به گزارش مفدا شاهرود، تیرماه ۶۱، مسابقات نوجوانان استان سمنان، ۱۰۰ متر با مانع: ۱۷.۴۷ ثانیه، رتبه اول؛ پرش ارتفاع: ۱.۳۵ متر، رتبه اول. مرداد ماه ۶۲، مسابقات نوجوانان منطقه یک کشور، ۱۰۰ متر با مانع: ۱۷.۴ ثانیه، رتبه دوم.
این ها تنها بخشی از نوشته های برگه ای است که پر است از عناوین و رتبه های به دست آمده توسط یک قهرمان. قهرمانی که درست در لحظه آخر مسابقه توانست خود را به خط پایان رسانده و مدال واقعی را بر گردن خود بیاویزد. انگار از همان ابتدا میل به پریدن و سبقت گرفتن از دیگران در وجودش ریشه دوانده بود.
شهید رضا نادری، زاده سال ۱۳۴۶ در شهر شاهرود که هم زمانی به دنیا آمدنش با میلاد امام هشتم (ع) سبب شد تا نام رضا را برایش انتخاب کنند.
رضا از آن دست انسان هایی است که هرچقدر بیشتر درموردش جستجو می کنی، بیشتر میفهمی که هیچ چیز از او نمیدانی. او ورزشکار، هنرمند و نویسندهای خوش ذوق بود. دست نوشتههایش تنها حسی لطیف ناشی از ارتباطی خالصانه با معبودی حقیقی را به هر خواننده ای منتقل میکند.
درباره دلاوریهای او صحبتهای بسیار شده است. هم رزمانش می گویند رضا نادری از دیدگاه تأثیرگذاریاش در عملیات مرصاد، همان حسین فهمیده است که این بار به جای خرمشهر در کرمانشاه ایفای نقش میکند.
بعد از ظهر یکی از روزهای گرم تیرماه مهمان مادر و دو خواهرش بودم. برخورد مهربانانه آنان به قدری صمیمی بود که گویی سالها تو را میشناسند. به همین دلیل این مصاحبه به گفت وگویی دوستانه برای بیان خاطراتی بدل شد که بیش از ۳۰ سال از روی دادن آنها میگذرد.
رضا فرزند سوم است دو خواهر و سه برادر دارد. این خانواده چند سالی است پدر بزرگوارشان را نیز از دست دادهاند.
گذر زمان سبب رنگ باختن بسیاری از خاطرات از ذهن مادر شده بود اما دو خواهرش به کمک آمده و سبب یادآوری آنها شدند.
در کنار شیرینی خاطرات خوش کودکی، این یادآوری در برخی لحظات برای هرکدام و به خصوص مادرشان، بسیار دردناک بود. مادر است دیگر ،مگر می شود تکرار لحظات از دست دادن جگرگوشه اش برایش خوشایند باشد؟
به هر حال از لابه لای ورق خوردن ذهن آنان به نکات متعددی از شخصیت رضا دست پیدا کردم؛ و من که هیچ گاه زندگی دوران جنگ را درک نکرده ام مدام در ذهنم جای مهره های این بازی را با خود و برادر و خواهرانم جا به جا میکردم و آن وقت بود که میتوانستم تنها لحظهای از آنچه که به هر خانواده شهید در این سال ها گذشته را فقط کمی بیشتر درک کنم.
دردناک تر این است که با عبور از آن سالهای سخت، دوباره دست تقدیر جوانان این مرز و بوم را به سوی میدان های نبرد میکشاند تا برای دفاع از اعتقاد و میهن اما این بار در غربت، از تمام دلبستگیهای خود در این دنیا چشم بپوشند.
یک دست لباس سبز پاسداری، سه پیراهن، یک دفتر، عصا و تعدادی عکس با گذشت ۲۸ سال از شهادت رضا، یادگاران به جا مانده او برای خانوادهاش هستند. سادگی حتی در پوشش او نیز قابل درک است. خواهرش میگفت: رضا همین چند دست لباس را بیشتر نداشت و به همین دلیل همیشه مایه تعجب خانواده بود.
اما آن چیز که هنگام دیدن لباسها و وسایلش تعجب برانگیز است، تمیزی آنهاست. پیراهنهایش به اندازه ای نو هستند که با نگاه اول باور به اینکه نزدیک ۳۰ سال در گوشهای نگه داشته شده باشند، ممکن نیست. کسی چه میداند؛ شاید بیراه نباشد که بگویم همانطور که شهیدان زندهاند، یادگارهایشان هم نو نوارتر از همیشه هستند.
مادرش از دو تومان حقوقی میگفت که رضا هر ماه جمع میکرد و به خانوادههای همرزمان نیازمندش در روستاهای دور دست میرساند و در این بین ذرهای برای خودش خرج نمیکرد.
جبهه را از ۱۶ سالگی دیده است. هربار اعزام در این سال ها نشانهای را به یادگار بر بدن او میگذاشته و هر بار نیز تا زمان رسیدن به بهبودی نسبی به خانه برنمی گشته است.
خواهرش دلیل این رفتنهای پیاپی را از زبان او می گوید: 'همه که نمیتوانیم درس بخوانیم. الان که زمان جنگ است باید جنگید.'
