شناسهٔ خبر: 48653010 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه فرهیختگان | لینک خبر

گفت‌وگوی «فرهیختگان» با پروفسور حمیدرضا یوسفی (بخش نخست)

فلسفه میان‌فرهنگی و امتناع تفکر

همکاری‌های همه‌جانبه علمی و غیرعلمی با کشورهای دیگر باعث گسترده شدن افق جهان‌بینی و تقویت تولید علوم مختلف می‌شود. تعامل یک راهبرد است و کارزار و مبانی خاص خودش را دارد که نباید به آن بی‌توجه باشیم. آنچه من آن را مخرب و خانمان‌سوز ارزیابی می‌کنم، امتناع تفکر و به‌گونه‌ای ازخودبریدگی و «خودگنگ‌پنداری» فرهنگی، علمی، اجتماعی و دینی قشری در جامعه است که باعث از بین بردن عزت‌نفس جوانان و سیاسی‌بینی همه‌چیز در کشور شده است.

صاحب‌خبر -

سیدجواد نقوی، روزنامه‌نگار: بحث از غرب‌ستیزی و غرب‌زدگی سال‌هاست در کشور ما در جریان است و هرکدام از نحله‌ها دیگری را متهم به عدم‌فهم می‌کنند. در این میان نحله‌ای به نام فلسفه میان‌فرهنگی وجود دارد که از تکثر بسیار برخوردار است. این نحله معتقد است آنچه ما از غرب درک کرده‌ایم همه حقیقت نیست و باید زمینه گفت‌وگویی برابر فراهم شود تا سنت ما هم بتواند خود را باز‌آفرینی کند. از این رهگذر با حمیدرضا یوسفی، استاد تاریخ تفکر و روانشناسی تعامل در دانشگاه پُتسدام آلمان درمورد پیامدهای بحران امتناع تفکر و چالش‌های فلسفه میان‌فرهنگی در ایران به گفت‌وگو نشستیم. او بیش از 30 کتاب و 150 مقاله ازجمله «مبانی علم روان‌درمانی میان‌فرهنگی»، «نقش فرهنگ در روان‌درمانی»، «سبب‌شناسی افسردگی در غربت»، «عوامل بروز و راه‌های درمان اعتیاد»، «نبرد اندیشه‌ها» و «مبانی اندیشه‌ورزی» در انتشارات بین‌المللی اروپا را به زبان آلمانی منتشر کرده است که برخی از آنها به زبان فارسی نیز ترجمه شده‌اند. یوسفی همچنین دکترای افتخاری و جوایز متعدد از نهادهای علمی مختلف مثل جایزه پروژه بزرگ «omnisreligio» به‌خاطر نوآوری در حوزه‌های روانشناسی اعتیاد و روانشناسی تعامل را دریافت کرده است. بخش اول گفت‌وگوی «فرهیختگان» با این استاد دانشگاه را در ادامه از نظر می‌گذرانید.

شما پیش‌تر نظریه «جامعه خندق‌ها» را مطرح کرده‌اید که «امتناع تفکر» از شاخصه‌های آن است. مایلم بحث را با مقوله تفکر به‌عنوان زیربنای بحث آغاز کنم و با چیستی و چالش‌های فلسفه میان‌فرهنگی پیش ببرم. سوال اول من به‌عنوان ورودی بحث این است که منظور شما از امتناع تفکر و رابطه آن با جامعه خندق‌ها چیست؟

همان‌طور که به درستی اشاره کردید، من در یادداشت‌هایم به این موضوع اشاره دارم که ما از دوران ظهور قاجار به بعد دست از اندیشه‌ورزی برداشته‌ایم و امروز - عمومیت مطلق نمی‌دهم به این نظریه - طیف عظیمی در کشور که عمده آنها را تجددخواهان «دگرپرست» و «خودحقیرپنداران» تشکیل می‌دهند، دچار امتناع تفکر شده است که اشرافی هم نسبت به این گرایش زیانبار ندارد. جامعه ما خودش را به‌خاطر این ازخودگریزی همه‌جانبه گم کرده است. این طیف مدعی است کشورمان میان «سنت و مدرنیته» درجا می‌زند یا در ‌گذار به سر می‌برد و درنهایت غرب‌گرا می‌شود. این طیف پشت این پیش‌داوری که همه حرف‌ها در غرب زده شده، سنگر گرفته و مدعی است ما امروز بدون شناخت این متون، «گنگ» و گمگشته هستیم. برخی افراد کلیدی این جریان فکری، در دانشگاه‌های کشور سمت دارند و «گنگی» خود را به دانشجویان بی‌گناه که با عشق و آرزو وارد دانشگاه می‌شوند، تزریق می‌کنند. این اندیشه، غرب و فرنگ را از زمان قاجار به بعد، بی‌وقفه کعبه دانش قرار داده و اقتباس را یک افتخار. این نگاه «خودنادان‌پندارانه» که برآمده از امتناع تفکر ریشه‌دار است، امکان خودباوری را از ناف فکرمان بریده است.

