شناسهٔ خبر: 59366779 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: همشهری آنلاین | لینک خبر

راهنمای فیلم نوروزی

آمادئوس/ میلوش فورمن| حسادت به «ساز خدا»

پنجمین شماره دوره جدید مجله سینمایی موسسه همشهری « ۲۴ » با موضوع ۱۰۰ فیلم ماندگار تاریخ سینما منتشر شده در این شماره استثنایی به سردبیری سعید مروتی ۱۰۰ فیلم از میان همه فهرست‌ها توسط ۱۰ منتقد ارزشیابی شده. در روزهای تعطیل نوروزی مجموعه ای از میان این معرفی‌ها را برای شما گلچین کرده‌ایم.

صاحب‌خبر -

شهرام فرهنگی: ... چنان‌که چشم خدا قابیل را در صحرا تعقیب می‌کرد؛ «جان لوکاره» تاوان حسادت را با این تشبیه در رمان «جاسوسی که از سردسیر آمد» نشان می‌دهد. البته پیدا کردن ردی از حسادت در دنیای ادبیات اصلاً کار دشواری نیست؛ این حس تقریباً همه‌جا حضور دارد و دلیل اصلی یا دست‌کم یکی از مهم‌ترین دلایل شکل‌گیری قتل، خیانت یا هر گناه کبیره است. این‌طور به‌ نظر می‌رسد که هیچ راهی برای گریز از حسادت وجود ندارد؛ این حس قوی به‌عنوان بخشی از ذات انسان به وجودش چسبیده است. مثل این است که به پرنده بگویی نخوان یا به گرگ بگویی گاز نگیر. مگر دست خودشان است؟

+++

ما حسود به دنیا می‌آییم. فلسفه، روان‌شناسی و علم از قرن‌ها پیش این واقعیت تلخ را به صورتمان پرتاب کرده‌اند. آزمایش‌های زیادی روی خردسالان انجام شده که نشان می‌دهند ما از کودکی حسادت را در رقابت با برادر و خواهر یا گروه سنی نزدیک به خود تجربه می‌کنیم و بعدها به درک عمیق‌تری از این حس می‌رسیم. بهتر است درباره این موضوع بحث نکنیم و به‌جایش از آدم‌هایی بترسیم که اصرار دارند حتی ذره‌ای حسادت در ذاتشان وجود ندارد؛ از این آدم‌ها باید ترسید. آن‌ها احتمالاً در زمره‌ حسودهایی قرار دارند که آرتور شوپنهاور در گروه «خطرناک‌ها» قرارشان می‌داد. ازنظر این فیلسوف سرشناس آلمانی، حسادت در طیف‌های مختلفی دسته‌بندی می‌شود. گرچه این حس در همه آدم‌ها وجود دارد ولی مثل هر تمایل ذاتی دیگری، در بعضی‌ها قوی و در بعضی دیگر ضعیف است. از میان انواع حسادت هم آن حسادتی از همه خطرناک‌تر است که معطوف به استعدادی ذاتی در فردی دیگر شود. آرتور شوپنهاور این جنس حسادت را عامل اصلی وقوع فجایع انسانی می‌داند. ازنظر او کسی که دچار چنین حسادتی نسبت به فردی دیگر است، هیچ امیدی به التیام حسادت‌هایش ندارد. او کینه‌ای عمیق به دل می‌گیرد، چون اگر به ثروت، جایگاه اجتماعی یا شغل کسی حسادت می‌کرد، دست‌کم هنوز این امید را داشت که روزی با تلاش یا حتی از روی بخت به همان امکانات برسد، ولی دستیابی به استعداد ذاتی یک شخص هرگز هرگز هرگز شدنی نیست، حتی اگر از حسادت خفه شویم!

