شناسهٔ خبر: 47217683 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: دفاع پرس | لینک خبر

جانباز شیمیایی جنگ تحمیلی:

عاشورا را در جبهه‌ها دیدم/ شهدا کجا و من کجا؟

«یزدان‌یار» گفت: آنچه که سال‌ها از وقایع عاشورا شنیده بودم را در جبهه‌ها دیدم؛ در کربلا با اسب بر بدن شهدا می‌تاختند و در جبهه‌ها با تانک از روی بدن رزمندگان رد می‌شدند.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار دفاع‌پرس از کرج، سال‌های زیادی است می‌شناسمش. اولین بار او را در اردوی راهیان نور و سفر به مناطق جنگی کردستان دیدم. راوی بود و صحنه‌های جنگ را برایمان تعریف می‌کرد. هر بار به نام شهدا یا نحوه شهادت آن‌ها می‌رسید اشک امانش نمی‌داد. به هر منطقه و یادمانی که می‌رسیدیم خاطراتی برای بازگو کردن داشت.

متن زیر ماحصل گفت‌وگو با مهرداد یزدانیار راوی راهیان نور است که در ادامه می‌خوانید:

عاشورا را در جبهه ها دیدم/ شهدا کجا و من کجا؟

دفاع‌پرس: چه زمانی تصمیم گرفتید به جبهه بروید؟ کی و چگونه اعزام شدید؟

کلاس سوم راهنمایی بودم که یکی از دوستانم به عنوان بسیجی داوطلب به جبهه رفت و پس از دو یا سه ماه مجروح شد و به کرج بازگشت و از حال و هوای جبهه برایم تعریف کرد، گفته‌های وی تأثیر زیادی بر من گذاشت، دلم می‌خواست جبهه را از نزدیک ببینم. تصاویر جنگ را از تلویزیون تماشا می‌کردم و چون کم سن و سال بودم و درکی از جنگ نداشتم آرزو می‌کردم کاش جنگ آنقدر طول بکشد تا بتوانم به جبهه بروم.

از دوستم پرسیدم چگونه می‌توانم اعزام شوم؟ از کجا باید اقدام کنم؟ او هم مرا راهنمایی کرد که باید از پدر یا مادرم رضایت‌نامه داشته باشم، به بسیج محل بروم، ثبت نام کنم و اعزام شوم. پیشنهاد دادم هر دو با هم برویم، گفتم دوست دارم وارد سپاه و پاسدار شوم.

صبح روز بعد به جای مدرسه، به دفتری رفتیم که اعزام رزمندگان به جبهه و جذب نیرو برای سپاه در آن مکان انجام می‌شد؛ همه به صف ایستاده بودند، ما هم ایستادیم، نوبت ما که شد، با ذوق و شوق جلو رفتم و گفتم: «اومدم پاسدار بشم».

پاسداری که پشت میز بود نگاهی به من قد و بالای من انداخت و پرسید: «چند ساله ترک تحصیل کردی؟» با ذوق گفتم: «دو روزه»، با عصبانیت از جایش بلند شد و دستم را گرفت و به بیرون هدایتم کرد و همزمان گفت: «پاشو بچه، پاشو برو درست رو بخون، نمی‌خواد پاسدار شی، درس واجب‌تر از جبهه ست.»

هر چه اصرار و التماس کردم بی‌فایده بود. از همان‌جا با دوستم مستقیم رفتیم پایگاه بسیج چهارراه کارخانه قند کرج و پرسیدم: «اگه بخوام برم جبهه چجوری باید برم؟» گفتند: «باید از پدر یا مادرت رضایت‌نامه بیاری» اما من تک پسر خانواده بودم و سه خواهر داشتم بنابراین می‌دانستم پدرم رضایت نمی‌دهد.

با ذوق و شوق عجیبی به منزل بازگشتم و رضایت‌نامه‌ای از زبان مادرم نوشتم و برای امضا به او دادم، مادرم سواد خواندن نداشت، برگه را گرفت و پرسید: «این چیه؟» گفتم: «میخوام عضو بسیج بشم» هر چه اصرار کرد نگفتم محتوای داخل برگه چیست و اثر انگشت او را پای برگه زدم. در حین برداشتن رضایت‌نامه از مقابل مادر، پدرم وارد خانه و از دستپاچگی من همه چیز را متوجه شد و با ناراحتی گفت: «بالاتر از سیاهی که رنگی نیست» و اتاق را ترک کرد.

نمی‌دانم به چه دلیلی برگه رضایت‌نامه را به پایگاه نمی‌رساندم. شاید هنوز نگران مادر بودم و از حرف پدر می‌ترسیدم اما به دنبال مسیرهای میانبر بودم. یک هفته بعد با شهید آخوندی آشنا شدم که برای به دنیا آمدن دخترش به مرخصی آمده بود، او مسئول گروهان بود و به من گفت: «15 روز صبر کنی، با خودم می‌برمت».

دی ماه 1362 روز موعود فرا رسید و شهید آخوندی خبر داد که راهی است. پدرم زمان اعزام با ناراحتی گفت: «میخوای بری برو ولی خیلی جلو نرو، همون عقب باشی کافیه». به شهید آخوندی هم سفارش کرد که مراقب من باشد و اجازه ندهد به خط مقدم بروم. ساعت هشت صبح با اتوبوس‌های خیابان چالوس به سمت کرمانشاه حرکت کردیم، به اسلام آباد غرب و پادگان ابوذر و سپس به گردان ضد زره و در نهایت تیپ نبی اکرم (ص) رفتیم.

