شناسهٔ خبر: 6484200 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: بانی فیلم | لینک خبر

نقد فردوس حاجيان از «پايتخت 4»

عاشقانه‏ هاى آرام

بانی فیلم آنلاین:

صاحب‌خبر -

lسكانس پلان اول؛ من آن شعر و آواز را ميشناسم  من آن نغمه پرداز را ميشناسم نگاه زلالش پر از شوخ طبعيست  من آن مرغ طناز را ميشناسمسلام محسن، امسال در پايتخت 4 خيلى باهات حرف دارم كه باشه سر فرصت؛ اكثر يادداشتها را خواندم، ولي تا اين لحظه نقدى نديدم نه نقد دراماتيك نه نقد فنى؛هر چه ديدم يادداشتهاييست كه برخى نوشتند.برخى از اين يادداشتها نگارنده ها را به واسطه ى پايتخت شريف مطرح ميكند و برخى هم باعث بيشتر ديده شدن تو و سيروس و گروه و عوامل اجرايى ميشود كه بايد ميلياردها بيشتر از اسپانسرى بخور و نمير   تاژ  خرج ميكردى تا براى پايتخت شريف تبليغات ميشد.همه ى يادداشتها را روزها كه از گرماى 40 درجه كار خلاص ميشى،بنشين و در روياى نيمه شب نيمه تابستان  بخوان..با اركان گروهت و اونايى كه صاحب فكرند بخون،بد هم نيست يه بار ديگه   شكسپير  و  اريستوفان  و  منظومه ى روياى پيرس شخم كاراثر ويليام لاگلند  و سروانتس ولوييجى پولچى   را هم بخوانى؛درسكانس پلان 1 ازت ممنونم  هما  ى سعادت شهرم را به جاى  خرم خاتون،فاطما گل و يورنگ به شوراى شهر فرستادى و الگوجانش كردى...

lسكانس پلان 2 محسن سلام تو خواب بودى. آمدم بالاى ساختمان. هما اومد بالا سرت.اومد كه بيدارت كنه ،در يك عاشقانه ى آرام.انگار نه انگار كه توى شوراى شهره،اومد درست مثل يك زن عاشق و دلباخته،مثل يك قمرى،مرا برد به عمق عاشقانه هاى سالهاى نه چندان دور زن و شوهرهاى ديارمان،كه اكنون در دل جامعه شبكه اى كم رنگ شده است و تو دارى هى تلنگر ميزنى كه بيدار شويم و عشق را عاشق شويم. آن كنز پنهان از نهانخانه ى حسن كه متجلى شد و عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد. چه قدر به تو نزديكم نقى؛چه قدر دلم ميخواد فرياد بزنم بايد عاشق بود تا زندگى نميرد تا حيات خشكيده نشود.آه كه چه قدر لاغر شدى نقى؛ حالا فهميدم اين ها همه به خاطر عشقه بود كه در صورت هما چون بوته اى بر زير درخت جان تو جوانه زد و در تو تنيد و هى تنيد و هى تنيد وپيچيد در تو؛چون مرغك شاخسار طرب؛آن گاه تو لاغر شدى و عشق هما دوباره در تو جوانه زد.اين دوباره جوانه زدن عشق است كه آدم را لاغر ميكند نقى!الان تو بيدار شدى و نشستى در برابر هما.انگار نه انگار اين خانم شوراى شهرى شهرى را مديريت ميكند..

مرا دوباره به روياى نيمه شب نيمه ى تابستان ميبرد اين عاشقانه هاى آرام؛بر بلنداى ساختمانى در دل طبيعت سرسبز مازندران كه تو و هما در اين سكانس انرژى پنهان اين طبيعت را دريافت ميكنيد و در دل فرهنگ بذر آن را ميكاريد. مرا به ياد پدر و مادرم مى اندازى كه معمولى معمولى عشق مى ورزيدند،بى بها بى بهانه،اما اين روزها عشق و عاشقى هم بها مى خواهد هم بهانه؛در مقابلت هما با ان روسرى گل دار زيبا نشسته است و با سبدى از چاى و نان و غذا؛احتمالا همان ماكارونى كه دوستش دارى با لبخندى كه هيچ بهايى نمى خواهد،بها و بهانه هر دو عشق است و ديگر هيچ؛اين يك عشق معموليست كه هما به همه ى ما ياد اورى ميكند.هما ميگه:ماكارونى درست كردم و دلم نيومد بدون سحرى روزه بگيرى و برات چاى ميريزه و هى نگات ميكنه ؛انگار دوباره هما بوته ى  عشقه شده است و در تو مى پيچه اين را حتى در بوته ى(بته ى)روسرى معمولي و خوشگلش مى بينيم كه امشب خوشگل و قشنگ طراحى شد...من هچنان سر صحنه نشستم در گرماى 40 درجه شبانه كه حتى نسيمش گرم است. سيروس مقدم دوباره و چند باره كات ميزنه و....

