شناسهٔ خبر: 56507020 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: عصر ایران | لینک خبر

به بهانۀ 14 مهر- روز تهران

تهران در شعر شاعران؛ هلا ای پایتخت پیر! «طا»ی دسته‌دارت کو؟

هر چند تعیین 14 مهر مخالفانی هم دارد که معتقدند تهران قدمتی دیرین دارد و مناسبت تبدیل آن از دارالخلافه به پایتخت در 1286 خورشیدی عمر آن را کم می‌کند چون آقا محمد خان در 1175 خورشیدی در طهران تاج‌گذاری کرد و در عصر صفویه شناخته شده بود اما بهانه‌ای است برای یادی از محمد علی سپانلوی فقید که به شاعر تهران شهرت داشت خاصه با کتاب «قایق سواری در تهران» با اشاره‌ای به شعر شاعر جوان‌؛ حامد عسگری: هلا ای پایتخت پیر! طای دسته دارت کو؟!

صاحب‌خبر -

   عصر ایران؛ مهرداد خدیر - 14 مهر به عنوان «روز تهران» نام‌گذاری شده است. دربارۀ این مناسبت که چقدر باربط است نظرها البته یک‌سان نیست. چرا که مناسبت آن رسمیت «طهران» به عنوان «پایتخت» در 14 مهر 1286 خورشیدی در اصل 4 متمم قانون اساسی است. توجیه موافقان و پیشنهاد‌دهندگان این است که در این روز طهران (تهران) پایتخت شد حال آن که پیش‌تر «دارالخلافه» بوده و در عصر ناصرالدین‌شاه به دارالخلافه ناصری و در دوران مظفرالدین‌شاه به دارالخلافه مظفری شهرت داشته است.

   مخالفان اما می‌گویند اگر قرار است نسب تهران را به دورۀ قاجار ببریم چرا به 1286 و نه به 1165 خورشیدی که آقا محمدخان در «طهران» تاج‌گذاری کرد؟ و اصلا چرا دورۀ قاجار و صفویه نه که گرداگرد طهران برج و بارو ساختند و به عنوان یکی از آبادی‌های ری مورد توجه بود. برخی از این هم فراتر می روند و به پیدا‌شدن اسکلت زنی جوان در منطقۀ مولوی اشاره می کنند که قدمت آن بالای 3000 سال حدس زده و گاه تا 5 یا 7 هزار هم گفته اند و با این نگاه مناسبت 14 مهر را کاهش عمر تهران می‌دانند. به هر رو 14 مهر تهران اگرچه همچنان طهران بود اما دیگر دارالخلافه نبود و پایتخت شد و بامزه این که با پیروزی انقلاب 1357 دیگر «تخت» سلطنت در کار نیست تا «پای‌تخت» توجیه داشته باشد. ولو در این هنگامه شاعر خوش ذوق جوان - حامد عسگری- هم در یکی از اشعار خود سروده است: هلا ای پایتخت پیر! طای دسته دارت کو؟!

 فراتر این نکته‌های تاریخی و به بهانۀ روز تهران که حالا رسمیت دارد می‌توان سراغ شاعری رفت که جدای تعلق کلی او به ادبیات معاصر به عنوان شاعر تهران هم شهرت داشت (و چون شاعر با شعر خود زنده است می توان گفت شهرت دارد).

   درست حدس زده‌اید. صحبت از محمد‌علی سپانلو ست و به این بهانه یاد او برپایۀ بخش‌های اصلی یاداشتی که پس از درگذشت او چند سال قبل نوشته بودم مناسبت دارد خاصه به خاطر این توصیف به نقل از او : «من شهر تهران را چون زنی زیبا و پُرشکیب دیده‌ام که هر چه بر سرش می‌آورند باز هم طاقت می‌آورد.»