شاید برخی از حرف‌های شما این‌گونه برداشت کنند که ما باید درهای کشور را ببندیم و در همه زمینه‌ها خودکفا شویم؟ فکر نمی‌کنید چنین تفکری می‌تواند عواقب خطرناک‌تری برای کشورمان به همراه داشته باشد؟

این اتهامی است که این طیف به جریان‌های مخالف خود می‌زند تا آنها را در افکار عمومی از جهت سیاسی و اجتماعی خلع‌صلاح کرده و خطرناک جلوه دهد. این بخشی از جنگ روانی این طیف است که باید مورد آسیب‌شناسی سیستمی قرار بگیرد: اتهاماتی مثل دیوار کشیدن بین خیابان‌ها، به‌راه انداختن جنگ و دروغ‌هایی از این قبیل. بیان من این است که با جهانیان در تعامل بودن از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. تربیت شاگرد در خارج از مرزهای ایران و استفاده از فرصت‌های مطالعاتی را در اغلب مواقع مفید می‌دانم. این کار در همه جای جهان مرسوم است و به گفت‌وگوی میان بسترهای علمیِ میان‌رشته‌ای و تعامل میان‌فرهنگی و بسترهای درون‌فرهنگی و میان‌دینی کمک می‌کند.

همکاری‌های همه‌جانبه علمی و غیرعلمی با کشورهای دیگر باعث گسترده شدن افق جهان‌بینی و تقویت تولید علوم مختلف می‌شود. تعامل یک راهبرد است و کارزار و مبانی خاص خودش را دارد که نباید به آن بی‌توجه باشیم. آنچه من آن را مخرب و خانمان‌سوز ارزیابی می‌کنم، امتناع تفکر و به‌گونه‌ای ازخودبریدگی و «خودگنگ‌پنداری» فرهنگی، علمی، اجتماعی و دینی قشری در جامعه است که باعث از بین بردن عزت‌نفس جوانان و سیاسی‌بینی همه‌چیز در کشور شده است. عواقب این تفکر مخرب را می‌توانیم با آسیب‌شناسی ریشه‌ای و بدون حب و بغض مشاهده و ارزیابی کنیم.

بی‌فکری، سرطان بدخیم بخشی از جامعه ماست که امکان هرگونه رشد و شکوفایی فردی و جمعی را از درون خشکانده است. بیان من این است که امتناع تفکر، جامعه ما را تبدیل به جامعه خندق‌ها کرده است؛ جامعه‌ای که در آن گفته شود «ایران جای پیشرفت نیست»، «پیشرفت تنها فراسوی مرزها ممکن است»، عزت‌نفس را با چالش مرگبار روبه‌رو می‌کند. از چنین جامعه‌ای هویت اصیل خداحافظی می‌کند، اخلاق جای خود را به دروغ، تزویر و جنگ روانی برای پیشبرد اهداف می‌دهد و رقابت ناسالم صورتی بیمارگونه به خود می‌گیرد.

در جامعه خندق‌ها هیچ‌کس خودش نیست و منِ درون افراد، «خودگنگ‌پندار» خود را با مَن‌های وارداتی و ترجمه‌ای می‌سنجد و هم‌گفتمان می‌بیند که در جامعه آنها فاقد هرگونه ریشه فرهنگی و دینی و تاریخی هستند. «خودگنگ‌پنداران» متفکر و نظریه‌پرداز نیستند، بلکه اجاره‌نشین‌های فکری هستند که تنها معلم افکار وارداتی هستند و در عمل و نظر حکم پستچی را دارند.