و مدير صحنه اعلام ميكنه:دوربين ،صدا ، حركت...نفسها در سينه حبس ميشود و شب است و سكوت و گفت وگو؛شب است و سكوت و دو ايينه ى روبه رو؛لحظه اى از تو و هما جدا مى شوم و از مونيتور تصاويرى را كه قرار است سيروس روى انتن بفرستد ميبينم. از سكانس هاى طولانى راضى نميشه اين سيروس مقدم.كات،بسته ى چاى؛ كات بسته ى دست هما در حال ريختن چاى؛كات بسته ماكارونى غذاى مورد علاقه نقى؛و...همه ى اينها نشانه و بهاى بسيار معمولى براى ابراز يك عشق معمولى..لحظه اى سر ميچرخانم. ساعت از 11 شب گذشته است و هنوز مردم شيرگاه و بابل كنار و عده اى از مسافران در حال تماشاى پشت صحنه هستند.تم عشق و بسترى كه انگارى تمام سكانس بر روى ان مى غلتد..چه ميشه كرد نقى؟!عشق است ديگر،قهر دارد،آشتى دارد،ناز دارد و نياز دارد،اين سكانس پلان طولانى مرا به عمق ميدان كشاند،مرا كشيد و كشيد و كشيد تا كه گسستم و مانند دانه هاى تسبيه پاشيدم روى زمين،حالا بايد دوباره خودم،خودم را پيدا كنم و دوباره با طناب معمولى تسبيح شوم. من اين گسست را دوست دارم، چون مرا به وحدت ميرساند....

  من بايد امشب خودم را پيدا كنم در اين گسست و وحدت،در اين حلول و اتحاد،بايد يگانه شوم در دل سكوت شب،در دل طبيعت پر از آشوب و بى نظمى بايد به نظم برسم و اين خاصيت فرهنگ است ؛مى توانم گاهى از يك ادم معمولى در يك شب معمولى ودر يك اتفاق معمولى عاشق شدن را تجربه كنم، و بياموزم .اين كه نه خرجى دارد و نه برجى، همين كه در قابلمه باز ميشه عطر و بوى غذاى ساده تو را مست ميكند و مرا نيز؛و دوربين تمام اين لحظه ها و جزييات را شكار ميكند تا به مخاطبان پايتخت 4 انتقال دهد اين رنگ را اين نور را و اين عطر و بو را در دل شب؛كه بايد عاشق باشى تا زندگى ادامه يابد حتى اگر در رنج باشى بايد كنار سفره بنشينى؛بايد بگسلى و رها شوى تا به وحدت برسى؛وقتى آدم با  عطر و بو و چاى و نان و با يه ماكارونى و سس خرسى ميتونه عاشق بشه،چرا كه نشه..كاش سفره هاى معمولى دوباره پهن شودوبه قول تو با آدم حرف بزند و عشق هاى معمولى با گل بوته هاى عشقه جوانه بزند.دلم براى سهروردى بزرگ تنگ شده است..فردوس حاجيان جمعه 94/4/12 ساعت 11:30 شب(روياى نيمه شب نيمه تابستان)جاده شيرگاه-دراز كلا بابل كنار

lسکانس پلان 3 (نشانه شناسي يک عکس تشکر از دکتر ظريف و تبريک به مردم شريف)

سلام محسن؛، نشسته بودم و مرور مي کردم سايت هاي مختلف و رسانه هاي اين طرفي و آن طرفي را، ايران و جهان همزمان در حال خوانش و انتقال نتايج ميز مذاکره وين بودند بودند. از بالاترين مرجع تصميم گيري ايران و جهان تا عمومي ترين لايه هاي اجتماعي ديپلماسي مجاهدان ايراني و کهنه سربازان کهن ديارمان ايران عزيز را ستودند و دکتر ظريف و همراه ديپلماتش در لحظه اي از تاريخ در 23 تير ماه 1394 در ساعت به وقت اذان عشق در مرکز نشانه شناسي سياسي جهان قرار گرفتند و همه و همه شادي شان را براي اين افتخار و ديپلماسي شريف عزتمند و گفت وگو محور به اشتراک گذاشتند و بر و بچه هاي سريال پايتخت هم به احترام اين افتخار عکس يادگاري دسته جمعي گرفتند و همه شيريني ناپلئوني در دست رو به دوربين لبخند بر لب تشکر از ظريف و تبريک به مردم شريف را به اشتراک گذاشتند. اين عکس در ماه رمضان آن هم در روز روشن تعجب برخي را برانگيخت که مگه ميشه؟ مگه داريم؟ در ماه مبارک رمضان آن هم جلوي دوربين اين همه آدم شيريني بخورند؟! حالا؟ what to do? What not to do? ... آخ... آخ... آخ... آخ... آقا! آقا! نقي جان چي بگم بهت؟! با اون شيريني ناپلئوني رحمت حتي انگليسي ها و بي بي سي رو هم دور زدين... حتي انگليسي هاي نشانه شناس هم متوجه نشدند که شما چه کار فرهنگي بزرگي کرديد. حق داشت اين دايي جان ناپلئون خودمون کافي بود به جاي شيريني ناپلئوني، شيريني دانمارکي يا شيريني محلي علي آباد و شيرگاه يا نان تنوري قائمشهري دستتون مي بود و همه همزمان شيريني را با فاصله اي نزديک در تماس با لب و دهان مي گذاشتيد. اون وقت همه چي خراب مي شد و سوتي بزرگ پايتخت 4 روزه خواري در روز روشن بود. حتي اگر بهانه مسافر بودن اعضا هم بر آن افزون مي شد سوتي مي شد نقي جان. عباس معصومي و بقيه دوستان از اين عکس ماندگار تفسيري قجري کردند مانند عکس پيک نيک در عصر قاجار و منتقدان خلوت نشين کنج اتاق سيگار به لب تفسير دال و مدلولي سوسوري کردند و بي بي سي هم خوب شما را ديد. آنجا که عکسي از دکتر ظريف را بر بالاي بالکن هتل محل مذاکره نشان مي دهد و جمله بفرما ناپلئوني برعکس زيباي دکتر نقش بسته است. در کنار عکس دسته جمعي پشت صحنه پايتخت 4، ناپلئوني به دست تبليغ هوشمندانه خود در زمين ديگريست که اين همان معجزه ي بزرگ فرهنگ و هنر است که در نشانه شناسي پيرس قابل خوانش است. جان کري و 1+5 هم اين عکس رو ببينند متوجه اين کار نمادين فرهنگي نمي شوند تا زبان و فرهنگ و آداب و سنن علي آباد و نقي معمولي و رحمت ناپلئوني و ارسطو و بانو و هما و پنجعلي و... و البته پيرس را نشناسند. براساس نظريه پيرس عکس شما بايد خوانش نمادين شود نه نمايه يا حتي شمايل... .