تهران؛ زنی شکیبا در برابر بلاها/ یادی از شاعر تهران در روز تهران

       سپانلو می‌گفت: «من تهران را حالا هم به خاطر تناقض‌هایش دوست دارم. خیابان باریکی بود به موازات شمیران که ما به آن می‌گفتیم خیابان عشاق. حالا اتوبان صدر آمده و یک تکه از آن را بریده است. من اما این راه را دوست دارم. آینده و گذشته با هم است. از روی پل حافظ که رد می‌شوی روی پشت بام خانه‌ها لباس‌هایی است که انگار با بادِ دوره ناصر‌الدین‌شاه خشک می‌شود. من این هم‌زمانی گذشته و آینده را دوست دارم.»

   با این حال یادآور می‌شد: «نوستالژی گذشته ندارم. اما صبح هر وقت بیدار می‌شوم با یادی از روز گذشته بیدار می‌شوم. شاید دوست داشتم به زمانی بازگردم که دانشجوی حقوق بودم و از طریق شاملو به شاهین سرکیسیان معرفی شدم. او بالاخانه‌ای سر چهارراه تخت‌جمشید داشت که مثل خانۀ ارمنی‌های دیگر قشنگ بود و ما آنجا تئاتر مرغ دریایی چخوف را تمرین می‌کردیم.»

    چنان‌که در آغاز اشاره شد او تهران را در هیأت زنی زیبا می‌دید که این همه بلا را تاب آورده و شکیبیده است: «در کنار خانۀ ما ساختمانی ده یازده طبقه ساخته‌اند که در طراحی آن نورهای قرمز گذاشته‌اند و شب‌ها شبیه عشرت‌کدۀ دراکولا می‌شود که هم زشت است وهم مبتذل. با این همه انگار تهران مثل زنی شکیبا این بلاها را طاقت می‌آورد و می‌ماند.»


    سپانلو در این شهر زاده شد و بالید و حقوق خواند و شعر گفت. برنامۀ رادیویی ساخت، فیلم، بازی کرد، داستان نوشت. اهل کار اجتماعی هم بود و نیز روزنامه‌نگار. مدتی هم تصمیم گرفت همراه چند نفر دیگر دست در کار نشر شود تا برای انتشار آثار نحلۀ موج نو منتظر نظر موافق ناشر نمانند.

   جایی نوشته بود: «گویا آندره برتون گفته اگر در ایستگاه قطار ایستاده باشیم و صدایی به ما بگوید این کلاغ‌ها که از مِه درآمده‌اند باعث تأخیر قطار شده‌اند به جهان شعر وارد شده‌ایم.»

    سال‌ها پیش دوستی که از تاجیکستان آمده بود می‌پنداشت از دهان ایرانیان این روزگار هم شعر می‌ریزد و وقتی دید چنین نیست و با شعر بیگانه شده‌ایم با شگفتی گفت در هرات افغانستان مثل نقل و نبات مردم از شعر استفاده می‌کنند. در خود ایران و خاصه در تهران چرا این گونه نیست؟

   گفتم دلایل بسیار دارد. اول این که رسانه‌های رسمی با شاعران معاصر مشکل دارند و دیدگاه‌های فرهنگی و سیاسی آنان را نمی‌پسندند و از همین سپانلو نام بردم. دوم این که نظام آموزشی به ادبیات به چشم یکی از حامل های ایدیولوژی می‌نگرد نه منبع زیبایی شناختی یا تولید فکر خلاقه.

   سوم این که شعر به عالم معنویات تعلق دارد و جامعۀ ما شاید یکی از پول‌زده ترین جوامع دنیا باشد و در مسابقۀ پول درآوردن یا جانماندن، شعر و شاعر چه جایگاهی دارد؟ (تازه در آن سال ال-90 قیمت لپ تاپ امروز را داشت!)

