شناسهٔ خبر: 39046780 - سرویس فرهنگی
منبع: انتخاب | لینک خبر

یادداشت‌های علم، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۴۸: راه‌ها خراب است، گوشت نیست یا کمیاب است، آب را گران کردند

عرض کردم: «مقررات [صادرات و] واردات نوید زندگی سخت و گرانی به مردم می‌دهد. راه‌ها خراب است، گوشت نیست یا کمیاب است. آب را گران کردند. خیابان‌ها کنده شده است. این‌ها به مردم صدمه می‌زند و قابل توجیه نیست.» فرمودند: «[افزایش عوارض کالاهای وارداتی] برای سعادت مردم است.»

صاحب‌خبر -
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) :

یادداشت‌های علم، پنجشنبه ۷ فروردین ۱۳۴۸: راه‌ها خراب است، گوشت نیست یا کمیاب است، آب را گران کردند

سرویس تاریخ «انتخاب»؛ شرفیاب شدم. شاهنشاه سرحال بودند. اولین امری که به من دادند این بود که به جراید بگویم، گوشه‌هایی بدهند که اگر در پاکستان یک‌هزارم آن‌چه در ایران برای مردم شده است انجام می‌شد، این [اتفاقات] صورت نمی‌گرفت. البته فرمایش شاه واقعا صحیح است. انقلابی که ما کرده‌ایم هیچ‌کس نکرده است و به همین جهت هم کشور و رژیم حفظ شد. اما حالا کار به صورت دیگری پیش می‌رود که من نمی‌دانم تعمد است، یا ندانم‌کاری؟! سخت در هراس و نگرانم و به هر صورت فرصتی پیش آمد که درددل کنم. عرض کردم: «مقررات [صادرات و] واردات نوید زندگی سخت و گرانی به مردم می‌دهد. راه‌ها خراب است، گوشت نیست یا کمیاب است. آب را گران کردند. خیابان‌ها کنده شده است. این‌ها به مردم صدمه می‌زند و قابل توجیه نیست.» فرمودند: «[افزایش عوارض کالاهای وارداتی] برای سعادت مردم است.» عرض کردم: «صحیح است، ولی برای عامه قابل درک نیست. به علاوه این چه سعادتی است که نسل حاضر باید همه صدمات آن را تحمل کند؟» نمی‌دانم اوقات شاهنشاه را تلخ کردم یا نکردم. به هر صورت خودشان به [جواد منصور] وزیر اطلاعات تلفن کرده و] امر فرمودند: «جراید مطالبی بنویسند...»

راجع به خلیج‌فارس فرمودند که به سفیر انگلیس بگویم زودتر تکلیف را روشن کند. عرض کردم: «انگلیس‌ها شاید از خود ما می‌ترسند که می‌خواهند حتی‌الامکان در کارها استخوانی لای زخم بگذارند.» فرمودند: «ممکن است همین‌طور باشد. نمی‌خواهند تمام خلیج‌فارس دربست در دست ایران باشد.»

شب چند مجلس روضه‌خوانی رفتم. در یکی [محمدتقی] فلسفی روی منبر بود. این آخوند تاریخچه درازی دارد. اولا بسیار واعظ زبردستی است، ثانیا حافظه بسیار خوبی دارد، ثالثا لحن صدای او در نطق کردن واقعا گیراست، ولی افسدالناس است. این همه که سنگ اسلام به سینه می‌زند، خود این‌چنین نیست... ولی ظاهری بسیار آراسته دارد. وقتی در ۱۳ سال پیش من وزیر کشور بودم، خود را نماینده مرحوم آیت‌الله بروجردی در تهران جا زده بود. یعنی واقعا از طرف بروجردی، در تهران امر و نهی می‌کرد و آن مرد مهم هم چیزی نمی‌گفت. به هر حال در آن تاریخ، مقامات انتظامی و شاهنشاه را اغفال کرد و [پیکاری] بر علیه بهایی‌ها راه انداخت که نزدیک بود یک غائله مملکتی بشود. در چندین شهر مردم بهایی‌ها را کشتند. هر روز ظهر در ماه رمضان منبر می‌رفت و [وعظ] او از رادیو پخش می‌شد. آن‌قدر مردم را تحریک کرد، که غائله در سرتاسر کشور سر گرفت. به مقامات انتظامی حالی کرده بود [که از این طریق] دارد وجهه‌ای برای شاهنشاه درست می‌کند. به هر صورت من با دیوانگی مخصوص خودم جلویش را گرفتم و اجازه ندادم منبر برود، تا کشور آرام شد. وقتی نخست‌وزیر بودم، باز هم علمدار علما و فئودال‌ها بر علیه اصلاحات شاه شد، تا غائله پانزدهم خرداد... پیش آمد. آن وقت من او را گرفتم و حبس کردم... بعد از من آزاد شد و حالا باز منبر می‌رود. خلاصه فلسفی دیشب به نمایشنامه [شهر قصه] که جوان باذوقی نوشته [و در آن به آخوندها حمله منطقی فراوان شده است] و بسیار عالی‌ست و در تلویزیون نمایش داده‌اند – بعد از آن‌که در تئاتر از آن استقبال زیادی شد – حمله کرد و خیلی مهمل گفت و سفسطه کرد. چون خیلی خوب حرف می‌زند، اگر قدری بیش‌تر گفته بود، ممکن بود در مجلس بلوا راه بیفتد و انتقام خودش را از من بگیرد. خوشبختانه کوتاه آمد...

لینک کوتاه کپی لینک