حجت الاسلام احمد حیدری در یادداشتی که در اختیار انصاف نیوز قرار داده است، نوشت:
عمر بن عبد العزیز اموی، پنجمین خلیفه مروانی که امام او را «نجیب بنیامیه» خواندهاند(منتهی المطلب، ج2، ص98، پاورقی4 به نقل از امام باقر) و بعضی از جمله امام شافعی از عالمان اهل سنت، با توجه به سیره عادلانه او در خلافت، او را پنجم خلفای راشدین شمردهاند! او بعد از سلیمان بن عبدالملک و به وصیت او به خلافت رسید و در دوران خلافتش سعی کرد کارهای مهمی انجام دهد از جمله:
- منع سب علی بن ابیطالب که در جمعه و جماعات به صورت یک سنت ثابت درآمده بود.
- بازگرداندن فدک به فرزندان فاطمه علیها السلام.
- برداشتن دستور منع کتابت حدیث پیامبر که بعد از وفات رسول خدا، دستور حکومتی بود!
- منع گرفتن خراج و جزیه از اسیرانی که مسلمان شده بودند.
- گفتگو با خوارج و قانع کردن آنان به دست کشیدن از جنگ و کشتار مسلمانان. (ر. ک: ویکی شیه)
با این که حکومت او کمتر از سه سال بود، ولی در خاطرهها به خوبی ماندگار شد و بعد از سقوط بنیامیه با این که قبور آنان تخریب شد، ولی قبر او از تعرض مصون ماند. اما نکته مهم و عبرتآموز در باره او این است که با وجود سیره عادله او، امام سجاد(ع) دربارهاش فرموده بود: «هر گاه بعد از مدت کم خلافتش بمیرد، اهل آسمان او را لعن میکنند در حالی که اهل زمین [با توجه به خاطره خوشی که از حکومتش دارند]، برایش طلب رحمت مینمایند»(بصائر الدرجات، ج1، 170).
برای درک رفتار اهل آسمان، توجه به کلام زیر و تأمل در آن لازم است: وقتی ابنعبد العزیز بر مسند خلافت مسلمانان نشست، مردی از او امان گرفت که در قبال سخنی که میگوید، او را به بند نکشد و هلاک نسازد، بعد به او گفت:
تو به چه اعتبار و با استناد به کدامین دلیل بر مسند خلافت مسلمانان نشستهای؟ آیا خداوند تو را بر این مسند گمارده؟ آیا رسول خدا تو را منصوب کرده است؟ آیا به خواست و رضایت قاطبه مسلمانان بر آنان حاکم گشتهای؟ جواب عمر از این سؤالها منفی بود.
باز پرسید: آیا با تو عهدی داشتند و بیعتی کرده بودند که به اقتضای آن بیعت، حکومتت را پذیرفتند؟ آیا بزرگان اهل شور و مشورت و خبرگانشان تو را برگزیده بودند؟ باز جواب منفی بود.
باز پرسید: آیا جز این است که به زور و بدون رضایتشان بر مسند حکومتشان نشستهای؟ و بر آنان امر و نهی میکنی و برایشان تصمیم میگیری و در اموالشان[اموال عمومی] تصرف میکنی؟ و عمر تصدیق کرد که جز این نیست!
پرسید با این وجود که خود اعتراف داری، چگونه خود را «امیر مؤمنان» مینامی؟ در حالی که امارت تو نه از جانب خداست و نه از جانب رسول خدا و نه از جانب مسلمانان؟
عمر با شنیدن این سخنان به خشم آمد و گفت: از کشور من خارج شو و گر نه تو را گردن میزنم!
و او جواب داد: «این جواب اهل عدل و انصاف نیست» و از مجلس عمر بن عبد العزیز خارج شد .(بحار الانوار، 46/335)
انتهای پیام
نظر شما