   چهارم هم این که زبان را اول باید شنید و از این روست که ناشنوایان در تکلم هم دچار مشکل می‌شوند. مگر چقدر شعر می‌شنویم که بر زبان آوریم؟  

 او که در 21 اردیبهشت 94 درگذشت از این که  شهری که دوست می‌داشت اجتماع تنهایان شده در رنج بود اما اگر در مهر 1401 و هفت سال و 5 ماه پس از آن اگر چشم باز می کرد شاید این تهران را در خواست غالب مردمان دیگرگونه می‌دید هر چند از قیمت سر به فلک کشیدۀ خانه های آن غرق شگفتی می شد.

   14 مهر روز تهران است و از تهران باید نوشت اما سپانلو شاعر بود و دربارۀ شعر می گفت «فرآیندی جاودانه‌ است و نو و کهنه ندارد و اگر بتوانیم قدیم و جدید را احضار کنیم حافظ با 20 غزل منتشر نشده در پَر شال خود وارد می‌شود و شهریار و نیما را هم زنده خواهیم دید.»

   راستی چه خوب می‌شد به همین بهانه تصویر سپانلو را در شهر می‌دیدیم: شاعر تهران و اگر هم او نه مرتضی احمدی را که صدای تهران بود و حتی چرا شاملو نه که در کتاب کوچه اصطلاحات خاص تهران را نقل کرده است.

   بله، تهران افقی را با ساخت و ساز عمودی کردند. تهران را بی‌تناسب توسعه دادند. باغ گل را تخریب کردند و دارند جای آن برج بیمه می‌سازند. ساختمان دولتی چشم‌انداز رشته کوه را از ما گرفته. اینها همه درست. اما از شاعر تهران که می‌توانند یاد کنند. وقتی در دورۀ شهرداری قبلی که خیابان‌هایی به نام اهل فرهنگ شد این اتفاق نیفتاد در این دوره بعید است ولی اگر آنها انجام نمی‌دهند ما که می‌توانیم بنویسیم چرا ننویسیم؟

   اشاره شد که سپانلو در اردیبهشت تهران چشم از جهان بست اما روز تهران در چهاردهمین روز پاییز است. پس شعری از او: پاییز می شتابد:

    بر شاخه های دست خوشِ غارت

    تخت کلاغ ها را اماده می کنند.

    این گونه شهر طعمۀ پاییز می شود

    شهری که زردرویی دیدارش را

    با سیب سرخ و آبی آبی‌ها

     با دخترانِ نورس

     خم‌گشته روی نردۀ مهتابی‌ها

     تعدیل می‌کند.

     شهری که در تلاطم دود رقیق

     در شست وشوی باد

     نمایان است.

     ...........

     پاییز می شتابد

     در راه های دیرینش

     زلفان زرد تاک می‌آشوبد

    ‌ پیشانی منازل معمارساز را

     بیماروار

     شاخۀ پوسیدۀ انار

     سرمی نهد به شانۀ دیوار

     و شاخه های دودی خرمالو

     غمگین‌ترین درخت حیاط است.....

     آری! باید در تهران قدیم و جدید زندگی کرده باشی تا بدانی هر حیاط خانۀ قدیمی یک درخت خرمالو داشت و تهرانی‌های قدیمی خرمالو نمی‌خریدند چون از حیاط خانه می‌چیدند.  اکنون اما وقتی خانه‌ها را فرومی‌کوبند تا چند اشکوب بالا‌بلند بسازند نمی‌دانم چرا از درخت خرمالوی حیاط مراقبت نمی‌کنند و به جای آن کاج می‌کارند و تازه نه کاج تهران و چرا دوباره درخت خرمالو نمی‌کارند که پاییز را با میوه های خود چراغانی می‌کند ولو در نگاه شاعر غمگین‌ترین درخت حیاط باشد؟!

   

       

     

      

     

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

   درست حدس زده‌اید. صحبت از محمد‌علی سپانلو ست و به این بهانه یاد او برپایۀ بخش‌های اصلی یاداشتی که پس از درگذشت او چند سال قبل نوشته بودم مناسبت دارد خاصه به خاطر این توصیف به نقل از او : «من شهر تهران را چون زنی زیبا و پُرشکیب دیده‌ام که هر چه بر سرش می‌آورند باز هم طاقت می‌آورد.»