(نشانه شناسي يک عکس تشکر از دکتر ظريف و تبريک به مردم شريف)

براي نخستين بار چارلز ساندرز پيرس (Charles sanders peirce: 1839-1914)، فيلسوف پراگمائيست آمريکايي، با تقسيم سه گانه ي نشانه، مبحث نشانه شناسي را وارد دنياي جديدتري کرد.

نظريه نشانه شناختي پيرس مبتني بر کنش و روابط سه گاني trichotomy عناصر است. حال آنکه نظريه سوسور بر پايه روابط دوگاني استوار است. بازنمون (representament). (نمود)؛ صورتي که نشانه به خود مي گيرد (و لزوما مادي نيست).

تفسير (interpretant)، (تعبير)؛ نه تفسيرگر، بلکه معنايي که از نشانه حاصل مي شود.

موضوع (object)، (ابژه): که نشانه به آن ارجاع مي دهد. (سجودي، 1387، ص 27)، روابط سه گاني نظريه نشانه شناسي پيرس است که با عبور از دو گانه دال و مدلول سوسوري

نشانه ها را به سه دسته نماد (symbol)، نمايه (index) و شمايل (icon) تقسيم کرده است براي مطالعات بيشتر، خوانندگان محترم را به کتاب فلسفه زبان، اثر ويليام پي الستون و مقالات فراوان علمي پژوهشي (زبان اصلي و ترجمه)؛... . اين عصاي جان کري هم خود حکايتي دارد نقي!... هر چه باشد در شطرنج وين ظريف کهنه سربازي زيرک بود در ميدان آن بازي شگفت و طولاني؛ ... نه خدايي نبود؛ فدايي داري... .

lسكانس پلان4(اكستريم كلوز اپ بيژن).  اكستريم لانگ شات؛بيژن-لانگ شات؛بيژن-مديوم لانگ شات؛بيژن-مديوم شات؛بيژن-كلوز اپ؛بيژن-اكستريم كلوز اپ بيژن-جامپ كات؛اكستريم كلوز اپ ؛بيژن؛بيژن؛بيژن؛بيژن؛بيژن؛......بيژن اشكورى كيابيض،همان دانش اموزى است كه خواسته يا ناخواسته معلمى يا كسى تصويرى از او را در شبكه هاى مجازى پخش كرد كه دنيايى از غم و اندوه و ياس را به زندگيش وارد كرد.ماه عسل فرصتى دست داد تا احسان عليخانى با تيز هوشى هر چه تمام در رسانه ى ملى اين خوانش سخيف در سايتهاى مجازى را به سخره گرفت وبه اين نوجوان اميد دوباره براى زندگى داد..و اما تو محسن در آن برنامه جلوى دوربين به ميليونها بيننده قول دادى كه براى تكريم شخصيت و ايجاد اميد و نشاط در اين نوجوان ايرانى،برايش نقشى را در مسير داستان تعريف كنى؛نقش پسر بهبود؛به نقل از تاريخ بيهقى قضا كار خود بكرد و بهبود را قسمت نبود در اين پايتخت نقشى آفريند؛اما تو عقب ننشستى از آن عهدى كه در ماه عسل ،با ميليونها مخاطب بسته بودى،چرا كه عمل به وفاى به عهد مقدم بر نماز است كه ستون دين است......

