شناسهٔ خبر: 46736847 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: خبرآنلاین | لینک خبر

فرازهایی ناشنیده از زندگی بانو «نیره سادات احتشام رضوی» / همگام با نواب صفوی علیه دین ستیزی پهلوی‌

خراسان نوشت: صبح دیروز خبر درگذشت بانو نیره سادات احتشام‌رضوی منتشر شد؛ همسر شهید نواب صفوی و یکی از شاهدان مبارزات او و یارانش در دهه 1330.

صاحب‌خبر -

 همیشه زندگی همسرانِ مبارزانِ شهیدی مانند نواب صفوی، بخش ناپیدای قهرمانی‌ها و ازخودگذشتگی‌هایی هستند که کمتر به چشم می‌آیند؛ اما نقش انکارناپذیری در شکل‌گیری رویدادهایی دارند که تاریخ ایران به آن‌ها مباهات می‌کند. بانو احتشام‌رضوی، از آن دست بانوانی بود که مبارزه را با تمام وجودش حس کرد؛ نه فقط در منزل همسر، بلکه در خانه پدر نیز، او طعم تقابل با ظلم را چشید؛ او دختر نواب احتشام‌رضوی بود؛ یکی از فعالان قیام مسجد گوهرشاد که پس از آن واقعه، تا سقوط رضاشاه، روزگار را به صورت تبعید و در ساوه گذراند؛ در آن موقع، نیره‌سادات خردسال که تازه به دو سالگی پا گذاشته بود، پدرش را همراهی می‌کرد. او در گفت‌وگویی که دوم بهمن‌ماه سال گذشته با رادیو تهران (برنامه مهربانو) داشت، گفته‌است: «دوران کودکی‌ام را در ساوه و تبعیدگاه پدر گذراندم. بعد از رفتن رضاخان که پدرم آزاد شد، به تهران آمدیم. در تهران روزنامه پرچم اسلام بود، با پدرم مصاحبه می‌کردند و وقایع انقلاب خراسان از زبان پدرم درج می‌شد.» جالب است که همین مصاحبه‌ها، می‌شود اسباب آشنایی نواب‌صفوی با خانواده نیره‌سادات و بعد، ماجرای ازدواج. مرور زندگی این بانوی بزرگوار، در واقع بازخوانی زندگی پرشور یک مبارز خستگی‌ناپذیر است؛ شهید نواب‌صفوی. برای آن‌که اطلاعاتم را تکمیل کنم، به سراغ محمدمهدی عبدخدایی، از یاران شهید نواب صفوی نیز می‌روم و گفته‌ها و خاطرات او را در کنار سخنان مرحوم نیره‌سادات احتشام‌رضوی می‌گذارم که فایل صوتی آن را در اختیار دارم و این، شده‌است روایتی که در ادامه خواهید خواند.

نوابی که به خواستگاری رفت

آقای عبدخدایی، نخستین دیدارش را با شهید نواب صفوی، خوب به یاد می‌آورد؛ می‌گوید: عکس او را در روزنامه دیده‌بودم؛ وقتی به مشهد آمد و طبق سفارش دوستان، سری به منزل پدرم که از علمای صاحب‌نام شهر بود زد، من درِ خانه را باز کردم، چهره‌اش برایم آشنا بود و همین باب آشنایی ما شد. یار دیرین شهید نواب صفوی، خاطراتش را مرور می‌کند، از تقابل آن شهید با انگلیسی‌ها در شرکت نفت می‌گوید و بعد، از مهاجرت او به نجف و علم‌آموزی نزد علامه عبدالحسین امینی، از دوستی‌اش با شهید محراب، آیت‌ا... مدنی و این‌که چگونه نوشته‌های توهین‌آمیز احمدکسروی او را برانگیخت تا با حمایت علما به مقابله با وی برخیزد: «شهید مدنی، 60 دینار ذخیره کرده‌بود برای ازدواجش؛ آن را داد به نواب که خرج راهش کند و برگردد ایران برای مبارزه با کسروی»؛ این‌ها را عبدخدایی با بغض می‌گوید. گریه‌هایش مرا هم متغیر می‌کند؛ پیرمرد اشک می‌ریزد و از مردانگی نواب می‌گوید؛ از ایستادگی‌اش، از صراحت لهجه‌اش. شهید نواب صفوی و یارانش، با اعدام انقلابی کسروی در کاخ دادگستری تهران، بیش از پیش محبوب مردم شدند. در همین دوره ‌است که او به خواستگاری دختر نواب احتشام‌رضوی می‌رود؛ یعنی خواستگاری مهربانو نیره‌سادات احتشام رضوی.

