شناسهٔ خبر: 56358137 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایسنا | لینک خبر

بخش دوم

این چهار «کُرد» قهرمان شهید

محمدرضا بختیاری

تأسیس و شکل‌گیری سازمان پیشمرگان کُرد مسلمان و مبارزه شجاعانه شما علیه اشرار ضدانقلاب در تاریخ ایران زمین جاودانه باقی می‌ماند، رزم شما سلحشوران پیشمرگان کُرد مسلمان قطعه‌ای از برگ زرین تاریخ انقلاب گشته و آیندگان آن را با افتخار الگوی خود قرار می‌دهند.

صاحب‌خبر -

به گزارش ایسنا، در حالی جنگ هشت ساله به ما تحمیل شد که ساختار اداری و سیاسی کشور به خاطر نوپا بودن انقلاب نابه سامان  بود و نیروی مسلح منسجمی هم نداشتیم و ارتش در حال سازماندهی مجدد توسط شهید صیاد شیرازی و چند افسر جوان انقلابی دیگر بود و سپاه هم در کشور تازه تشکیل شده بود. در این میان نقش پیشمرگان کُرد مسلمان در آزادسازی مناطق و شهرها از دست ضدانقلاب تعیین کننده بود، بسیاری از پیشمرگان کُرد که به شهادت رسیدند تا آخرین فشنگ با دشمن در جنگ بودند.

تأسیس و شکل‌گیری سازمان پیشمرگان کُرد مسلمان و مبارزه شجاعانه شما علیه اشرار ضدانقلاب در تاریخ ایران زمین جاودانه باقی می‌ماند، رزم شما سلحشوران پیشمرگان کُرد مسلمان قطعه‌ای از برگ زرین تاریخ انقلاب گشته و آیندگان آن را با افتخار الگوی خود قرار می‌دهند. به همین دلیل جا دارد در هفته دفاع مقدس به نمایندگی شهدای پیشمرگ کرد مسلمان به معرفی چهار شهید شاخص این سازمان بپردازیم.

مصطفی سلطانی

در سال ۱۳۲۰ در روستای باوان واقع در دامنه‌های  کوه شیخ بازید درمنطقه صومای جنوبی از توابع آذربایجان غربی پسری به دنیا آمد که اسمش را «هیتلر» سلطانی نهادند. او دوران کودکی و نوجوانی را با کشاورزی و دامداری سپری کرد. هیتلر از ابتدای جوانی شخصیتی شجاع و با وقار داشت به همین دلیل در دوران  انقلاب اسلامی بسیار زود به صفوف مردم انقلابی پیوست تا اینکه انقلاب اسلامی ایرانبه پیروزی رسید.

در سال ۱۳۶۰ به طور رسمی با شهید مهدی باکری میثاق بست. همراه او و سایر رزمندگان تا آخرین لحظه از زندگی‌اش پای آرمان‌های انقلاب اسلامی ایران ایستاد. هیتلر که دیگر او را «مصطفی سلطانی» می‌نامیدند، قدم به راه دشواری نهاد که مسیر زندگی‌اش را کاملا تغییر داد. با ورود به  گروه انقلابیون و محفل شهدای بزرگی همچون مهدی امینی، سخت مجذوب حلقه فرماندهان سپاه در منطقه آذربایجان غربی شد.

این چهار «کُرد» قهرمان شهید

در این راه پر خطر بارها مرگ را تجربه کرد و بارها جسم ورزیده و نحیفش آماج گلوله‌های  دشمنان وطن قرار گرفت. در راه حفظ وطن تا آنجا پیش رفت که به مقام جانبازی ۷۰ درصد رسید.   جراحت و آسیب‌هایی که در جسمش بود مانع این نشد که مصطفی  پیکار با دشمنان در کوهستان‌های کردستان  را فراموش کند.

هوش، ذکاوت، دشمن‌یابی و تدابیرعملیاتی‌اش از او  «چریکی» کارآزموده  ساخته بود. مصطفی در بیشتر عملیات‌های منطقه شمال غرب ایران حضور داشت. در مدت ۴۰ سال بیشترین ضربات مهلک را بر پیکره  گروهک‌های ضدانقلاب وارد کرد. به همین دلیل نام او همواره در صدر لیست حذف گروهک‌ها قرار داشت.

می‌توان گفت که این «پیشمرگ مسلمان کُرد» در منطقه اورمیه و سلماس داغ‌های گرانی را بر دل ضد انقلاب از خود به یادگار گذاشت به طوری که هیچکدام از آنان برای دشمنان قابل جبران نخواهد بود. مصطفی در کردار و رفتارش و در ارادتش به نظام و انقلاب ذره‌ای ریا و تردید نبود حتی آنقدر به خود باوری اعتقادی رسیده بود که خود را «سلمان کردی» می‌نامید.