(اكستريم كلوز اپ بيژن).  تدبيرتو و مشاورانت به ثمر نشست و در غياب بهبود كه فيلش ياد هندوستان كرده بوداميدبه بيژن و ميليونها مخاطب ايرانى بازگشت.بيژن با اميد امد و در  جامپ كاتامد.اما اين جامپكات نشست؛خوب هم نشست،در اين دنياى متكثر و متكسر پست مدرن كه بردند اين سايت هاى مجازى،هر آن چه را كه بايد مى بردندو شكستند حرمتها را هر آن چه را كه بايد مى شكستند.بيژن در آنى و در لحظه اى از تاريخ اميد شد و درسى شد براى همه ى كسانى كه فكر مى كنند كه گمان مى كنند به به سخره گرفتن ديگرى به عرش مى نشينند حال آن كه بيژن با  اميد به فرش آورد مسخره كنندگان را كه اين خود كيفرى عظيم بود براى كسانى كه آگاهانه ديگرى را به تمسخر مى گيرند و نيز عبرتى رفيقانه بود براى كسانى كه نا آگاهانه ديگرى را به تمسخر مى گيرند.به بيژن اشكورى بگوييد دلم براى نيما تنگ شده است.

lسكانس پلان 5 (مرحوم منوچهر عليزاده و پرويز كشورى) يكى در خواب رفت و ديگرى در حادثه ى تصادف؛يكى در پايتخت 3 به جمع هنروران پيوست ديگرى در پايتخت 4،،،،از خيل عظيم مردم مازندران كه عاشق پايتخت شريف بودند اين دو نيز از ان جنس مردمان بودند كه  يك دم در اين ضلام (زلام)چون ستاره اى درخشيدند و جستند و رفتند...يادشان گرامى؛كاش يكى از قسمتهاى سريال پايتخت 4تقديم به اين دو هنر ور مى شد..

lسكانس پلان 6(بائو-عسل خاله-مطلبمحمد رضا عليمردانى(بائو)-سكينه خاتون شفافى(عسل خاله)-دامون فلاح(مطلب)؛بى شك ستاره هاى جديد نقش دوم سريال هستند.خوانش اين سه بازيگر از اثر به متن منطقى تر از متن به اثر است،پايتخت 4،در خوانش متن به اثر براى اين شخصيتها،داستان داشت، ولى در بعضى از اتفاقات فيلنامه در شخصيت پردازى از پيرنگ و عامل سببيت دور مى شد.اگر در پايتخت 5براى شخصيت هاى نقش 2 طرح و پيرنگ نوشته شود ان گاه خوانش اين شخصيت ها از متن به اثر قابل نقد است.فرقى ندارد كه مثل بائو درس خوانده و با تجربه بازيگرى باشى يا چون عسل خاله و مطلب نابازيگرى با استعداد ذاتى؛محسن تنابنده در بازيگردانى به درستى از اين مثلث در جهت تعامل با سيروس مقدم در ساحت دراماتيك و فنى بهره برده است.البته باز هم چون خوانش سال گذشته تاكيد و اصرار دارم سلمان خطى فارغ التحصيل هنرهاى زيبا بازيگر بومى در نقش تقى اين قابليت را دارد كه در نقش 2 بيش از پيش بدرخشد، مشروط بر شروط گفته شده در طرح و پيرنگ.

lسكانس پلان 7(رحمت ناپلئونى و كيت ريچاردز و اى.ام.اف)

ادوارد.مورگان.فورستر يا همان اى.ام.اف نويسنده و منتقد بنام انگليسى تبار را به خاطر داشته باشيد و ايضاكيت ريچاردزنويسنده مشهور اصول و فنون نمايش راديويى و تلويزيونى؛اى.ام.اف در تفاوت داستان و پى رنگ مثال معروفى دارد:شاه مرد و سپس ملكه نيز مردداستان است ولي شاه مرد و سپس ملكه از غصه دق كردپيرنگ است.پيرنگ نقل حوادث است.نقلى كه در ان روابط علت و معلولى و نيز منطق زمانى وجود دارد.حال برگرديم به كيت ريچاردز كه ميگويد گاهى در يك نمايش راديويى يا تلويزيونى نقش فرعى ان چنان داراى اهميت است كه ارزش آن حتى از نقش اصلى بيشتر ميشود.او مثال ميزند چهل ثانيه نقش مامور اعدام يك مجرم خاص ان چنان مهم ميشود كه اگر با او تباني كند مى تواند او را از طناب اعدام برهاند و كل نظام فيلنامه از هم پاشيده ميشود.رحمت در سريال پايتخت اتفاقا هم طرح دارد هم داستان و هم پيرنگ؛به اندازه اى كه شيرينى ناپلئونى رحمت در شادى ملى كاربران شبكه هاي اجتماعى تقديم دكتر ظريف ميشود.حاج عبد الهى از متن به اثر ستاره شد.

lسكانس پلان 8(بابا پنجعلى و اگر جادويى).                       

