین جوانی آمریکایی به نام «بسکرویل» که ۲۴ سال از عمرش رفته بود و برای ۳ سال به عنوان معلم انگلیسی از آمریکا به مدرسه‌ی آمریکایی تبریز آمده بود به کمک ما آمد. بسکرویل معلم خودمان هم بود، و به واسطه‌ی این‌که منزل ما و غذای ایرانی را خیلی دوست داشت با شخص من گذشته از معلمی و شاگردی دوستی نزدیکی داشت.

یک روز بسکرویل که جوانی آزادی‌دوست بود بی‌مقدمه کار تدریس خودش را کنار گذاشت و پیش سردار رفت و داوطلب شد که عملا به مجاهدین کمک و یاری کند، اولین پیشنهادش مشق و تعلیم نظامی ما بود. سردار با پیشنهاد او موافقت کرد و از آن پس او هر روز به ما تعلیمات نظامی می‌داد، این را بگویم که در دسته‌ی بسکرویل گذشته از ما چند نفر که شاگردان او بودیم، عده‌ای هم از خارج پیدا شدند و به ما پیوستند. چنان‌که در عکس می‌بینید حتی یک روحانی هم عمامه‌اش را برداشت و با ریش به صف ما پیوست. احتیاج به توضیح نیست که کنسول آمریکا و رئیس مدرسه‌ی آمریکایی خیلی کوشش کردند بسکرویل را از این نبرد خونین دور بدارند ولی او زیر بار نرفت و با علاقه‌ی بیش‌تر به ما کمک می‌کرد.

 

بسکرویل در کجا و چگونه کشته شد؟

در یکی از جنگ‌ها که صبح زود و در تاریکی شروع شد و هدف ما شکستن خط محاصره‌ی دولتیان بود گروه ما هم از مغرب شهر در محل «شام‌غازان» در سپیده‌دم به مجاهدین پیوست و با فرمان بسکرویل حمله شروع شد و ما پیش‌روی کردیم اما متاسفانه در اولین دقایق پیش‌روی ما از سنگرهای مستبدین خط آتش گشوده شد و در همان اولین شلیک‌ها بسکرویل مورد اصابت گلوله واقع شد و به فاصله‌ی چند دقیقه روی دست‌های ما جان سپرد. فداکاری این جوان که می‌خواست به وطنش برگردد و به دیدار پدر و مادر و کسانش نایل آید فراموش‌شدنی نبود و نیست.

به فاصله‌ی چند دقیقه او را به شهر انتقال دادیم و من با لباس خونین به همراهی مرحومان تقی‌زاده و سید حسین هدایت برای تسلیت پیش رئیس مدرسه رفتیم و به او تسلیت گفتیم.

آن روز تمام تبریز سوگوار بود و در مراسم تدفین هزاران تن از مردم شهر و روشن‌فکران حضور داشتند، تقی‌زاده با تاثر شدید نطقی بر سر خاک او ایراد کرد و گفت: «آمریکای جوان برای مشروطیت جوان ایران یک قربانی جوان داد.»

 

به نظر شما روی چه حساب‌هایی بسکرویل در این جنگ خونین شرکت کرد و اصولا چه چیز ایران و ایرانی مورد توجهش قرار گرفت و موجب شد که جانش را از دست بدهد؟

عرض کردم که بسکرویل معلم ما بود و با ما رفت و آمد داشت، به خانه‌های ما می‌آمد و نیز می‌دانست که استبداد خون ملت را می‌مکد، او از رنج جوانان آزادی‌خواه و از جان گذشته‌ی ایران رنج می‌برد، اصلا خودش هم از یک مملکت دموکراتیک می‌آمد و به آزادی علاقه داشت و بدون تردید اوضاع شهر و فداکاری مردم که هر نوع شکنجه‌ای را برای آزادی تحمل می‌کردند او را به فکر وامی‌داشت، از طرف دیگر نفوذ و فشار خارجی‌ها بیش از همه او را تحریک می‌کرد، او جوان بود، روشن‌فکر بود، انسان بود، هر روز سر درس تاریخ از این نفوذی‌های نامشروع بیگانه و فداکاری مردم صحبت می‌کرد، سعی داشت ماها که جوان هستیم و در جست‌وجوی علم و دانش، این مطالب را بفهمیم.