کیکاوس پیری

کیکاوس پیری در هر عملیاتی جزو نخستین پیشگامان بود و یکی از بزرگترین سنگرسازان بی‌سنگر بود که در روز بیست و ششم فروردین ماه سال ۱۳۶۴ در حالی که فرماندهی روستاهای «دل، دلمرز، زوم، رودبار، دیوزنا و جولانده» را بر عهده داشت در حین مأموریت  بین روستای دلمرز و «دشته قلبی» بر اثر کمین منافقان ضدانقلاب از پشت سر مورد حمله قرار گرفت و به شهادت رسید.

جهانبخش پیری فرزند شهید اهل سنت، کیکاوس پیری روایت می‌کند: پدرم در شجاعت و دلاوری زبان زد خاص و عام بود. یک بار در پایگاه روستای ژنین از توابع شهرستان سروآباد به همراه یک سرباز در برابر ۸۰ تن از عوامل ضدانقلاب ایستادگی کرده و اجازه نداده بود که پایگاه سقوط کند. یکی از توابین گروهک‌های ضدانقلاب تعریف می‌کرد: «چندین ساعت از درگیری ما با شهید پیری در روستای ژنین می‌گذشت و ما یقین پیدا کرده بودیم که شهید پیری تک و تنها داخل پایگاه با ما مقابله می کند، اما جرأت نمی‌کردیم به پایگاه نزدیک شویم. چندین بار اعلام کردیم که شما تک و تنها هستید اگر خودتان را تسلیم کنید، قول می‌دهیم کاری به شما نداشته باشیم.

اما شهید پیری با تمام وجودش به طرف ما تیراندازی می‌کرد و حاضر نبود پایگاه را به ما تحویل دهد. شهید پیری آن قدر مقاومت کرد تا نیروهای سپاه و بسیج از راه رسیدند و ما مجبور شدیم محل را ترک کنیم. آن روز اگر می‌توانستیم پایگاه روستای ژنین را به اشغال خود درآوریم، پیروزی بزرگی نصیب ما می‌شد و می‌توانستیم به اطلاعات خوبی دست پیدا کنیم، اما شهید پیری یک تنه در برابر ما ایستاد و اجازه نداد پایگاه سقوط کند».

این چهار «کُرد» قهرمان شهید

سربازی که همراه پدرم در پایگاه روستای ژنین بود تعریف می‌کرد: «شهید پیری به من گفت: تو فقط برای من خشاب آماده کن، نمی‌خواهد حتی سرت را هم بلند کنی. من هم فقط خشاب آماده می‌کردم و شهید پیری یک تنه به طرف دشمن تیراندازی می‌کرد».

روستای دله مرز پاکسازی نشده بود و امکان داشت گروهک‌های ضدانقلاب که خیلی خوب پدرم را می شناختند، برای ما که ساکن روستا بودیم، مشکل ایجاد کنند. به همین خاطر پدرم در شهر مریوان خانه‌ای اجاره کرده و برای مادرم پیغام فرستاده بود که دست من و برادرم را بگیرد و به شهر مریوان مهاجرت کند.

من به همراه مادر و برادرم به اتفاق یک خانواده دیگر که آن ها هم از دست گروهک‌های ضدانقلاب به ستوه آمده و قصد مهاجرت به شهر مریوان را داشتند به همراه یک نفر بلدچی عازم شهر مریوان شدیم. بلدچی با فاصله چند ۱۰ متری پیشاپیش ما حرکت می‌کرد و پشت سر او خانواده به ستوه آمده از دست نیروهای ضدانقلاب و بعد هم ما. هر لحظه امکان داشت نیروهای ضدانقلاب از راه برسند و خانواده ما را دستگیر کنند، به همین خاطر با این آرایش حرکت می‌کردیم که اگر به دام نیروهای ضدانقلاب افتادیم، آن خانواده و شخص بلدچی بتوانند ثابت کنند که هیچ نسبتی با ما ندارند و فقط هم مسیر هستیم.

باید ساعت چهار صبح خودمان را به محل مشخصی می‌رساندیم و سوار ماشینی که از قبل برای انتقال ما به شهر مریوان در آن محل حضور داشت، می‌شدیم و به طرف مریوان حرکت می‌کردیم، در غیر این صورت ماشین حرکت می‌کرد و ما از ماشین جا می‌ماندیم. به هر سختی بود خودمان را به ماشین رساندیم و به طرف مریوان به راه افتادیم.