 عليرضا خمسه تلفيقى از روانشناسى نقش و هنر بازيگرى را در بازى بدن و بازى در سكوت با تك مونولوگها و ديالوگهاى بسيار محدود بسيار تحسين بر انگيز به تماشا گذاشت،وقتى ديالوگ و مونولوگ را از بازيگر مى گيرى در واقع فرصتى به او مى دهى تا با سكوت و بدن و ميم حس و پيام نهفته در شخصيت را منتقل كند كه اين سخت ترين كار ممكن است.سيستم استانيسلاوسكى،سيستمى تكنيكى است كه بازيگر به وسيله آن بتواند نقش خود را به صورت ناتوراليستى(طبيعى)اجرا كند.تاكيد بر روانشناسى درونى بازيگر و افزايش هيجانات و احساسگرايى بازيگر و نهايتا درگيرى عاطفى مخاطب اگر چه از ويژگى هاى تكنيك سيستم است اما فراموش نكنيم كه استلا ادلر و لى استراسبرگ با دوباره خوانى سيستم ،متد را خلق كردند.در واقع هر بازيگرى با آموزش در اكتورز استوديو در نهايت خود را در روش درون گرا يا برون گرا پيدا مى كرد.از ديدگاه نگارنده عليرضا خمسه با توجه به رشته تخصصى روانشناسى و نيزكوله بارى از تجربيات بازيگرى و با شناخت دقيق از يونگ و برشت و سيتم و متد،آن چه كه از كاراكتر بابا پنجعلى ارائه مى دهد، اگر جادويى خودش است نه سيستم و نه متد،بلكه چيزى است كه خودش ابداع ميكند، ليكن اين ابداع در كمال تواضع و فروتنى در تعامل با بازيگردان(محسن تنابنده)و كارگردان تلويزيونى (سيروس مقدم)به ثمر مينشيند.خمسه دنياي پست مدرن امروز رارخوب مى شناسد؛ گسست ها را نا مهربانى ها و نا همدلى ها را؛ و بى آن كه اصرارى براى دادن پيام داشته باشد،از طريق تلفيق روانشناسى و هنر، احترام به والدين را آن چنان در اجراى كمدى موقعيت به تصوير ميكشد كه مستقيما كانون خانواده را نشانه ميگيرد.يك بار هم گفتم و نوشتم باز هم ميگويم و مي نويسم كه خمسه در پايتخت كلاس بازيگرى در سكوت است.

lسكانس پلان 9(اوس موسى.  (cat on a hot tin roof

در تمام اين سالهايى كه هدايت هاشمى را مى شناسم، از 18 سال پيش كه دانشجوى خودم در دانشكده هنر و معمارى بود،مى توانم بگويم همان گربه روى شيروانى داغ است به خاطر دارم كه ساعتها و روزها پشت سر هم عرق ريزان در پلاتوهاى بن بست حاجيانهنر و معمارى تمرين ميكرد بارها و بارها بازى ال پاچينو،رابرت دنيرو و پل نيومن را نگاه ميكرد و عاشق متد و اكتورز استوديو بود.من بهش ميگفتم،گربه روى شيروانى داغ؛فيلمى كه ريچارد بروكس سال 1958 بر اساس نمايشنامه تنسى ويليامز با بازى درخشان پل نيومن و  اليزابت تيلور زيبا درخشيد و پل نيومن در نقش بريك پاليت نامزد جايزه اسكار شد.نميخواهم اوس موسى را با بريك پاليت مقايسه كنم ولى ولى پاى شكسته و عصاى پل نيومن مرا به ياد آن سالهاى دور برد كه هرگز در مخيله ام نمى گنجيد روزى هدايت را با پاى شكسته و گچ گرفته و عصا به دست در فيلم يا سريالى ببينم.به هر حال هدايت متد را خوب ميشناسد و سختى نقش هيچ گاه او را خسته نمي كندو ليز نمى خورد چونگربه روى شيروانى داغ است....cat on a hot tin roof

lسكانس پلان10(نقى،هما-ارسطو،فهيمه...موافقان توافق هسته اى و مخالفان خانواده هسته اى)

اساسا پايتخت سريال شريفى است و خانواده در اين سريال تعهد دارد كه به مسائل انسانى و خانواده بپردازد و معمولا از بحث هاى سياسى بعضا ازار دهنده و مخل آسايش خانواده پرهيز مى كند ليكن اين بدان معنا نيست كه از اتفاقات كلان سياسى پيرامون خود بى خبر باشد، پس در بزنگاه هاى سياسى  هم ابراز هم زبانى،همدلى و نيز ابراز احساسات مى كند،عكس نمادين پشت صحنه و اشاره كوتاه شب آخر نقى شخصيت اصلى كه به ارسطو مى گويد:دنيا در هسته اى به توافق رسيد تو هنوز نتونستى با خودت به توافق برسى! همان تجلى هم دلى و هم زباني در عرصه سياسى است.از طرفى فرستادن هما سعادت به شوراى شهر حضور اجتماعى پر رنگ اين خانواده را نشان مى دهد.خانواده اى كه بر اساس بستگى هاى سببى و نسبى با هميارى و تعاون و همدلى زير يك سقف نشستند و از پدر پيرشان و حالا ديگر از مادر پير و خاله پيرشان هم حمايت و نگهدارى مى كنند.اين نوع از خانواده اصطلاحا(خانواده گسترده)اطلاق ميشودكه خوردن غذا دور سفره اى مشترك،يعنى يك...