عاشورا را در جبهه ها دیدم/ شهدا کجا و من کجا؟

نوروز 1363 که برای مرخصی به کرج بازگشتم افراد فامیل در دید و بازدیدهای نوروزی، عنوان می‌کردند: «بالأخره جبهه رو دیدی؟ خیالت راحت شد؟ دیگه نمی‌خواد بری.» می‌گفتم: «تازه فهمیدم اونجا چه خبره؟ دیگه نمی‌تونم بمونم، باید برم؛ تا جنگ باشه منم میرم».

تحصیل را رها کردم و به عضویت سپاه کرج درآمدم و پاسدار شده و در کادر لشکر 10 حضرت سیدالشهدا (ع) مشغول به فعالیت شدم. تا پایان جنگ در جبهه‌ها حضور داشتم تا اینکه سال 1368 پادگان دوکوهه بودیم که قطعنامه امضا و جنگ تمام شد. یک سال پس از پایان جنگ به دلیل اینکه علاقه‌ای به نظامی‌گری نداشتم از سپاه استعفا دادم.

دفاع‌پرس: چه سالی ازدواج کردید و همسرتان چطور با حضورتان در جبهه کنار آمد؟

سال 1366 ازدواج کردم، آن زمان پاسدار بودم و به همسرم این موضوع را گفته بودم و او نیز قبول کرده بود. دو ماه بعد از عقد به جبهه رفتم و همسرم هم چون از اول خبر داشت و قبول کرده بود، با اعزام من به جبهه مخالفت نکرد.

سال 1367 خداوند به ما یک پسرعطا کرد. وقتی به جبهه می‌رفتم دلم برای او و مادرش خیلی تنگ می‌شد اما وظیفه و تکلیف بود و حس می‌کردم نباید اسلحه همرزمانم روی زمین بماند. همیشه دلم می‌خواست پسرم خیلی زود بزرگ شود و او را با خود به منطقه ببرم اما نشد و جنگ به پایان رسید.

دفاع‌پرس: بعد از خروج از سپاه به چه کاری مشغول شدید؟

به واسطه یکی از دوستانم که یک سال قبل از من از سپاه استعفا داده بود به عنوان کارگر وارد شهرداری شدم و حدود 6 ماه بعد به عنوان مسئول دفتر شهردار وقت، به کارم ادامه دادم.

از سال 1375 که سفر به راهیان نور و مناطق جنگی آغاز شد، به عنوان خادم الشهدا در مناطق جنگی خدمت می‌کنم و 10 سال است که در منطقه فکه مستقر و مشغول به کار هستم. در واقع به‌عنوان مأموریت به یادمان‌های شهدا در مناطق جنگی اعزام می‌شوم و در زمینه احداث، نگهداری، نظافت و آماده‌سازی آن‌ها برای پذیرایی از زائران فعالیت می‌کنم.

دفاع‌پرس: تعریف شما از دفاع مقدس چیست؟

به نظر من آن دوران، جنگ نبود، دفاع بود. دوران دفاع مقدس فرصتی بود تا جوانان آن زمان خود را به خوبی نشان دهند. من معتقدم حماسه‌ای که در عاشورا اتفاق افتاد در دوران دفاع مقدس و جبهه‌ها نیز تکرار شد. امام حسین (ع) با 72 نفر قیام کرد و حماسه‌ای آفرید که با گذشت قرن‌ها از آن دوران، هنوز نام خود و یارانش زنده و جاوید است.

آنچه که سال‌ها از وقایع عاشورا شنیده بودم را در جبهه‌ها دیدم. در کربلا با اسب بر بدن شهدا می‌تاختند و در جبهه‌ها با تانک از روی بدن رزمندگان رد می‌شدند، برخی از جوانان ما زنده‌زنده زیر چرخ‌های تانک دشمن بعثی له شدند. همان تشنگی که امام حسین (ع) و یارانش به خاطر بی‌رحمی لشکر عمر بن سعد تحمل کردند، برای رزمندگان ما در کانال کمیل تکرار شد.

بچه‌ها پنج روز در محاصره و تشنه بودند در‌حالی‌که نیروهای دشمن، تانکر آب را بالای کانال قرار داده بودند و با آب بازی می‌کردند تا رزمندگان را به واسطه تشنگی مجبور به تسلیم کنند اما جوانان ما ایستادند، با لب تشنه جنگیدند و تشنه هم به شهادت رسیدند اما تسلیم دشمن نشدند.

رزمندگانی که در جبهه‌ها جنگیدند، مقاومت کردند و حماسه آفریدند، از کربلا درس گرفته بودند و بار دیگر عاشورا و قیام امام حسین (ع) را به نمایش گذاشتند، عاشورایی جنگیدند و عاشورایی هم به شهادت رسیدند. دوران دفاع مقدس زنده شدن کربلا و قیام عاشورا بود و آن را برای نسل‌های جدید نیز احیا کرد.

ادامه دارد ...

گفت‌و‌گو از مینا صدیقیان

نظر شما