متفکرانی هستند که می‌گویند عصر حاضر، عصر سلبریتی‌ها و به‌گونه‌ای عصر بی‌خردی است و غیرممکن است که جامعه و حتی نخبگان نیز به سمت تفکر بروند. نظرتان در این‌باره چیست؟

اجازه بدهید صحبت‌مان را محدود به پدیده «سلبریتی» در ایران کنم تا روشن‌تر شود که منظورم چیست. پدیده «سلبریتی» در ایران فرزند امتناع تفکر، بی‌ثباتی هویتی و «درگنگی به سربردن» راویان غرب‌محوری است که خواسته یا ناخواسته دنبال تسلیم تمدنی ایران هستند. پدیده «سلبریتی» برآمده از عدم‌استقلال اندیشه و ترویج و تعمیق تقلیدگری همه‌جانبه ازخودبیگانگی در کشور است که خود را رهیار اوج تمدن و تکنوکراتی می‌داند، درحالی که عمق خودتحقیری است. «خودگنگ‌پنداران» جامعه ما، که قشر تندرو به عبارتی غرب‌دیده غرب‌نفهمیده یا غرب‌ندیده غرب‌گدا هستند، همیشه منتظر می‌مانند تا دیگران برای آنها بیندیشند، تصمیم بگیرند و نوآوری علمی، فرهنگی و اجتماعی پدید بیاورند و وارد ایران کنند. آنچه این «خودگنگ‌پنداران» درونی کرده‌اند، ترجمه و تقلید کورکورانه بسترهای علمی و فرهنگی فراسوی مرزهای ایران است.

خودمان را گول نزنیم. یکی از دلایلی که نظام آموزشی ما تاکنون نتوانسته روحیه اندیشه‌ورزی را در میان افراد جامعه به وجود بیاورد، همین امتناع تفکر است که در جامعه به عرف، پرستیژ و فرهنگ تبدیل شده است. نتیجه اینکه، غالب دانش‌آموزان و دانشجویان ما فقط مطالب از قبل تعیین‌شده را می‌خوانند که امتحان بدهند و نمره بگیرند و بعد جلای وطن کنند. در خانواده‌های ما، بزرگ‌ترها مشکلات را در نوجوانی و جوانی برای ما حل می‌کرده‌اند. به همین سبب در بزرگسالی نیز با تفکر بیگانه‌ایم و فکر می‌کنیم باید همیشه از راه‌حل‌های دیگران در حل مشکلات‌مان استفاده کنیم و اعتقاد و باوری به این موضوع نداریم که اندیشه چه فوایدی می‌تواند در بهبود زندگی و جامعه‌ ما داشته باشد. ما با اندیشیدن انس نداریم و عادت کرده‌ایم، اغلب بی‌تأمل همه‌چیز را بپذیریم، مانند هر مطلبی که چاپ یا در فضای مجازی پخش شود. ما تلاش نکرده‌ایم مسائل را با استقلال نظر حل کنیم.

به همین دلیل تقلید مبدل به باور شده، در دنیای ذهنیت و ضمیر ناخودآگاه ما، جای اندیشه را گرفته و این جزئی از فرهنگ مبتذل و به اصطلاح مدرن و اصلاح‌طلب امروز ایران شده است. بخش عمده «سلبریتی‌های» ما در ایران نابخرد هستند و رسالت خود را ترویج تقلیدگری می‌دانند. خانم مهناز افشار و آقای دکتر صادق زیباکلام این‌گونه عمل می‌کنند و ناخواسته تیشه‌های ریشه‌های جامعه هستند، ضمن اینکه روی حقانیت رفتار خود تاکید دارند و این رفتار را آزادی نیز تلقی می‌کنند: هیچ‌کس رهایی روباه را در قفس مرغ و خروس آزادی نمی‌داند. چنین آرمانی فقط در مخیله بی‌خردان راه دارد. رفتار این‌گونه «سلبریتی‌ها» جامعه ما را با چالش‌های عظیم و چندضلعی روبه‌رو کرده است که باید مورد آسیب‌شناسی ریشه‌ای قرار بگیرد.