زمانی که از خانه خارج می‌شدیم، فقط مقداری نان همراه خود داشتیم و خانه و زندگی را به امان خدا رها کرده و فقط جانمان را برداشته و از روستا خارج شدیم. اما خوشحال بودیم که توانسته‌ایم به سلامت از روستا خارج شویم و دست نیروهای ضدانقلاب به ما نرسیده است.

زمانی که به مریوان رسیدیم، پدرم به استقبالمان آمد و به طرف خانه‌ای که برای ما آماده کرده بود حرکت کردیم. پدرم تمام امکانات مورد نیاز یک خانواده چهار نفره را مهیا کرده بود و ما زندگی جدیدمان را در خانه جدید آغاز کردیم.

چند ماهی از آغاز جنگ تحمیلی سپری می‌شد و شهر مریوان مدام مورد حمله جنگنده‌های بعثی قرار می‌گرفت و پدرم آموزش‌های لازم را به من و برادرم می‌داد تا در راه مدرسه اتفاقی برای ما نیافتد. پدرم ما را از هم صحبت شدن با افراد غریبه منع کرده بود و تمام جوانب احتیاط را برای حفظ جان ما رعایت می‌کرد.

در شرایطی که مردم مریوان، شهر را تخلیه و به روستاهای اطراف مهاجرت می‌کردند، ما به خاطر در امان ماندن از شر نیروهای ضدانقلاب مجبور بودیم در شهر بمانیم. چند سالی به همین منوال سپری شد و ما در شهر مریوان به مدرسه رفتیم.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و حضور گروهک‌های ضدانقلاب در منطقه، مدرسه روستای دله مرز تعطیل و مدرسه روستا به مقر نیروهای ضد انقلاب تبدیل شده بود.

حضور در گروه ضربت

علی سلیمان‌پور سال ۱۳۲۴ در روستای «خشکدره» در شهرستان بانه به دنیا آمد. به علت فقر مالی و عدم برخورداری از امکانات زندگی موفق نشد به مدرسه برود و مجبور شد در کنار پدر به کار های کشاورزی و دامداری مشغول شود. در سال ۱۳۴۴ ازدواج کرد که ثمره این پیوند پنج فرزند، دو دختر و سه پسر شد.

تا چند ماه بعد از ازدواج در روستای خود ماند، اما بعد از مدتی به شهرستان بانه مهاجرت کرد و به کارگری پرداخت. در آنجا بود که با تفکرات امام خمینی (ره) آشنا و وارد مبارزات با رژیم پهلوی شد. در پی پیروزی شکوهمندانه انقلاب اسلامی و تشکیل سازمان پیشمرگان مسلمان کرد؛ شاخه بانه، جزو اولین افرادی بود که به عضویت «سازمان پیشمرگان مسلمان کُرد» در آمد. در سال ۱۳۵۹ به گروه «ضربت» راه یافت و در اولین پاکسازی منطقه بانه و سردشت شرکت کرد.

بعد از مدتی فرمانده گروهان شد. در سال ۱۳۶۳ جانشینی گردان حضرت رسول (ص) سپاه بانه را پذیرفت و به دنبال لیاقت و شایستگی بسیاری که از خود نشان داد به عنوان فرمانده آن گردان انتخاب شد. در تاریخ ۱۳۶۴/۱۲/۲۸ مأموریت یافت که به روستاهای اطراف بانه برود و آنها را مورد گشت و شناسایی قرار دهد. او نیروهای تحت امر خود را آماده کرد و صبح هنگام به راه افتاد. آنها وقتی که به مکانی در نزدیکی روستای «سالوک» بانه رسیدند مورد حمله نیروهای ضدانقلاب قرار گرفتند. نیروهای ضدانقلاب از پشت درختان و گیاهان انبوه به آنها حمله کردند و آنها را در محاصره قرار دادند.

این چهار «کُرد» قهرمان شهید

سلیمانپور هنگامی که اوضاع را بحرانی دید به تقویت روحیه بچه‌ها پرداخت و دستور داد که حالت دفاعی خود را همچنان حفظ کنند. در این هنگام او همراه چند نفر از همرزمان خود به سوی یکی از ارتفاعات اطراف که از نظر نظامی موقعیت خاصی داشت رفت؛ تا با شکست ضدانقلاب راهی برای نجات نیروهای خود از محاصره پیدا کند اما در میان راه مورد اصابت تیر نیروهای ضدانقلاب قرار گرفت و به شهادت رسید. پیکر شهید سلیمانپور یک روز در آنجا ماند.