  ميدان عاطفى قوى كه پر از انرژى مثبت آن هم در سه وعده است.نقطه مقابل اين خانواده، خانواده هسته اى  از پيامد هاى جامعه صنعتى است.همان آپارتمان نشينى،همان خوردن سانديچ و پيتزا و ...و جمع آورى سفره ها و غذا.غذا كه از خانه به رستوران برود يعنى آن كه شرايط گفت و گو مندى از خانواده در حال كوچيدن است و انرژى عاطفى در حال اضمحلال؛ پايتخت شريف اصرار بر خانواده گسترده  ويا حداقل ميانه دارد و به شدت از خانواده هسته اى دورى كرده و البته موافق توافق هسته ايست، چون اين را نه به خاطر آن كه سياسيست، بلكه به اين خاطر كه نشاط و اميد و همدلئ و هم زبانى را دوست دارد.محسن تنابنده و ريما رامين فر هر دو تحصيل كرده خوش قريحه رشته نمايش در سالهاى طلايى دانشكده هنر و معمارى هستند،احمد مهرانفر سالها خاك صحنه خورده است و مطالعات ارزشمندى در حوزه هنر دارد و نسرين نصرتى ثابت كردكه توانايى بازيگر در انتقال حس و پيام اثر از طريق بدن بيان و حركت است.حال سارا و نيكا و بهبود غايب و عسل خاله و مامانى و بعضا رحمت و بائو و ايضا تقى و سپس استاد عشق و آلزايمر بابا پنجعلى را هم به اين خانواده گسترده اضافه كن.مربع نقى.هما،ارسطو،فهيمه و البته بهبود غايب بايد با بازى رئاليستى و بعضا ناتوراليستى مثلا در ژانر كمدى بومى(به تعبيرحسن وارسته) مفهوم عميق خانواده گسترده را در جامعه فرا صنعتى الوين تافلرى به تماشا بگذارند.آن هايي كه معتقدند پايتخت سريال راحتيست، كافي بود يك روز گرم تابستان در آن هواى شرجى داغ داغ داغ و يا در يك روياى نيمه شب نيمه تابستان سر لوكيشن حاضر مى شدند. در عرق ريزان 40 و بعضا 40 درجه آن هم با شتاب زدگى در توليد و با   سختى و مشقت فراوان اجراي يك پلان دشوار است تا چه رسد به اين همه سكانس پلان هايى كه سيروس مقدم را به همين راحتي ها اقناع نمى كند و با كات هاى مدام براى گرفتن اينسرت و بسته هاى متعدد ميخواهد با اصل تاكيد و انتقال حال و هواى بازيگر هنگام اجراى نقش از قاب تصوير اهميت اين خانواده گسترده ايرانى را بيشتر و پر رنگ تر كند و حمل بار دراماتيك اين روايت بومى در زيست جهان متكثر و متكسر پست مدرن بر دوش محسن تنابنده است كه سه ضلع ديگرمربع درك متقابل درستى از اين مفهوم دارند.بازي ناتوراليستى ريما رامين فر و نقش تحسين بر انگيز او در مقام يك مادر ايرانى تحصيل كرده عاشق و اجتماعى و اهل خانواده و سفره دار،همه و همه از طريق اثر به متن در بازى ريما رامين فر قابل خوانش است نه متن به اثر..احمد مهران فر ارسطو را در روزها و ماه ها همنشينى با محسن و تحقيق ميدانى و سفر از بيرون به درون پيدا كرد.يادم مى آيد هنوز پايتخت يک را نساخته بودند كه اين دو نفر افتخار هم نشينى به نگارنده دادند و ساعتهابا وسواس هر چه تمام درباره اين شخصيت ها تحقيق ميدانى ميكردند و در دفترچه هاى كوچك مينوشتند.نصرين نصرتى زيباترين سكانس را كنار پنجره بازى كرد؛ اون جا كه در آستانه تخريب ساختمان با بغضى در گلو اشاره به مامور ميكند:آقا شما اون خانم رو ميشناسين؟ايشون از وضع ما بهتر از همه خبر داره.كات..و سپس هق هق گريه...درباره خانواده گسترده و هسته اى خوانندگان محترم را ارجاع مى دهم به مقاله،سيد عليرضا هاشمى و نيز آثار باقر ساروخانى،نعمت الله فاضلى و منيژه مقصودى.