آیا با میراثی که درحال حاضر داریم، انتظار این را می‌توانیم داشته باشیم که جامعه ما، به جامعه‌ای اندیشه‌ورز و با خرد تبدیل شود؟

جامعه ما یک جامعه متفکر است و ریشه عظیم فلسفی در تاریخ دارد. ایران کشوری متمدن و تکنوکرات بوده است که باید به آن محور تمدنی بازگردد و این غیرممکن نیست. ما بزرگان فراوانی داریم: از زرتشت کبیر گرفته تا کشورداران دوران مختلف ایران و فلاسفه بزرگ بعد از ظهور اسلام که جهان‌آفرین بوده‌اند و تولید علم و دانش کرده‌اند؛ غرب آنها را مورد توجه قرار داد و دانش آنها مثل خوارزمی را با داده‌های خود درهم آمیخت و این شد: ما از خود بریدیم و به دامان غرب گریختیم و این شدیم که امروز هستیم.

اینکه بخشی از قشر «روشنفکر» کشورمان اهل خودانکاری است، نباید به حساب کل کشور گذاشته شود. برنامه گسترده هسته‌ای ایران، سیستم هوافضا، پل‌سازی، نانوتکنولوژی، کشتی‌سازی، موشک‌های بالستیک، ماهواره‌سازی، سیستم دفاعی، سدسازی و داروسازی را دانشمندان اهل تفکر و مخالفان تسلیم تمدنی کشور ساخته‌اند که حتی برخی از آنها، جان خود را در این مسیر نثار کرده‌اند. آنها روحیه بازگشت به محور تمدنی دیروز ایران را دارند و با ایمان علمی پیش می‌روند. ما دارای مواریث فکری عظیمی هستیم که در مقابل آن مسئولیم و تا زمانی که از آن استفاده نکنیم راه به جایی نخواهیم برد. درست مثل فرد ثروتمندی که فقط ثروت جمع می‌کند، ولی برای گذراندن امورات خود از ثروتش استفاده نمی‌کند. ما باید ابتدا میراث فرهنگی، تاریخی، اجتماعی و دینی خود را مورد بازشناسی قرار دهیم و درونی کنیم، سپس نقاط قوت آن را توسعه دهیم و نقاط ضعف آن را بپرورانیم و اگر نازا بودند، از آنها عبور کنیم.

«خودگنگ‌پنداران» به‌مثابه نواده‌های فرهنگ قاجار، باعث گمراهی و گمگشتگی سیستمی فکری در ایران شده‌اند. یادمان نرود! راوی و تقلیدگر فلسفه غرب بودن، منشأ و مبدأ خطاهای فکری زیادی در ما شده است. این خودباختگی، قدرت دید انتقادی به ساختمان اندیشه و سیر حکمت در جهان و پیدا کردن جایگاه خود را از ما گرفته است. اگر چاره‌جویی نکنیم، این «خودتحقیری» و «ازخودبریدگی» گریبان نسل‌های بعدی را با شدت و عواقب بیشتری خواهد گرفت. فاجعه‌بارتر اینکه ما حتی سیستم واژگانی غرب را، تبدیل به واژگان فرهنگی خود کرده و به آن افتخار هم می‌کنیم. به عبارت دیگر با واژه‌نگاری غربی، سازواره‌های فکری خودمان را چینش و پردازش می‌کنیم. این روند از دوران قاجار به این طرف، باعث ایجاد نبرد عظیم درون‌فرهنگی و متعاقبا تلفات فرهنگی بسیار در کشور شده است. این روند باعث ایجاد جدال، عنادورزی و تخریب متقابل در کشور شده است. من از همان روزهای آغازین پژوهش‌های میان‌فرهنگی در 30 سال گذشته در آلمان تلاشم این بوده است که فرهنگ، دین و ادبیات کشورم را که بخشی از هویتم را تشکیل می‌دهند، از یاد نبرم و با آن در سرزمین وجودم زندگی کنم.