+++

ولفگانگ آمادئوس موتسارت یک نابغه بود. درباره او نوشته‌اند که در چهارسالگی می‌توانست تشخیص دهد کجای موسیقی نوازندگان فالش است. در پنج‌سالگی به‌طور حیرت‌انگیزی کلاویه می‌نواخت، در شش‌سالگی آهنگسازی را آغاز کرد... بااین‌همه موتسارت یکی از آن مخلوقات خدا بود که همیشه کودک باقی می‌مانند. از آن‌هایی که در دنیایی دیگر سیر می‌کنند و درکی از واقعیت‌های زندگی ندارند. پدرش در دربارهای بزرگ اروپا رفت‌وآمد داشت و از همین مسیر بود که پای پسر نابغه اما شوخ و شنگش هم به دربار باز شد. فیلم «آمادئوس» قطعه‌ای از زندگی موتسارت را روایت می‌کند که او به‌واسطه نبوغ خیره‌کننده‌اش در آفریدن موسیقی، به دربار یوزف دوم، امپراتور اتریش راه پیدا می‌کند. این‌جا او- بی آن‌که حتی خودش بداند- پای روی دم یکی از بزرگ‌ترین موزیسین‌های آن زمانِ اروپا می‌گذارد؛ آنتونیو سالی‌یری که در دربار امپراتور اتریش پادشاهی می‌کرد. سالی‌یری از این نابغه وقیح بیزار بود. او لحظه‌به‌لحظه برای شاه یوزف عزیزتر می‌شد و سالی‌یری از حسادت به خود می‌پیچید. نخستین برخورد او با موتسارت به‌طور اتفاقی در سالن غذاخوری کاخ سلطنتی اتفاق می‌افتد. سالی‌یری شنیده بود که این نابغه موسیقی در مهمانی آن شب شرکت می‌کند. او برای دیدنش به اتاق‌های مختلف کاخ می‌رود و موتسارت را پیدا نمی‌کند. درنهایت وقتی در سالن خالی غذاخوری را باز می‌کند، مرد جوانی را می‌بیند که درنهایت وقاحت، وسط مهمانی دربار، مشغول کارهای سانسوری است. در همین لحظه قطعه‌ای از موتسارت در کاخ پخش می‌شود و از آهنگساز این قطعه دعوت می‌کنند که روی صحنه بیاید. جوانِ وقیح از مقابل نگاه بهت‌زده‌ سالی‌یری می‌گذرد که از سالن غذاخوری خودش را به محل برپایی مهمانی برساند. او با این وضع و حال، این رفتار جلف و وقیحانه، برای امپراتور اتریش عزیزترین است؛ چون موسیقی موتسارت بی‌نظیر است و همه را مجذوب می‌کند. چه حسادت برانگیز! سالی‌یری از حسادت به مرز جنون می‌رسد. او که از کودکی یک کاتولیک متعصب بوده حتی خدا را متهم به بی‌عدالتی می‌کند؛ زیرا معتقد است که خداوند موتسارت را- که فردی خودپسند و هرزه است- به‌عنوان «ساز خود» برگزیده است.

او همه کار می‌کند که موتسارت را از سر راه بردارد و گرچه خودش بهتر از هرکسی در این دنیا می‌داند در حال نابودکردن یک نابغه است، بازهم نفرتی که در وجودش می‌جوشد، او به جلوتر رفتن هل می‌دهد. تا آخر داستان، روز مرگ آمادئوس؛ نابغه‌ای که در زمانه خودش هرگز به شهرت جهانی نرسید.

+++

درباره حسادت آنتونیو سالی‌یری به موتسارت شاید اغراق‌شده باشد. دست‌کم گروهی هستند که می‌گویند هیچ سندی در تاریخ برای اثبات این حسادت وجود ندارد. به‌هرحال سالی‌یری واقعاً موزیسین بزرگی بوده و هنوز هم ساخته‌های او در دانشگاه‌های معتبر جهان تدریس می‌شوند. به نظر می‌رسد این تصور از زمانی شکل گرفت که پس از مرگ موتسارت شایعه شد سالی‌یری به نبوغ موتسارت حسادت می‌کرده و با مسموم کردن این آهنگساز نابغه باعث مرگ او شده. این شایعه وقتی رنگ‌وبوی جدی به خود گرفت که پوشکین- شاعر بزرگ روس- درست شش سال پس از مرگ سالی‌یری، نمایشنامه‌ای با عنوان «سالی‌یری و موتسارت» نوشت. هدف او از نوشتن این نمایشنامه نشان‌دادن بلایی بود که حسادت بر سر آدم‌ها می‌آورد. ریمسکی کورساکوف، آهنگساز روسی از این نمایشنامه اپرایی پرمخاطب می‌سازد که دیگر تردیدی در حسادت ویرانگر سالی‌یری به موتسارت باقی نمی‌گذارد. فیلم «آمادئوس» (ساخته میلوش فورمن- 1984) درواقع اقتباس از نمایشنامه‌ای است که پیتر شفر سال1979 با همین عنوان نوشت. فارغ از این‌که سالی‌یری واقعاً از موتسارت متنفر بود یا در مرگ او اندوهگین شد، فیلم «آمادئوس» تصویری تکان‌دهنده از حسادت را پیش نگاه بیننده می‌گذارد. اف. موری آبراهام در نقش آنتونیو سالی‌یری، حسادت را طوری بازی می‌کند که از او متنفر می‌شوید! گرچه حسادت از آن احساساتی است که خودش تاوان خودش است. حتی اگر موفق به نابودی رقیب شویم، در انتها ممکن است مثل سالی‌یری در آسایشگاه روانی آهنگ‌هایی را که ساخته‌ایم سوت بزنیم و هیچ‌کس حتی نگاهمان هم نکند، مگر این‌که یکی از آهنگ‌های موتسارت را سوت بزنیم! «آمادئوس» تصویری هولناک از حسادت است که هر دو سمت داستان را سخت می‌سوزاند.

آمادئوس/ میلوش فورمن| حسادت به «ساز خدا»

نظر شما