فردای آن روز نیروهای خودی به آنجا حمله کردند و بعد از پاکسازی منطقه، پیکر شهید سلیمانپور را به شهرستان بانه انتقال دادند. نیرو های ضدانقلاب وقتی که جنازه او را شناسایی کردند، آن را با سر نیزه تکه تکه کردند. مزار مطهر شهید در گلزار شهدای شهرستان بانه  است.

شهید علی سلیمانپور چهره‌ای شکسته و رنجور داشت. زندگی سرشار از ملالت روستا، شخصیت خاصی به او بخشیده بود. آنچنان محبوب و دوست داشتنی بود که وقتی عصبانی هم می‌شد هیچ کس حرفهای او را به دل نمی‌گرفت. او فقط یک فرمانده نظامی نبود. بلکه یک آمر به معروف هم به شمار می‌رفت. روی مسائل دینی بسیار تأکید داشت؛ در سخت‌ترین شرایط حتی در بطن درگیری‌ها هم نماز اول وقت خود را می‌خواند. در بعضی عملیات با زبان روزه شرکت می‌کرد. اگر از بقیه خصایص او چشم بپوشیم حتماً باید شجاعت را بگوییم؛ شجاعت و صلابت شهید سلیمانپور مثال زدنی بود. به محض اینکه اسمی از درگیری برده می‌شد، او اولین نفری بود که آماده می‌شد.

در جنگ‌های چریکی مهارت خاصی داشت. در سخت‌ترین و خطر ناک‌ترین موقعیت‌ها عقب نشینی نمی‌کرد و بر مقاومتش می‌افزود تا اینکه حلقه محاصره را می‌شکست و نیروهای دشمن را فراری می‌داد. او در درگیری‌ها تا آخرین گلوله می‌جنگید. شهید سلیمانپور در تمام درگیری‌ها به عنوان یک فرمانده لایق به کلیه نیروهای خود سر می‌زد و برای آنها مهمات و سایر وسایل مورد نیاز را می‌برد. به دلیل مهارت و تدابیر خاص جنگی؛ وجود او در سپاه بسیار حایز اهمیت بود. با حرکت‌های رو به جلو و جابه جایی سریع خود روحیه بچه‌ها را تقویت می‌کرد. بیش از اندازه ساده و خاکی بود. با نیروهای خود غذا می‌خورد و هیچ گاه خود را از آنها جدا نمی‌دانست.

هیچ وقت اسلحه‌اش را به دشمن نداد

کاک جلال بارنامه در میان رزمندگان و سرداران گمنام کردستان، از نام و نشان شناخته‌شده‌تری برخوردار است. وی که از انقلابیون کُرد به شمار می‌رفت، پس از پیروزی انقلاب در زمره اولین نفرات به همکاری با نیروهای پاسدار پرداخت و دوستی دیرینه‌ای با حاج‌احمد متوسلیان برقرار کرد. کاک‌جلال تا پایان عمرش منش بسیجی خود را حفظ کرد و هرچند بازنشسته شده بود، به صورت داوطلبانه با کاروان‌های راهیان نور همکاری می‌کرد. عاقبت پس از عمری مجاهدت، روز ۱۶ خرداد در حالی که از مزرعه خود بازمی‌گشت، ناجوانمردانه مورد حمله ضدانقلاب - که از او کینه دیرینه‌ای داشت - قرار گرفت و به شهادت رسید.

این چهار «کُرد» قهرمان شهید

اوایل انقلاب هنوز نظام اسلامی به خوبی تثبیت نشده بود و زمان نیاز داشت تا بچه‌های انقلاب خودشان را پیدا کنند. به همین خاطر کاک جلال مجبور شد مدتی به روستاهای اطراف شهرستان مریوان و کوه‌های اطراف برود تا از شر گروهک‌ها در امان بماند اما هیچ‌وقت اسلحه‌اش را به دست ضدانقلاب نداد. حتی منطقه را برای آن‌ها ناامن کرده بود. سال ۱۳۵۸ او به همراه تعدادی از دوستان انقلابی‌اش به استان کرمانشاه مهاجرت کردند. البته مهاجرتشان مخفیانه بود و از طریق کورراه‌ها صورت گرفت. هنگامی که به کرمانشاه رسیدند به عنوان مهاجر در آنجا ماندند و کمی بعد به فرماندهی سردار شهید محمد بروجردی سازمان پیشمرگان مسلمان کُرد را تشکیل دادند.

انتهای پیام

نظر شما