به همین دلیل در سال 1992 میلادی «موسسه ترویج تفکر میان‌فرهنگی» را در آلمان با گروهی از دانشمندان جوان کشورهای جهان راه‌اندازی کردم؛ جوانانی که اساس هرگونه گفت‌وگوی میان‌فرهنگی و فرافرهنگی را خودبازیافتگی و هویت راسخ می‌دانند. کشورهای اروپای غربی و آمریکا نیز با چنین استوارنامه فکری وارد گفتمان‌ها می‌شوند و گفتمان‌سازی می‌کنند. داستان جهانی‌سازی غرب که خود مولد آن و ما روایتگر آن شده‌ایم، به دنبال تغییر و دگرگونی برداشت ما از فرهنگ و هویت براساس مضامین فکری خودشان و کنوانسیون‌های خودشان است که در سازمان‌های حقوق بشری تا بالاترین سطح یونسکو و سازمان ملل تعریف کرده‌اند. این شبیه‌سازی فرهنگی کاری است ناشدنی و جز تخریب هویت و منازعات وسیع درون‌فرهنگی کاری از پیش نبرده است که این یکی از اهداف آن است: تخریب کشورهایی که آنها را «خودسر» نامگذاری کرده‌اند.

چه تغییراتی باید در نظام آموزشی و دانشگاهی و صداوسیما در این زمینه صورت بگیرد؟

من در یادداشت‌های متعدد تأکید کرده‌ام که جامعه ما نیاز مبرم به یک چرخش گفتمانی در کلیه علوم و بازبینی سیستمی آنها دارد. باید با این رویکرد با تاریخ خود درگیر شویم و تاریخ‌مان را شخم بزنیم و آن را تبدیل به یک دانشگاه عظیم برای یادگیری امروز و چشم‌انداز فردا کنیم. پروسه چرخش گفتمانی همه‌جانبه و بازشناسی داده‌های تاریخی ما، باید از دوران مهدکودک شروع شود و تا بالاترین سطح دانش عالی ادامه پیدا کند و بی‌وقفه در جریان بماند.

اولین گام در دانشگاه این است که آثار ترجمه‌شده، دروس الزامی تدریسی نباشند. دانشمندان و استادان کشور باید به تألیف روش‌های بکر روی بیاورند. استاد نباید دانشجو را اسیر دنیای تنبلی، مقاله‌نویسی برای رتبه‌گیری و درنهایت ازخودبیگانگی علمی خود کند. این موضوع نیز باید مورد آسیب‌شناسی سیستمی قرار بگیرد.

تدریس فکرنشده آثار غربی یا هر فرهنگ فکری دیگر، شعور دانشجو را زیر مهمیز بی‌خردی استاد خرد می‌کند و او را نسبت به تاریخ سرزمین خود، بی‌مسئولیت می‌کند. بدآموزی و الگوبرداری از دروس ترجمه‌ای و اغلب بی‌محتوا، او را از نظر هویتی سست می‌نماید و چنان بلایی بر سر او می‌آورد که به کشورش پشت کرده و سر از غرب درمی‌آورد. دلیل رفتن او اغلب این است که کلیت چرخه روح و روان او را با جامعه‌ای که در آن بزرگ شده و درس خوانده، پیوند نمی‌دهد.

دومین گام بازگشت به نقش مهم نظام‌های آموزشی این است که سنت دیرینه «حفظ و تکرار» را حذف کرده و به جای آن برای قدرت تفکر و استقلال اندیشه فراگیران ارزش قائل شویم. نظام آموزشی ما نباید به مکانی برای آموزش ناشیانه اندیشه‌ها و تأکید بی‌مورد بر حفظ کردن طوطی‌وار آنها بدون هیچ ارتباطی با دنیای کاربرد و عمل تبدیل شوند.

صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران می‌تواند با جهت شناسایی دقیق مواریث فکری و نقد و بررسی آنها، به افراد جامعه کمک کند. صداوسیما باید با مشارکت گسترده جوانان و اندیشمندان کشور، کرسی‌های آزاداندیشی را به‌طور مستقیم پخش کند و به آگاهی‌سازی و فرهنگ مطالعه و اندیشه‌ورزی گسترده در کشور کمک کند.

شما تفکر را ابزار نامرئی دانش می‌دانید. ما بر چه اساسی می‌توانیم دانش تولید کنیم، وقتی علوم انسانی غرب با تمام ابزار و تکنیک‌هایش بر ما سیطره یافته است؟

تفکر یک امر فطری است. هر کجا که انسان حضور دارد، آنجا خانه اندیشه و فلسفه است، خانه تولید علم و دانش است. خودباوری و استقلال هویت درون، مبانی اندیشه‌ورزی را تشکیل می‌دهند که امکان رشد آن در یک قشر وسیع اجتماعی در کشور توسط «خودگنگ‌پنداران» گرفته شده است. آنها خود را در مقابل غرب بدهکار می‌دانند و در مقابل کشور خود طلبکار. این قشر از دوران قاجار، ازخودبیگانگی را به جان جامعه تزریق کرده است. بنابراین راه رهایی از سیطره تفکر غرب، همان‌طور که اشاره کردم، بازگشت به اصل تمدنی خود و تقویت عزت نفس همگانی است.