غیر از این‌ها فطرت خودش هم در این اقدامی که می‌کرد موثر بود؛ یعنی او فطرتا آدم آزادی‌خواهی بود، از ظلم و تجاوزی که به بعضی ملت‌ها نظیر [ناخوانا] می‌شد رنج می‌برد. او با مردم حس همدردری داشت و خونسرد و بی‌مسئولیت نبود.

 

بدون شک سردار ملی از وجود بسکرویل خبر داشت و بسکرویل بیش از هرکسی تحت تاثیر ستارخان بود، آیا او به جز آن یک بار برای کسب اجازه باز هم با ستارخان ملاقات کرد؟ این ملاقات به چه صورتی بود و در کجا و چرا اتفاق افتاد؟ ستارخان درباره‌ی او چه گفت؟ تا آن جا که من می‌دانم شما در ملاقات‌ها به عنوان مترجم حضور داشتید.

بله، بسکرویل شدیدا تحت تاثیر ستارخان بود، روزی که این دو همدیگر را ملاقات کردند درست در خاطرم نیست ولی ملاقات به این ترتیب اتفاق افتاد که به امر ستارخان یک نمایش در واقع جنگی در میدان مشق از طرف تمام مجاهدین برپا بود و گروه ما در کوچه‌ای جا گرفته، یعنی همان گروهی که بسکرویل تعلیم می‌داد. ستارخان یک سرداری‌ سفید به تن و کلاه نمدی مجاهدی بر سر داشت، و دستش به واسطه‌ی اصابت تیری بسته بود در این موقع کنسول آمریکا در حالی که سوار اسب بود وارد میدان مشق شد و راست به سوی ستارخان آمد و پیاده شد در این بین چند تن از مجاهدین آمدند سراغ ما و ما را به نزد ستارخان راهنمایی کردند، ستارخان به من گفت: «شما شاگرد این آقا هستید؟» و با دست چپ به بسکرویل اشاره کرد. در جوابش گفتم: «بله» گفت: «انگلیسی بلدید؟» گفتم: «کمی بلدم.» سردار لحظه‌ای فکر کرد و گفت: «این آقای کنسول برای نصیحت معلم جوان و بر حذر داشتن او از جنگ آمده است، به ایشان بگو ما فداکاری این معلم جوان را که در راه آزادی کشور ما اظهار می‌دارد تحسین می‌کنیم ولی باید بداند که جنگ است و هر آن خطر مرگ وجود دارد. ما مسئولیت پیش‌آمد ناگوار را به عهده نمی‌گیریم و هرگز راضی نیستیم این جوان آمریکایی جان خود را به خطر بیندازد...»

کنسول آمریکا رنگش پریده بود. این توضیحات را که با انگلیسی خیلی ضعیف خودم ترجمه کردم شنید و بعد رو به بسکرویل کرد و گفت: «این‌ها را که شنیدید، شما یک آمریکایی هستید و گذشته از خطر جانی حق ندارید در امور داخلی این کشور مداخله کنید. من شما را هشدار می‌دهم» بسکرویل با دقت به تمام حرف‌ها گوش داد و سرانجام با صراحت گفت: «من کارمند این دولت نیستم از خطر مرگ هم نمی‌ترسم و دوست دارم با جوانان این مملکت که بعضی از شاگردان من هم جزو آن‌ها هستند در راه آزادی این کشور بجنگم اگر جانم را از دست دادم هیچ باک نیست، زیرا برای آزادی و رهای از استبداد جان باختن هنر است...»

کنسول متاثر و خشمگین سوار اسبش شد و برگشت، ستارخان نگاه تحسین‌آمیز به ما و بسکرویل انداخت و بعد مرخص‌مان کرد.

فداکاری بسکرویل روی ما جوانان اثر گذشت و تبریز را به هیجان آورد و وقایع بعدی را هم که همه می‌دانند.

 

لینک کوتاه کپی لینک

نظر شما