میگفتند از همان ابتدا بدون اجازه خانواده برای رفتن به جبهه فرار میکرده است. خواهر کوچک تر داستان نخستین اعزام او را این گونه تعریف می کند: بار اول پدرم به همراه دوستش تا اهواز به دنبال او رفتند که برگردد. روی پل اهواز، پدرم این طرف و رضا آن طرف ایستاده و به او گفته بود که من راه خود را انتخاب کردم.
اما آخرین اعزام تنها سفری است که با خداحافظی از خانواده و رضایت پدر و مادر همراه بوده است.
خواهرش در این باره نیز میگوید: قطعنامه را که امضا کردند گریه میکرد. مادر که به سراغش رفت، رضا به او گفت 'مادر، این جنگ، جنگ حسینی نیست، حسنی است.' من آن موقع معنی حرفش را نفهمیدم و حالا تازه متوجه منظورش میشوم.
مژگان نادری ادامه می دهد: آخرین بار که خیال همه از تمام شدن جنگ راحت بود پدرم رضا را بغل کرد، به پشتش زد و گفت: 'برو پسرم؛ برو و مردانه بجنگ!'. رضا هم که یک پاشنه پایش در عملیات قبلی از بین رفته بود با عصا و دمپایی عازم جبهه شد. از خانه که بیرون میرفت چهار پنج بار هم برگشت و گفت: 'کاری ندارید؟'
هوش و ابتکار شهید نادری به قدری بود که با وجود داشتن سن کم در واحد اطلاعات عملیات خدمت میکرده و نقشههای بسیاری نیز در عملیاتهای گوناگون برای نابودی دشمن کشیده است. خواهرش در این باره میگوید: هر وقت از جبهه میآمد چیزی از کارهایی که انجام میداد تعریف نمی کرد و ما هم فکر می کردیم او یک بسیجی ساده است که پشت جبهه فعالیت میکند. پس از شهادت هریک از دوستانش خاطره ای از او تعریف میکردند و ما تازه آن موقع فهمیدیم رضا چه می کرده است.
وی اضافه می کند: همیشه میگفت عراقی ها عرضه ندارند من را شهید کنند و آخر نیز به دست منافقان به شهادت رسید.
یکی دیگر از ویژگیهای رضا، توجه خاص او به انجام فرایض دینی است. خانوادهاش میگویند نماز شبش هیچ گاه ترک نمیشد و پای جانماز نیز مدام گریه میکرد.
این نکته در وصیت نامه او نیز دیده میشود. آن جا که خواهر و برادرانش را به ادای نماز، خمس و زکات دعوت میکند: 'کمی از وقت روزانه خود را به امورات معنوی و عبادت اختصاص دهید. کمی از عمر خود را به نماز و طاعت و بندگی آن معبودی که غفلت از او باعث کنار زدن ما از طرف او میشود صرف کنیم و وای به حال بندهای که خداوند او را به حال خود بسپارد.'
وصیت نامه او در صفحات آخر دفتری است که از ابتدا تا انتهایش که ورق می زنی نام یک شهید بالای هر صفحه آن نوشته شده است. شهید عبدالهادی قرغی، شهید محمد طاهری، شهید حسن رحمانی نیا، ... .
دفتری ساده با جلدی روزنامهای که تمام زمانهای ماندن در خانه را با ثبت دل نوشته هایش در آن میگذرانده و روی جلد دفتر نوشته است: 'بدون اجازه خوانده نشود'.
بالای صفحه وصیت نامهای را که ۵۸۱ روز پیش از شهادتش نوشته، جمله 'وصیت نامه فقط توسط اعضای خانواده خوانده شود' با خطی ریز به چشم میخورد و پایان آن نیز با نام «عبدالعاصی رضا نادری» امضا شده است.
مکان به خاک سپردنش نیز داستانی متفاوت دارد. گفته بوده پس از شهادت او را بالای سر دوست شهیدش علی کرباسی به خاک بسپارند و دقیقا این خواسته او اجابت می شود. نه اینکه قبرش را از قبل خریده باشد، جایگاهی که برای خود انتخاب کرده بود تا زمان شهادتش خالی می ماند.
به نقل از ایرنا، سنگ قبر شهید نادری در گلزار شهدای شاهرود حال و روزی متفاوت دارد. بنابر وصیت خودش روی آن این گونه نوشته اند:
ای برادر به کجا میروی، کمی درنگ کن! آیا با کمی گریه و خواندن یک فاتحه بر مزار من و امثال من، مسئولیتی را که با رفتن خود بر دوش تو گذاشتهایم فراموش خواهی کرد یا نه؟ ما نظاره گر خواهیم بود که تو با این مسئولیت سنگین چه خواهی کرد.
به مناسبت پنجم مرداد سالروز عملیات مرصاد؛
بخشی از ناگفتههای زندگی شهید رضا نادری
شهید رضا نادری یکی از شهدای آخرین عملیات جنگ تحمیلی است که با وجود داشتن سن کم، یکی از موثرترین افراد در ناکام گذاشتن منافقین بوده است.
صاحبخبر -
∎
نظر شما