تلفیق عشق و مبارزه

دلم می‌خواهد روایت این ازدواج را از زبان مرحومه احتشام‌رضوی برایتان نقل کنم. او می‌گوید: «آقای نواب روزنامه را می‌خوانند و می‌بینند که نواب احتشام در زمان رضاخان چه شخصیت بزرگی بوده‌است. مشتاق می‌شوند که پدرم را ببینند. آقای نواب تشریف آوردند منزل ما و این معاشرت مقداری ادامه داشت. بعد هم که فهمیدند آقای نواب احتشام یک دختر دارند، گفته بودند که من خیلی دلم می‌خواست آن نسبتی که بین حضرت امیر و پیغمبر وجود داشت، بین ما هم وجود داشته‌باشد. بلافاصله پدرم گفته‌بود: با کمال افتخار! گفتند که مهریه چقدر باشد؟ آقای نواب گفتند 100 هزار تومان مهریه. پدرم گفتند خیر، مهریه همان مهرالسنه باشد، یعنی مهریه حضرت فاطمه(س) که در آن زمان 25 تومان می‌شد.» ازدواج این دو و عشق آن‌ها به یکدیگر، با مبارزه در راه اسلام گره خورده‌است. نیره‌سادات به یاد می‌آورْد که شهید نواب صفوی به او درباره این زندگی پر فراز و نشیب، گفته بود: «کاملا دقیق همه چیز را گفتند؛ گفتند که می‌خواهند با یاری همفکرانشان، حکومت اسلامی را درست و احکام اسلام را جاری کنند. اگر موفق شدند که فبها، اگر نشدند به فیض شهادت نایل خواهند شد. به من گفتند که یک زندگی آرام و معمولی نخواهند داشت. به ایشان گفتم که تا جایی که در توان جسمی و روحی من باشد، با ایشان همراهی خواهم کرد.» این دو، سال 1326ش ازدواج کردند و آن روزها، هنوز مبارزات شهید نواب صفوی برای ملی‌شدن صنعت نفت، اوج نگرفته بود.

روزهای پُرتلاطم

حدود سه سال از زندگی مشترک با شهید نواب صفوی می‌گذشت که واقعه اعدام انقلابی رزم‌آرا پیش آمد؛ خلیل طهماسبی از یاران شهید نواب صفوی، مسئولیت این اقدام را برعهده گرفت و مانعی بزرگ از سر راه ملی‌شدن صنعت نفت برداشته شد. مصدق در بهار 1330ش، به نخست‌وزیری رسید، اما در مرام و روش او، توجه به اجرای دستورهای اسلام، اولویتی نداشت و همین، فدائیان اسلام را می‌آزرد. دولت مصدق حتی نواب صفوی را به دلیل تهییج مردم برای تخریب یک مشروب‌فروشی در ساری، به زندان انداخت؛ کاری که باعث دوری بیشتر فدائیان اسلام از دولت ملی شد. نواب صفوی اما، دست از نصیحت و مبارزه نکشید. فدائیان اسلام بعد از کودتای 28 مرداد 1332 هم، در برابر رژیم ایستاده‌بودند. در حالی که نواب صفوی به دلیل فعالیت‌هایش برای مبارزه با صهیونیسم به چهره‌ای بین‌المللی تبدیل شده و یکی از مدعوان مؤتمر اسلامی بود، توسط رژیم پهلوی بازداشت شد. دلیل بازداشت را تلاش مظفر ذوالقدر از نیروهای فدائیان اسلام برای اعدام انقلابی حسین علاء، به دلیل امضای پیمان استعماری بغداد، دانسته‌اند. بازداشت شهید نواب صفوی، روز اول آذر سال 1334 اتفاق افتاد؛ بیدادگاه به سرعت تشکیل و حکم اعدام صادر شد؛ نواب صفوی و یارانش، در 27 دی 1334 به شهادت رسیدند.

