شناسهٔ خبر: 46736185 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: جوان | لینک خبر

ما با تمام وجود خود از تنهایی گریزانیم

تنهایی جان ما را به خطر می‌اندازد!

روزنامه جوان

کسی که با حساسیت رنج‌آور و حتی ترسناک از تنها ماندن می‌آغازد، چه بسا رفته‌رفته مخاطراتی را در همه جای چشم‌انداز اجتماعی ببیند. از پشت عینک شناخت اجتماعی کسی که تنهاست، چه بسا دیگران خرده‌گیرتر، رقابت‌جوتر، تقبیح‌کننده‌تر و ناپذیراتر به نظر برسند. چنین تعبیر‌هایی خیلی زود بدل به پیش‌داوری می‌شوند، زیرا تنهایی می‌تواند هراس طبیعی از ارزیابی منفی از طرف دیگران را به آمادگی برای دفاع از خود تبدیل کند

صاحب‌خبر -

سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: مهم‌ترین لحظات زندگی ما انسان‌ها کدامند؟ تولد، ازدواج و مرگ. نقطه اشتراک هر سه این لحظات، تغییر مناسبات ما با دیگران است. در لحظه تولد به اجتماع وارد می‌شویم، با ازدواج پیوند اجتماعی تازه‌ای می‌بندیم و در لحظه مرگ از اجتماع خارج می‌شویم. انسان‌بودن فقط با زندگی در کنار دیگران ممکن می‌شود و به همین دلیل است که تنهایی جان ما را به خطر می‌اندازد. جان کاسیوپو، دانشمندی که بیش از ۲۰ سال درباره تنهایی تحقیق کرده است، می‌گوید بدن ما همان‌طور که از آتش اجتناب می‌کند، از تنهایی نیز می‌گریزد.

 
تقریباً همه آدم‌ها در لحظاتی خاص، اضطراب ناگهانی ناشی از تنهایی را تجربه کرده‌اند. این اضطراب ناگهانی می‌تواند گذرا و سطحی - وقتی در محوطه بازی، آخرین نفری باشیم که برای یکی از دو تیم انتخاب می‌شود- یا شدید و جدی - زمانی که از فوت همسر یا دوستی عزیز و نزدیک رنج می‌بریم- باشد. راستش تنهایی زودگذر به‌اندازه‌ای رواج دارد که به آسانی می‌توانیم بگوییم بخشی از زندگی است. هرچه باشد انسان ذاتاً موجودی اجتماعی است. وقتی از مردم می‌پرسند که کدام لذت‌ها بیش از همه در شادی شما سهیم هستند، اکثریت قریب‌به‌اتفاق عشق و صمیمیت و پیوند اجتماعی را بالاتر از ثروت و شهرت و حتی سلامت جسمی می‌نشانند. از آنجا که روابط اجتماعی برای نوع بشر اهمیت ویژه‌ای دارد، از همه نگران‌کننده‌تر این است که در هر لحظه معین، تقریباً ۲۰ درصد افراد به‌قدری احساس انزوا دارند که می‌تواند منبع عمده نارضایتی آنان در زندگی باشد.