کسانی خود را در مقابل تفکر غرب و یا هر تفکر دیگر «گنگ و گیج» می‌دانند که خود را باور ندارند. این‌گونه افراد ازخودگریزی فکری را چنان درونی کرده‌اند که دیگر بدون سیطره غرب نیز قادر به اندیشیدن نیستند و از هر گونه احیای ابن‌خلدون، سهروردی یا فارابی، غزالی و ابن‌سینا عاجز هستند و با دنیای فلسفی درون آنها هیچ انسی ندارند، ولی عاشق کانت و هگلی هستند که هیچ اشرافی به کلیت فلسفی آنها با تکیه به مجموعه آثارشان ندارند.

این‌گونه افراد همانند کسانی هستند که خود را به خواب زده‌اند. به همین دلیل بیدار کردن آنها یا غیرممکن است یا بسیار دشوار، مگر اینکه وجدان‌شان بیدار شود و آرام و قرار را از آنها بگیرد تا به خود بیایند. اینکه امروز علوم انسانی و اجتماعی در کشور خاستگاه غربی دارند و مباحث معرفت‌‌شناختی و روش‌شناختی این رشته‌ها برخاسته از شرایط تاریخی و اجتماعی مدرنیته غربی است، ریشه در رفتار این «خود به خواب‌زدگان» دارد که آسمان زندگی آنها، حضور خورشید تفکر را برنمی‌تابد. آنها برای خود کدخدایی را مبنا قرار داده‌ و در ذهن‌شان به باور رسانده‌اند که آب‌خوردن‌شان نیز بدون اجازه این کدخدا و اطرافیانش غیرممکن خواهد بود.

مبانی نظری اندیشه‌های ارائه‌شده در علوم انسانی از پیش‌فرض‌ها و فرض‌هایی نشأت می‌گیرد که براساس خاستگاه و مقتضیات فلسفی، فکری، اجتماعی و فرهنگی خودمان نیست. مباحث وارداتی در علوم انسانی عملا نمی‌توانند مشکلی از کشور حل کنند. در دانشگاه‌‌های ما ترجمه و منابع ترجمه‌ای، نوعی سند افتخار محسوب می‌شوند. این امر باعث گفتمان‌سازی کاذب و یارگیری‌های مخرب و نگاه محفلی در امور علمی و غیرعلمی در کشور می‌شود.

ما به جای کارهای پرهزینه و وقت‌گیر ترجمه‌ای، باید به تألیف کتاب‌هایی بپردازیم که ضمن تقویت مواریث علمی و فرهنگی کشور، روحیه خردورزی و خودباوری را در افراد جامعه به‌ویژه در نسل جوان تقویت کند. امتناع تفکر سیستمی قشر «خودگنگ‌پندار»، ابعاد وسیع سیاسی و اجتماعی دارد که کشور را با چالش‌های درون-فرهنگی و فرا-فرهنگی روبه‌رو کرده و آنها هیچ درکی از عواقب این بی‌‌فکری ندارند: هشت سال دولت آقای میرحسین موسوی، هشت سال دولت آقای رفسنجانی، هشت سال دولت آقای خاتمی و هشت سال دولت آقای روحانی مبین این بی‌فکری است. دروغ‌های سیاسی که در هشت سال گذشته تحویل مردم و به‌ویژه جوانان کشور در دولت آقای دکتر حسن روحانی شده، در تاریخ کشورمان بی‌نظیر است. آنها حکمرانان ایران بوده‌اند و این بلا را امروز بر سر مردم و کشور آورده‌اند. این تفکر نازا و درعین‌حال خودشیفته باید مورد آسیب‌شناسی قرار بگیرد.

