شناسهٔ خبر: 48621456 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایسنا | لینک خبر

یادکردی از یک شهید اسیر

محمدرضا بختیاری

محمود پس از ساعت‌ها درگیری با ارتش متجاوز بعث عراق و پس از مقاومت و ایثارگری، به همراه تعدادی از نیروهای «لشکر ۷ ولیعصر» به محاصره دشمن درآمد و اسیر شد.

صاحب‌خبر -

به گزارش ایسنا، شهید غریب اسارت محمود امجدیان در سال ۱۳۴۲ در شهر کرمانشاه به دنیا آمد و بزرگ شد. با آغازجنگ تحمیلی، در سال ۱۳۶۱ داوطلبانه از طریق بسیج شهرستان مسجد سلیمان به پادگان کرخه دزفول جهت آموزش اعزام شد.

محمود در عملیات والفجر مقدماتی – که در منطقه شیب در تاریخ ۲۱ بهمن ماه ۱۳۶۱ شروع شد حضور یافت و پس از ساعت ها درگیری با ارتش متجاوز بعث عراق و پس از مقاومت و ایثارگری، به همراه تعدادی از نیروهای لشکر ۷ ولیعصر به محاصره دشمن درآمد و اسیر شد.

بیشتر سالهای اسارت محمود در اردوگاه‌های موصل ۳ و ۴ گذشت و در اواخر اسارت، یعنی در سال ۱۳۶۷ به همراه تعدادی از اسیران به اردوگاه تکریب – کمپ ۱۷ منتقل شد. تا اینکه غروبی غمبار توسط منافقین مورد حمله قرار گرفت و روح بلند و ملکوتی اش به خدا پیوست. اکنون مزار شهید در قبرستان رمادیه بر جای مانده است.

در  وصیت‌نامه این شهید غریب اسارت می‌خوانیم:

«به نام خدا 

خدمت پدر عزیزم، سلام. پدر بزرگوارم! محمود، پسر حقیرتان برای شما می نویسد در آخرین ساعات عمر خود. پدر جان! خیلی شما را دوست داشتم. بیشتر اوقات چهره شما در  برابرم بود، چهره غم گرفته شما. به خدا دلم آتش می‌گرفت. پدر جان! خیلی زحمت کشیده اید، اما افسوس فرزندی شایسته برای شما نبودم. نمی‌دانم چطور بنویسم. در مرگم ناراحت می شوی، دلشکسته می‌شوی، اما پدر جان من خود هدفی داشتم. دلم می‌خواهد روح مرا شاد کنی. به این وسیله که مجلس عزاداری در کارنباشد. مادر عزیزم! چقدر به حال شما گریه کردم، غصه خوردم. مادر جان این نامه را ساعت هشت و نیم شب می‌نویسم. چهره شما را می بینم.

مادر مرا ببخش... مادر مرا ببخش...وقت کم است و خلاصه می‌کنم. خدمت خواهران عزیزم که جز خوبی و دلسوزی چیز دیگری از آنان ندیدم. از شما خواهران عزیز می خواهم مرا ببخشید. من شما را خیلی دوست داشتم، خیلی، خیلی... می‌دانم خواهرم خدا از شما راضی است. چون خیلی زحمت کشیده‌اید. به فکر همه ما بودید. بچه ها را تا آن جا که ممکن است بگذارید درس بخوانند. باقر عزیز! درست را بخوان و مطالعه زیاد داشته باش. دیگر چیزی ندارم بنویسم. مرا حلال کنید. همگی شما را به خدا می‌سپارم. امیدوارم که زندگی را در شادکامی بگذرانید خیلی خیلی خوشحالم.

 منطقه جنگی  - ۶۱/۱۱/۱۷ -  محمود امجدیان»

انتهای پیام

نظر شما