وقتی در نظر بگیریم که تأثیر انزوای اجتماعی بر سلامت را می‌توان با عوارض فشار خون بالا و کمبود تحرک بدنی و چاقی و سیگار کشیدن مقایسه کرد، این یافته‌ها جالب‌تر هم می‌شوند. تحقیقات نشان داده است عامل اصلی این آمار نگران‌کننده غالباً این نیست که آدم‌ها به‌معنای واقعی کلمه تنهایند، بلکه تجربه‌ای درونی است که تنهایی نامیده می‌شود. احساس مزمن تنهایی می‌تواند عامل سیلی از رویداد‌های فیزیولوژیک باشد که در نهایت فرآیند پیرشدن را شتاب بخشد. تنهایی علاوه بر اینکه رفتار افراد را تغییر می‌دهد، در اندازه‌گیری هورمون استرس و بررسی عملکرد سیستم ایمنی و قلب و عروق هم ظاهر می‌شود. چه بسا به‌مرور زمان، این تغییرات فیزیولوژیک چنان ترکیبی پدید بیاورند که مرگ زودرس میلیون‌ها انسان را در پی داشته باشد.
یادتان باشد که ممکن است همه دچار تنهایی شوند یا از تنهایی بیرون بیایند. احساس تنهایی در لحظات خاص صرفاً به این معناست که انسانید. تنهایی فقط زمانی جای نگرانی دارد که طولانی شود، تا حدی که حلقه بسته‌ای از افکار و احساسات و رفتار‌های منفی پدید آورد که دائمی باشد و خودش را تقویت کند. حواستان به این هم باشد که احساس رنج ناشی از انزوا کاملاً منفی نیست. احساسات مرتبط با تنهایی به این دلیل پرورش یافته‌اند که در بقای نوع بشر سهیم بوده‌اند. نیاکان ما نیازمند روابط اجتماعی بوده‌اند تا از یک طرف امنیت خودشان را حفظ کنند و از طرف دیگر، ژن‌هایشان را از طریق فرزندانشان تکثیر کنند، فرزندانی که عمرشان برای بازتولید این ژن‌ها کفاف بدهد. احساس تنهایی به آنان می‌گفت که این پیوند‌های محافظ به خطر افتاده‌اند یا کارآمد نیستند. همان‌طور که درد جسمانی انگیزه‌ای برای تغییر رفتار است - درد سوختگی می‌گوید که باید انگشت دستتان را از ماهیتابه داغ دور کنید- تنهایی هم در قامت محرکی تکامل یافته است تا انسان‌ها را وادارد که دقت بیشتری به روابط اجتماعی‌شان داشته باشند و به دیگران ابراز علاقه کنند و روابط فرسوده و آسیب‌دیده را تجدید نمایند.

ریشه تکانه‌های انسانی ما برای ارتباط اجتماعی به‌قدری عمیق است که احساس انزوا می‌تواند توانایی تفکر دقیق را تضعیف کند، تأثیری که با توجه به نقش روابط اجتماعی در شکل بخشیدن به هوش انسان، جزای معقولی در برابر انزواست. اکنون بیشتر عصب‌شناسان توافق دارند که نیاز به ارسال و دریافت و تفسیر و تقویت اشارات اجتماعی که روزبه‌روز پیچیده‌تر می‌شده‌اند، طی ده‌ها هزار سال، موجب رشد قشر بیرونی مغز و افزایش به‌هم‌پیوستگی داخلی آن شده است. به عبارت دیگر، نیاز به تعامل با دیگران بوده که تا حد زیادی هستی و هویت کنونی ما را رقم زده است.

درجه حساسیت شخصی ما هر میزانی که باشد، اگر نیاز ویژه‌مان به ارتباط برآورده نشود، سلامت جسمی‌مان تحت فشار خواهد بود. از آنجا که انسان‌های نخستین در کنار یکدیگر بخت بیشتری برای بقا داشتند، در فرآیند تکامل ژن‌هایی انتخاب شدند که لذت از مصاحبت با دیگران را تضمین می‌کردند و هنگام تنهایی ناخواسته، مولد احساس ناراحتی بودند. به این ترتیب، در انتخاب تکاملی، اولویت به پیوند‌های انسانی مستحکم داده شد. علاوه بر این، تکامل انسان را به‌گونه‌ای شکل بخشیده که هنگام ارتباط با دیگران، هم احساس خوشایندی دارد و هم احساس امنیت می‌کند. نتیجه‌ای که اهمیتی سرنوشت‌ساز دارد این است که تکامل طوری شکلمان داده که در انزوا، نه فقط احساس ناخوشایندی داریم، بلکه مانند وقت‌هایی که در برابر تهدید‌های جسمانی قرار می‌گیریم، احساس ناامنی می‌کنیم. وقتی این احساس‌ها بروز می‌کنند، شناخت اجتماعی می‌تواند خطر را احساس کند و به آن پروبال دهد.