تهران؛ زنی شکیبا در برابر بلاها/ یادی از شاعر تهران در روز تهران

       سپانلو می‌گفت: «من تهران را حالا هم به خاطر تناقض‌هایش دوست دارم. خیابان باریکی بود به موازات شمیران که ما به آن می‌گفتیم خیابان عشاق. حالا اتوبان صدر آمده و یک تکه از آن را بریده است. من اما این راه را دوست دارم. آینده و گذشته با هم است. از روی پل حافظ که رد می‌شوی روی پشت بام خانه‌ها لباس‌هایی است که انگار با بادِ دوره ناصر‌الدین‌شاه خشک می‌شود. من این هم‌زمانی گذشته و آینده را دوست دارم.»

   با این حال یادآور می‌شد: «نوستالژی گذشته ندارم. اما صبح هر وقت بیدار می‌شوم با یادی از روز گذشته بیدار می‌شوم. شاید دوست داشتم به زمانی بازگردم که دانشجوی حقوق بودم و از طریق شاملو به شاهین سرکیسیان معرفی شدم. او بالاخانه‌ای سر چهارراه تخت‌جمشید داشت که مثل خانۀ ارمنی‌های دیگر قشنگ بود و ما آنجا تئاتر مرغ دریایی چخوف را تمرین می‌کردیم.»

    چنان‌که در آغاز اشاره شد او تهران را در هیأت زنی زیبا می‌دید که این همه بلا را تاب آورده و شکیبیده است: «در کنار خانۀ ما ساختمانی ده یازده طبقه ساخته‌اند که در طراحی آن نورهای قرمز گذاشته‌اند و شب‌ها شبیه عشرت‌کدۀ دراکولا می‌شود که هم زشت است وهم مبتذل. با این همه انگار تهران مثل زنی شکیبا این بلاها را طاقت می‌آورد و می‌ماند.»


    سپانلو در این شهر زاده شد و بالید و حقوق خواند و شعر گفت. برنامۀ رادیویی ساخت، فیلم، بازی کرد، داستان نوشت. اهل کار اجتماعی هم بود و نیز روزنامه‌نگار. مدتی هم تصمیم گرفت همراه چند نفر دیگر دست در کار نشر شود تا برای انتشار آثار نحلۀ موج نو منتظر نظر موافق ناشر نمانند.

   جایی نوشته بود: «گویا آندره برتون گفته اگر در ایستگاه قطار ایستاده باشیم و صدایی به ما بگوید این کلاغ‌ها که از مِه درآمده‌اند باعث تأخیر قطار شده‌اند به جهان شعر وارد شده‌ایم.»

    سال‌ها پیش دوستی که از تاجیکستان آمده بود می‌پنداشت از دهان ایرانیان این روزگار هم شعر می‌ریزد و وقتی دید چنین نیست و با شعر بیگانه شده‌ایم با شگفتی گفت در هرات افغانستان مثل نقل و نبات مردم از شعر استفاده می‌کنند. در خود ایران و خاصه در تهران چرا این گونه نیست؟

   گفتم دلایل بسیار دارد. اول این که رسانه‌های رسمی با شاعران معاصر مشکل دارند و دیدگاه‌های فرهنگی و سیاسی آنان را نمی‌پسندند و از همین سپانلو نام بردم. دوم این که نظام آموزشی به ادبیات به چشم یکی از حامل های ایدیولوژی می‌نگرد نه منبع زیبایی شناختی یا تولید فکر خلاقه.

   سوم این که شعر به عالم معنویات تعلق دارد و جامعۀ ما شاید یکی از پول‌زده ترین جوامع دنیا باشد و در مسابقۀ پول درآوردن یا جانماندن، شعر و شاعر چه جایگاهی دارد؟ (تازه در آن سال ال-90 قیمت لپ تاپ امروز را داشت!)