شما در آخرین اثرتان «مبانی و ساختار فلسفه میان‌فرهنگی» که به زبان فارسی ترجمه شده است به ورودی‌ها و خروجی‌های فلسفه میان‌فرهنگی پرداخته‌اید. چگونه می‌توانیم در جامعه‌ای که گرایش به فلسفه و فلسفه‌ورزی بسیار ضعیف است، از فلسفه میان‌فرهنگی صحبت کنیم؟ آیا این خود یک پیش‌ضرورت برای فلسفه میان‌فرهنگی نیست؟

این یک پیش‌داوری است که ما در کشورمان متفکر بکر و جهان-فکر و قابل مقایسه با بزرگان کشورهای دیگر نداریم. غلامحسین ابراهیمی‌دینانی یکی از جهان-فکران و آزاداندیشان بزرگ فلسفی در ایران است. آثار خوداتکای ایشان از «ماجرای فلسفه در جهان اسلام»، «من و جز من»، «معمای زمان و حدوث جهان» تا آخرین اثر او «اندیشیدن باور یا باور به یک اندیشه» از شاهکارهایی هستند که این قشر «خودگنگ‌پندار» از آن گریزان است. در کشور ما الگوی بکر تفکر فلسفی کم نداریم، ولی برای نپرداختن به آنها، برایشان برچسب‌سازی می‌کنند تا از آنها دوری شود.

این یک نوع «نخبه‌کشی» است که باید به‌طور گسترده مورد آسیب‌شناسی از دیروز تا امروز قرار بگیرد تا مشخص شود که چه راهبردی پشت این بازی مخرب پنهان شده است. دینانی با ساده‌ترین زبان بیان کرده است که کار فلسفه، تولید اندیشه است. فلسفه به‌دنبال چیستی و چرایی‌ها در حوزه مفاهیم کلی و مبنایی با روش عقلانی است. نقطه شکاف مساله این است که این قشر کشور را به عدم توانایی فکر بکر متهم کرده است.
فریدون آدمیت در مقدمه خود بر کتاب تاریخ مشروعیت این ادعا را وارد حوزه‌های فرهنگی کرده است. بیان من این است که ما در فلسفه ضعیف نیستیم و نبوده‌ایم. اتفاقا به علت روحیه سرکشی که داریم، دیگران را نیک دیده‌ایم، ولی این قشر با جامعه کاری کرده است که ما از دیدن خود بازمانده‌ایم: مشکل اینجاست، در خانه و کاشانه ما. جایی که زرتشت گاتای خود را نگاشته و از پدران تفکر بشریت است. کشوری که قرآن آن، ما را به تفکر دعوت می‌کند و بی‌فکری را شایسته انسان نمی‌داند.

بدون عبور از امتناع تفکر، هیچ کجا حرفی برای گفتن نخواهیم داشت و تنها راوی تفکر دیگران خواهیم بود. قشر «خودگنگ‌پندار» هم، همین مسیر را از دوره قاجار به بعد دنبال کرده است. یکی از دلایل معرفتی و روان‌شناختی که چرا برداشتی بی‌مایه در کشور از فلسفه میان‌فرهنگی وجود دارد، همین امتناع تفکر و پیروی‌گرایی و تقلیدباوری فکری است که نتیجه آن درجازدن سیستمی است. زیرا مبانی آن را نیز استقلال اندیشه و اندیشه‌ورزی تشکیل می‌دهد. ما ثروتمندان فقیر و گول‌زن‌های گول‌خورده‌ایم!

یکی از مشکلات جدی و اساسی ما در این دو زمینه، کارهای ترجمه‌ای و روایتگری است که ریشه در وابستگی بی‌قید و شرط‌مان به دیگران و به‌ویژه غرب دارد. یکی دیگر از دلایل ضعیف بودن فلسفه‌ورزی در کشور، بی‌توجهی یا توجه ضعیف به علوم انسانی است که ریشه در عمق تاریخ تفکر کشورمان دارد و تا امروز به آن توجه نشده است. جدی نگرفتن علوم انسانی باعث کمبود و فقر شدید تئوریک و نظریه‌ای برخاسته از تفکر خود و مبتنی‌بر آموزه‌های تاریخی و فرهنگی اصیل خودمان شده است. ما موفق نشده‌ایم توصیف و تبیینی مبتنی‌بر واقعیت‌های جامعه خودمان و متکی بر استوانه‌های تفکر خود داشته باشیم.

نظر شما