lسكانس پلان 11(شمشادها ايستاده مى ميرند).                   الف )به گزارش خبرنگار خبرگزارى كشاورزى ايران،(ايانا)بيش از دو هزار هكتار،از رويشگاههاى شمشاد،در گيلان و غرب مازندران به پديده خشكيدگى مبتلا شدند(بخوانيد خبر خانم سهيلا گلى زاده را)....ب)هادى كيا دليرى رييس انجمن جنگلبانى:فرو پاشى ها و روند سريع رو به رشد نابودى در عرصه هاى جنگلى را نشان از اعمال تغييرات و دستكارى هاى اكوسيستم دانست(همان ،ايانا)...حديث معروفى از پيامبر گرامى اسلام رايج است كه مى فرمايد:شكستن شاخه ى درختان مانند شكستن بال فرشتگان است. و نيز براى ايرانيان باستان درختان به ويژه چنار و سرو از احترام ويژه اى بر خوردار بوده اند ،به گونه اى كه بسيارى عقيده داشتند كه زرتشت درخت سرو را از بهشت به ايران اورد(احمدى زاده،زهرا سادات،بررسى روند تخريب جنگلها...)..د)قطع حتى يك درخت در جنگل آمازون تاثيرش را بر ديگر رويشگاههاو زيستگاهها با چند صد كيلومتر فاصله مكانى ميگذارد و سبب از بين رفتن چندين و چند نوع از گونه هاى پنهان زنده ميشود كه دراكوسيتم نقش حياتى دارند و قطع همين يك درخت نقش مهمى در بارش باران هاى اسيدى دارد(نگارنده)هـ)18 ميليون اصله درخت بلوط بر اثر آفت زغالى به همراه يك ميليون هكتار از جنگلهاى زاگرس از بين رفته است(پايگاه خبرى ديده بان محيط زيست و حيات وحش ايران-1392/12/17)...ى)طى سالهاى 1389 و 1390 بيش از يك و نيم ميليون متر مكعب چوب از جنگلهاى شمال ايران برداشته شده است(خبر گزارى ميراث فرهنگى)..و..و..و..انبوهى از اين خبرها كه از مخاطرات كره زمين و محيط زيست و نابودى جنگلها تا چند سال اينده مى گويد؟پدرم كه روحش و يادش گرامى مي گفت:فرزندانم اگر ميخواهيد مرا راضى نگه داريد، كار و توليد كنيد و درخت بكاريد،درخت يعنى زندگى؛و ارزش هر درخت به اندازه ارزش جان يك انسان است...خانم همائ سعادت!با اين همه ويلاهاى چند صد مترى و ساخت و سازهايى كه در دل اين سالها انجام شد چه ميكنى؟كاش اونها هم به اندازه ارسطو و نقى ميفهميدند.يك خونه ى (پنجاه)مترى به كسر  پ تخريب شدبا پانصد متريهاى وسط جنگل چه بايد كرد؟جنگل نباشد اكسيژن نيست.اكسيژن نباشد حيات منقرض ميشود.پايتخت به خاطر اين پردازش بايد تنديس محيط زيست بگيرد.

lسكانس پلان 12(متن).....از ديدگاه نگارنده متنهايى كه براى تلويزيون به ويژه در مدت زمان محدود و با در خواست رسانه از گروه توليد در فرصت زمانى محدود نوشته ميشود، بايد در فرصتى جدا و با حضور نويسندگان متن يا فيلمنامه نقد شود، اما در عين حال متن پايتخت عليرغم هوش برتر تيم نويسندگانش در نگارش اين گونه متنها،اگر به طرح در شخصيت هاى فرعى و اصل مسلم پى رنگ و داستان نپردازد،در ادامه دچار مشكلاتى خواهد شد.براى احترام به شعور مخاطب و نيز اقناع منتقدان اكادميك و بى طرف لازم است حد اكثر دو هفته پس از استراحت گروه مديران توليد رسانه ملى شرايط پيش توليد را از هم اكنون براى پايتخت 5 فراهم كنند.تا اين خانواده كوچك و شريف مازنى (حالا ديگر ايرانى)بتواند با مديريت معمارجوان اما كهنه كار خود(محسن تنابنده)در كنار تيم كاربلدش(خشايار الوند)و(حسن وارسته)و يا هر عضو ديگرى را كه صلاح مى داند،خشت اول را محكم بنيان كند، آن گاه تا ثريا ديوار كج نميرود كه هيچ، ساختمانى ساخته خواهد شد كه سالهاى سال نيازى به تخريبش نباشد.

lسكانس پلان 13(صدا،دوربين،حركت)....اين سه كلمه است كه وقتى كليد ميخورد و از زبان مدير صحنه بيرون مى آيد، ابزارى ميشود براى انتقال صدا و تصوير در قاب جادويى تلويزيون؛كه گاهى چه كانال ها كه از دست همين صدا،دوربين،حركت عوض ميشود و به سمت ديش هاى خرم سلطان و فاطما گل و جميله و ندرتا چه كانالهايى كه بر سر عوض كردن ان دعوايى عجيب به پا ميشه يكى از همان صدا،دوربين،حركت قابهاى جادويى در فينال تركيب تصويرى سريال پايتخت است.درخشش پنهان  طنين،شدت،ارتفاع،رنگ،زنگ و حتئ بافت و حجم صدا توسط امير پرتوزاده بايد توسط منتقدين بى طرف پرده بردارى و پر تو افشانى شود.مخصوصا انتقال صداى سكوت كه كار كرد فضا سازى و شخصيت پردازى آن، بسيار دشواراست در كنار صداى پچ پچ،صداى جنگل و صداى ريه زمين وقتى كه در مى آميزد در قاب دوربين سر دوش و سر دست امير معقولى،شما اين تصوير را حس ميكنيد، بو ميكنيد .امير معقولى در انتقال حس و پيام و حتى پي رنگ اثر اتفاقا در پايتخت 4بسيار ممتاز عمل كرد.خودم ساعتها سر صحنه حضور يافتم و ديدمش بي فيس و افاده و غرور كاذب عليرغم استادى هر چه تمام در دل گروه زندگى ميكرد و انگار دوربين و صدا جزيى از خود گروه بودند اين انتقال در دل شب به رغم زيباي هاى خود با دشواريهاى طراحى صحنه و لباس و نيز نور پردازى در آن شرايط خاص و صعب العبور كوه هاى سوادكوه همراه بود كه طراحى صحنه درست ودر عين حال پر مشقت آرزو غفورى و نيز طراح نور سريال به زيبايى هر چه تمام خود را نشان ميداد.مخصوصا تصوير بردارى و صدا و صحنه آرايى و نور از سوژه هاى در حال حركت با اين همه محدوديت زمانى سيروس مقدم را از اين مجموعه نوروزى كه در دل ماه مبارك رمضان كليد خورد سر بلند بيرون آورد.به مقدم بودجه و فرصت بدهيد بلد است چطور از طريق رسانه ملى فرهنگ سازى كند و شعار هم ندهد.هر نوع شتاب زدگى باعث تخريب و آسيب رساندن به موقعيت حرفه اى اودر توليد فنى ميشود،اگر چه اين بار از پل صراط گذشت،ولى بايد حواس او و مخصوصا محسن تنابنده باشد كه اين همه شهرت و محبوبيت نياز به استراحت و تدبير و تجديد قوا هم دارد.

