با بخشی از او ارتباط گرفتهام که برای خودش هم پیچیده و دور از دسترس است. گویی توانستهام او را واقعیتر ببینم، یا شاید کاملتر. آنجاست که اضطرابها و تنشها فرو مینشیند. در چنین زمانهایی میاندیشم چیزی که سبب این فرونشانیست "دیده شدن" از جانب دیگری است. گویی احساس یتیم مانده، صاحب والدی میشود. والدی که کودک عاجز و ترسیده را "دیده" و در آغوش کشیده است.
ما نیازمند دیگران هستیم، نه فقط از آن جهت که نیازهایمان را مرتفع کنیم؛ بلکه نیازمند دیگرانیم تا دیده شویم، تا وجود داشته باشیم. ما برای تعریف خود نیازمند دیگرانیم. اینجاست که ارتباط در انسان به عنوان "موجودی اجتماعی" رخ مینماید.
کودکان نیز از این امر مستثنا نیستند. گاه ارتباط اطرافیان(والدین) با کودک چنان ضعیف است که او برای دیده شدن از جانب ما هر کاری میکند. کودکان نیازمند توجهاند، اگر بتوانند از روشهای مثبت توجه ما را جلب میکنند و اگر نه، با هر روش دیگری؛ حتی اگر منجر به سرزنش، تحقیر و تنبیه شود. به هر حال تنبیه شدن به این معناست که "منی" وجود دارد که در حال کتک خوردن یا توهین شنیدن است. همین که کودکان توجه منفی را به بی توجهی ترجیح میدهند نشان دهنده این است که بیتوجهی برایشان مساوی است با "دیده نشدن"، و این وجود و هستی آن ها را به خطر میاندازد. کودکان به پیامهای دیگران برای تعریف وجود خویش نیازمندند، به عنوان "منی خوب یا بد".
کودکان گیرندهی تعاریفی هستند که توسط دیگران از آنها ارائه میشود. نوجوانی اما گذاری به دورانیست که از این تعاریف عبور میکنند تا به بازتعریفی از خود برسند. تقلایی برای بیرون آمدن از پوسته هویتی تعریف شده توسط دیگران، که به علت عدم آمادگی کودک در تعریف خود شکل گرفته. اما این تعریف از خود در نوجوان نیز نمیتواند عاری از تاثیر دیگران باشد. نکته اینجاست که واکنش دیگران در مورد اعمال و رفتار ما(دیده شدن از جانب آنها) در تعریف ما از شخصیتمان نقش ویژهای ایفا میکند. ما بدون وجود "دیگرانی" در اطرافمان به درک کاملی از خود نمیرسیم. چنین میشود که نوجوانی که پیشتر در کودکی، برای تعریف خود به والدین وابسته بود، حال برای جابهجایی مرزهای هویتیاش به سمت همسالان خود میرود.
چیزی که موضوع را پیچیده میکند این است که بسیاری از افراد برداشتی تحریف شده از ما دارند، حال به سبب بیتوجهی یا سطحی نگری، یا به علت تاریخچه روانشناختی خود یا عوامل دیگر. بنابراین در عین حال که نیازمند تصویر دیگران از خود هستیم، نیاز داریم که این تصاویر را با درک درونی خود از خویشتن خویش بازاندیشی کنیم؛ و این وظیفهایی خطیر برای یک نوجوان است.
"آلن دو باتن" در کتاب "جستارهایی در باب عشق" مینویسد: "مشکل نیاز داشتن به دیگران برای مشروعیت بخشیدن به وجود خودمان، این است که همیشه محتاج آنیم که هویت "صحیحی" که ما را با آن شرح میدهند، حفظ کنیم. اگر به قول استاندال، بدون دیگران شخصیت نداریم، در این صورت فردی که ما زندگیمان را با او سهیم میشویم باید میانجی ماهری باشد، چون در آن صورت احساس می کنیم عوضی هستیم، یا چهره اشتباهی از ما عرضه شده."
سوال اینجاست به عنوان، والد، همسر یا دوست چقدر "میانجیهای ماهری" هستیم؟ بخصوص ما والدین چقدر میتوانیم میانجی ماهری باشیم که به واسطه ما، نوجوانمان شخصیت خود را دقیق بشناسد و شکل دهد؟
بهترین کار برای دوری از تحریفات و "میانجی ماهری بودن" برای واکنش به فرد، توصیف "احساس و رفتار" او است. هر گونه توصیفی از "شخصیت" کودک و نوجوان، برچسبهایی مثبت و منفی است که نقابی میشود بر چهرهشان؛ پوستهایی سفت و سخت که مانعی در راه خودشناسی و خودشکوفایی آنهاست. در حالی که توصیف "احساس" او، ارتباط ما را با وی، از طریق همدلی تقویت کرده؛ و در عین حال توصیف "رفتار و عمل" او، اطلاعات نسبتا دقیقی برای تصمیمگیریها و تغییرات بعدی در اختیار وی میگذارد. اینجاست که تفاوت "تحسین" و "تشویق" اهمیت پیدا میکند. تحسین -به معنای حسن چیزی را گفتن- تکیه بر صفات شخصیتی است که لزوما سبب رشد نمیشود؛ در حالی که تشویق کار و رفتار فرد، با ایجاد شوق در وی سبب شکوفایی او خواهد شد.
چنین است که "بود" و "وجود" هر انسان، امتدادی در ارتباط با وجودی دیگر است. وجودی که در "دیده و شنیده شدن" از جانب دیگری معنا مییابد.
* روانشناس بالینی
۴۲۴۲
نظر شما