روزهای تلخ یک بانوی مبارز

به این‌جا که می‌رسم، با خودم می‌گویم بانو احتشام رضوی، دیروز، بعد از 66 سال، به دیدار همسر شهیدش رفت. آقای عبدخدایی می‌گوید: «آن مرحومه خیلی به آرمان‌های شوهرش وفادار بود؛ می‌گفت شوهرم شهید شد و من می‌خواهم زینب‌وار زندگی کنم و پیام او را به همه مردم برسانم.» مرحومه نیره‌سادات احتشام‌رضوی، خود می‌گفت: «همیشه می‌گفتم آقای نواب، دلم می‌خواهد یک سرباز مسلح شوم و همراه شما حرکت کنم؛ به من فرمان بدهید، بروم داخل میدان جنگ، بجنگم و شهید شوم.» برای همین است که ماجرای شهادت و فراق نواب، باید برای نیره‌سادات خیلی سخت بوده‌باشد. او از آن خاطره با تلخی بسیار یاد می‌کند: «آقای نواب در اختفا بودند، آن‌قدر گشتند و برحسب تصادف ایشان را دستگیر کردند و بردند. یک درد فوق‌العاده‌ای به وجودم آمد؛ خدا می‌داند؛ گفتم خدایا یعنی می‌خواهند نواب را اعدام کنند؟» اما آن اتفاق افتاد و نیره‌سادات ماند و آرمان‌های جاودانه همسرش و دلی که از فراق خون بود. توصیف محمدمهدی عبدخدایی از بانو احتشام‌رضوی، توصیف یک سرباز فداکار و همراه است؛ این جملات عبدخدایی بیشتر برایم جذابیت دارد: «همه‌جا همراه نواب بود؛ کمتر پیش می‌آمد که او را تنها بگذارد. وقتی ماجرای رزم‌آرا پیش آمد، همراه نواب در خانه حاج‌آقای جعفری مخفی بود. زمانی که شهید نواب به روستای محل زندگی آیت‌ا... طالقانی رفت و آن‌جا مخفی شد هم، همسرش با او بود. یادم می‌آید که در ایام مخفی شدن نواب در خانه‌ای واقع در دولاب تهران، همسرش در چه شرایط سخت و مشکلی با او همراهی می‌کرد. بعد از شهادت نواب هم، آن مرحومه مبارزان را تنها نمی‌گذاشت. مرا به 10 سال زندان محکوم کرده‌بودند و دوران حبس را می‌گذراندم. بانو احتشام‌رضوی گاه به دیدارم می‌آمد؛ با من حرف می‌زد. همیشه در صدایش هیجان خاصی بود. می‌گفت سر مزار نواب رفته‌ و سخنرانی کرده‌ام؛ سخنران خوبی بود. بعد از انقلاب سخنرانی‌های بسیاری کرد که حتما دیده‌اید و موجود است». و من یادم می‌آید که مرحوم بانو احتشام رضوی، درباره مصیبت‌هایی گفته‌بود که برای آن بر سر مزار رفتن‌ها تحمل می‌کرد: «رفتن به مسگرآباد (قبرستان قدیمی تهران) و سر مزار آقای نواب، برایم خیلی سخت بود. گاهی مزاحم می‌شدند و نمی‌گذاشتند. یک‌بار حتی تهدید کردند که با کامیون ارتشی بچه‌ها را زیر می‌گیرند؛ اما من، می‌رفتم.»

قراری که تا پایان عمر برقرار ماند

مرحوم نیره‌سادات احتشام رضوی، بر منش شهید نواب صفوی پایدار و وفادار ماند؛ برای خودش چیزی نمی‌خواست. سخت است که باور کنیم او سال‌های آخر عمرش را در خانه‌ای اجاره‌ای گذراند: «دخترم فاطمه کرایه خانه مرا می‌دهد؛ بعضی وقت‌ها هم کرایه دو سه ماهی عقب می‌افتد! ما هیچ وقت دنبال امتیاز گرفتن نبودیم؛ مگر آقای نواب خودش را به کشتن داد برای ما؟  او برای اسلام شهید شد، ما هم باید در این راه سهمی داشته‌باشیم.» همیشه می‌گفت: «هدف آقای نواب این بود که احکام مقدس اسلام در تمام ایران، در این دوایر دولتی، همه‌جا گسترده و اجرا شود. این مدیرکلی که فقط یک امضا می‌کند، پشت میز با تفاخر می‌نشیند، چرا این‌قدر حقوق می‌گیرد؟! ولی یک شخص زحمتکشی که با یک عائله سنگین زندگی می‌کند و روزی صد بار برای کارها از پله‌های همان اداره بالا و پایین می‌رود و با یک حقوق بخور و نمیر زندگی می‌کند و خانواده او باید در نهایت تنگدستی روزگار بگذرانند، چرا باید چنین باشد؟ آقای نواب به همه این ریزه‌کاری‌ها توجه داشت و همیشه این مطالب را می‌گفت.» 

برگزاری مراسم خاکسپاری همسر شهید نواب صفوی در حرم رضوی 

همزمان با پنجمین روز از ماه مبارک رمضان، مراسم تشییع و خاکسپاری پیکر همسر شهید والامقام، سید مجتبی نواب‌صفوی در حرم مطهر رضوی برگزار شد. به گزارش خبرگزاری صدا و سیما، در این مراسم که با رعایت کامل دستورالعمل‌های بهداشتی و با حضور خانواده مرحومه و جمعی از خادمان بارگاه منور رضوی برگزار شد، پیکر مرحومه نیره سادات نواب احتشام رضوی پس از طواف و اقامه نماز، در رواق حضرت زهرا (س) حرم مطهر رضوی آرام گرفت. همسر شهید نواب صفوی در سال 1312ش در مشهد متولد شد و در 88 سالگی دار فانی را وداع گفت. 