   چهارم هم این که زبان را اول باید شنید و از این روست که ناشنوایان در تکلم هم دچار مشکل می‌شوند. مگر چقدر شعر می‌شنویم که بر زبان آوریم؟  

 او که در 21 اردیبهشت 94 درگذشت از این که  شهری که دوست می‌داشت اجتماع تنهایان شده در رنج بود اما اگر در مهر 1401 و هفت سال و 5 ماه پس از آن اگر چشم باز می کرد شاید این تهران را در خواست غالب مردمان دیگرگونه می‌دید هر چند از قیمت سر به فلک کشیدۀ خانه های آن غرق شگفتی می شد.

   14 مهر روز تهران است و از تهران باید نوشت اما سپانلو شاعر بود و دربارۀ شعر می گفت «فرآیندی جاودانه‌ است و نو و کهنه ندارد و اگر بتوانیم قدیم و جدید را احضار کنیم حافظ با 20 غزل منتشر نشده در پَر شال خود وارد می‌شود و شهریار و نیما را هم زنده خواهیم دید.»

   راستی چه خوب می‌شد به همین بهانه تصویر سپانلو را در شهر می‌دیدیم: شاعر تهران و اگر هم او نه مرتضی احمدی را که صدای تهران بود و حتی چرا شاملو نه که در کتاب کوچه اصطلاحات خاص تهران را نقل کرده است.

   بله، تهران افقی را با ساخت و ساز عمودی کردند. تهران را بی‌تناسب توسعه دادند. باغ گل را تخریب کردند و دارند جای آن برج بیمه می‌سازند. ساختمان دولتی چشم‌انداز رشته کوه را از ما گرفته. اینها همه درست. اما از شاعر تهران که می‌توانند یاد کنند. وقتی در دورۀ شهرداری قبلی که خیابان‌هایی به نام اهل فرهنگ شد این اتفاق نیفتاد در این دوره بعید است ولی اگر آنها انجام نمی‌دهند ما که می‌توانیم بنویسیم چرا ننویسیم؟

   اشاره شد که سپانلو در اردیبهشت تهران چشم از جهان بست اما روز تهران در چهاردهمین روز پاییز است. پس شعری از او: پاییز می شتابد:

    بر شاخه های دست خوشِ غارت

    تخت کلاغ ها را اماده می کنند.

    این گونه شهر طعمۀ پاییز می شود

    شهری که زردرویی دیدارش را

    با سیب سرخ و آبی آبی‌ها

     با دخترانِ نورس

     خم‌گشته روی نردۀ مهتابی‌ها

     تعدیل می‌کند.

     شهری که در تلاطم دود رقیق

     در شست وشوی باد

     نمایان است.

     ...........

     پاییز می شتابد

     در راه های دیرینش

     زلفان زرد تاک می‌آشوبد

    ‌ پیشانی منازل معمارساز را

     بیماروار

     شاخۀ پوسیدۀ انار

     سرمی نهد به شانۀ دیوار

     و شاخه های دودی خرمالو

     غمگین‌ترین درخت حیاط است.....

     آری! باید در تهران قدیم و جدید زندگی کرده باشی تا بدانی هر حیاط خانۀ قدیمی یک درخت خرمالو داشت و تهرانی‌های قدیمی خرمالو نمی‌خریدند چون از حیاط خانه می‌چیدند.  اکنون اما وقتی خانه‌ها را فرومی‌کوبند تا چند اشکوب بالا‌بلند بسازند نمی‌دانم چرا از درخت خرمالوی حیاط مراقبت نمی‌کنند و به جای آن کاج می‌کارند و تازه نه کاج تهران و چرا دوباره درخت خرمالو نمی‌کارند که پاییز را با میوه های خود چراغانی می‌کند ولو در نگاه شاعر غمگین‌ترین درخت حیاط باشد؟!

   

       

     

      

     

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

نظر شما