lسكانس پلان 14 (الهام غفورى تهيه كننده اى كاربلد)...... حالا ديگر ميتواني بگويى او خود به تنهايى يك خانواده 50 نفره و گاهى 100 نفره را در پايتخت اداره مي كند. اين خانواده اگر نان بخواهد آب بخواهد لباس و خورد و خوراك بخواهد. اين 100 نفر اگر صبحانه و ناهار و شام بخواهند و اگر رفت و آمد بخواهند و اگر اگر اگر و تمام اين اگر ها را اين مادر خود سرپرست(پايتخت) البته نه برا سيروس مقدم كه همسر يكديگرند، بلكه براى اين مجموعه كه بار همه رنجهايى كه بر شمردم بر عهده اوست.اين همه رنج و زحمت براى خنداندن مردمانى شريف و نجيب؛كه بپردازند به فرهنگ به زاد بوم به آداب و رسوم و سننن كه در آستانه، بلكه حالا ديگر در خيلى از نقاط كهن ديارمان فراموش شده است،بله اين زن نجيب و سخت كوش ايرانيست كه حالا ديگر به طور واقعى خانواده اى گسترده را مديريت ميكند.تهيه كنندگى در چنين سريالهايى با اين فرصت پيش توليد بسيار محدودبراى جامعه تهيه كنندگان مرد دشواريهاى خود را دارد تا چه رسد به زنى كه هم مادر است و هم همسر، سختي‌هاي خودش را دارد ليكن از اين كه بگذريم، لبه تيز چاقوى منتقدين هميشه در كشور ما از اينگونه خوانش ها عبور ميكند.اگر هم چنين باشد، بايد درود بفرستيم به شرف زنى كه توانست در بين دهها اسپانسر پيشنهاد دهنده حامى سريال پايتخت 4،يكى را انتخاب كند،كه اين كار برا خيلى از تهيه‌كنندگان مرد دشوار است. از ديدگاه نگارنده منتقدى ميتواند نه سريال پايتخت بلكه هر سريال ديگر را منصفانه نقد كند كه لا اقل چند ساعتى پشت صحنه كار حضور يابد و سختيهاى كار را در كنار راحتيهاى پخش و نقد ببيند. من اگر جاى كسى بودم، به اين زن دلير ايرانى تنديس خلاقيت ميدادم كه خنده بر لب ميليونها ايراني ميكارد.از طرف خودم كه هيچ كسم ميگويم:نه خسته ننه دلاور...

سكانس پلان ضميمه (چند پيشنهاد در باره ادامه پايتخت).......1-نياز به مشاور جامعه شناسى و خانواده.   2-ارائه طرح براى تمام شخصيتهاى فرعى. 3-اعلام زمانى يك سال يا حد اكثر شش ماه قبل از توليد از سوى صدا و سيما به گروه سازنده(اكنون بايد براى پايتخت 5صحبت شود مراحل تحقيق و نگارش پس از طرح اغاز شود).  4-به فرهيختگان مازندران به دليل ژانر كمدى كه به سمت كمدى بومى ميرود پرداخته شود.

سكانس ظريف(سلا م بر «زندگى» و مرگ بر «مرگ»)              تو اى مرگ اى مرگ زاغ و زغن/ تو را ميكشم، ميكشم در رسن/ تو را مى چشم هم چو آب حيات/ منم جاودان و تويى در ممات/ تنم با تو در تركشى در وضو/ دلم بى تو در نرمشى صلح جو/ تنم با تو در حفظ و رزم وطن/ دلم صلح جويد به حسن حسن/تنم با تو در جنگ خون با حريف/ دلم بى تو در كوچه باغ ظريف/ دلم در دماوند در بند شد/تمام دل من دماوند شد

فردوس حاجيان- قائمشهر- افراكتى- سرزمين مادرى رويشگاه انبوه درختان نارنج و افرا

نظر شما