پیکر همسر شهید نواب صفوی  در جوار حرم رضوی آرام گرفت/ به یاد بانوی  مبارز انقلابی 

فرازهایی ناشنیده از زندگی بانو «نیره سادات احتشام رضوی» / همگام با نواب صفوی علیه دین ستیزی پهلوی‌در چهارمین روز از ماه مبارک رمضان حاجیه خانم «نیره سادات احتشام رضوی» همسر شهید سید مجتبی نواب صفوی، از مبارزان  انقلابی، پس از تحمل یک دوره بیماری به همسر شهیدش پیوست. پدر حاجیه خانم «نیره سادات احتشام رضوی»  از قبل از انقلاب یکی از رهبران قیام علیه رضاشاه بود. این بانوی مجاهد نیز در همان زمان که مصادف با دوران نوجوانی بود پا به پای پدر به مبارزات علیه رژیم ستمشاهی می پرداخت و پس از ازدواج با سید مجتبی نواب صفوی  که از روحانیان مبارز آن زمان و رهبر جمعیت فداییان اسلام بود نیز به مبارزات و مجاهدات انقلابی خود ادامه داد. پیکر مرحوم نیره سادات احتشام رضوی در پنجمین روز از ماه مبارک رمضان در حرم مطهر تشییع شد و پس از اقامه نماز توسط حجت الاسلام فاضل رضوی، در رواق حضرت فاطمه زهرا(س) حرم مطهر رضوی آرام گرفت.

آخرین جملاتی که شهید نواب صفوی به همسرش گفت

در بخشی از مطلبی که درزمان حیات این بانوی وارسته در روزنامه خراسان به چاپ رسیده، خاطراتی توسط همسر شهید نواب صفوی مرور شد که بخشی از آن در ادامه می آید:

* همیشه خودم را در مقابل مردی بزرگ و معنوی می‌دیدم که دیدگاهی وسیع و جهانی دارد. شهید نواب خیلی مظلوم بود، من شیفته شهید نواب بودم. دقیقا مثل سربازی که مطیع فرمانده‌اش است و چیزی جز سلامتی فرمانده‌اش نمی‎خواهد. شهید نواب صفوی مقابل هر حکومت و قدرتی که می‌خواست بی‌دینی کند با مقاومت می‌ایستاد، ایشان ترس از هیچ شخصیتی نداشت و فقط از خدا می‎ترسید، در چند سال عمرشان در دستگاه حکومت ستمشاهی با ظلم، ستم و هر وزیری که اهل سازش با ظالمان بود، مبارزه می‌کرد.

* همسر شهید به بیان خاطره آخرین دیدار با شهید نواب صفوی در زندان اشاره کرد و گفت: هیچ وقت یادم نمی‌رود، در همان دیدار شهید نواب با اقتدار کامل در برابر سربازان صدایش را خشن و بلند کرد و گفت: «من با این مرتیکه پسر پهلوی، با این مرتیکه محمدرضا شاه اگر بخواهم سازش کنم همین الان جای من این جا نیست. من کشته می‌شوم اما سازش با دشمنان اسلام را قبول نمی‌کنم و مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است.»

* وقتی نواب صفوی را شهید کردند، بعد 

از ظهر آن روز آمدیم سر مزار ایشان که ناگهان یک سرباز با چکمه به من زد و گفت، «بلند شو نمی‌خواهد این قدر گریه کنی» من همان ‌جا بلند شدم و شروع به سخنرانی کردم، تقریبا یک ساعت و نیم صحبت‌هایم طول کشید. همان‌ جا ایستادم و فریاد زدم آری خاندان آل محمد(ص) را هم بنی‌امیه همین گونه تسلیت دادند،‌ ای پسر پهلوی، چه خوب ثابت کردی از چه قوم و سلسله‌ای هستی، نیمه شب فرزندان آل پیغمبر(ص) را به جرم حق‌گویی و دینداری می‌کشی و تصور می‌کنی همیشه می‌توانی جابرانه حکومت کنی هیهات‌ ای پسر پهلوی، یزید! آیا ندیدی پدر جنایتکارت با آن همه جنایت و ذلت و بدبختی و نکبت به درک واصل شد. ای پسر پهلوی، یزید! از شهادت و اسارت ما را می‌ترسانی در حالی که شهادت از اجداد ما و اسارت از عمه زینب(س) به ما ارث رسیده، به خدا سوگند اگر تمام مردان ما را بکشی ما زن‌ها حاضریم در مقابل شما دشمنان اسلام بایستیم.

2323

نظر شما