کسی که با حساسیت رنج‌آور و حتی ترسناک از تنها ماندن می‌آغازد، چه بسا رفته‌رفته مخاطراتی را در همه جای چشم‌انداز اجتماعی ببیند. از پشت عینک شناخت اجتماعی کسی که تنهاست، چه بسا دیگران خرده‌گیرتر، رقابت‌جوتر، تقبیح‌کننده‌تر و ناپذیراتر به نظر برسند. چنین تعبیر‌هایی خیلی زود بدل به پیش‌داوری می‌شوند، زیرا تنهایی می‌تواند هراس طبیعی از ارزیابی منفی از طرف دیگران را به آمادگی برای دفاع از خود تبدیل کند. در ادامه، اوضاع وخیم‌تر هم می‌شود. همان ترسی که می‌تواند وادارمان کند که در لاک دفاعی فرو برویم، ممکن است به بهای ازدست‌رفتن بخشی از توانایی‌مان در خودتنظیمی تمام شود. وقتی تنهایی طولانی می‌شود، اختلال در خودتنظیمی، همراه با شناخت اجتماعی مخدوش موجب می‌شود تمایل کمتری به تصدیق زاویه دید دیگران داشته باشیم. چه بسا توانایی‌مان در تشخیص نیات دیگران کاهش یابد که شاید باعث شود در جامعه بی‌دست و پا به نظر بیاییم و به‌علاوه، راحت‌تر بازیچه دست کسانی شویم که می‌کوشند انگیزه‌های واقعی‌شان را پنهان نمایند. درعین‌حال، ترس از انتقاد دیگران این تمایل را به وجود می‌آورد که در سرزنش دیگران پیشدستی کنیم. گاهی اوقات این ترس باعث می‌شود از کوره در برویم، گاهی موجب می‌شود برای خوشایند بقیه دست به هر کاری بزنیم و گاهی دلیلی است برای اینکه در نقش قربانی فرو برویم.

راز و رمز دستیابی به ارتباط و رضایت اجتماعی این است که نگذاریم مشغله روانی‌مان باعث انحراف ما شود، به‌ویژه انحراف‌هایی که در احساس خطر ریشه دارند. داشتن رضایت خاطر اجتماعی لزوماً به این معنا نیست که گرم‌کننده مجالس خواهیم شد، ولی این نوع تأثیرگذاری‌های بلندنظرانه و خوشبینانه اغلب به این معناست که از نظر دیگران دوست‌داشتنی‌تر و حتی دلرباتر خواهیم بود.

یکی از جالب‌ترین یافته‌های ما راجع به احساس رضایت اجتماعی این است که اگر فرد در چنین وضعیتی باشد، رها از رنج اجتماعی و شناخت اجتماعی تحریف‌شده که ناشی از آن درد و رنج است، در مسیری درست- و سلامت‌بخش- قرار می‌گیرد. وقتی احساس مرتبط بودن داریم، در کل کمتر از وقتی که احساس تنهایی می‌کنیم تحریک می‌شویم و تحت فشار عصبی قرار می‌گیریم. به‌طور کلی، احساس مرتبط بودن موجب می‌شود احساس خصومت و افسردگی‌مان کاهش یابد. همه این‌ها می‌توانند تأثیر بسیار مثبتی بر تندرستی‌مان داشته باشند.

نقل از: وب‌سایت ترجمان/ نوشته: جان کاسیوپو و ویلیام پاتریک/ ترجمه: حسین رحمانی
/ تلخیص: سیمین جم/ مرجع: کتاب تنهایی؛ طبیعت بشر و نیاز به پیوند اجتماعی

نظر شما