سينه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگويم شرح درد اشتياق
سر من از ناله من دور نيست
ليك چشم و گوش را آن نور نيست (مولانا)
1) برادرم مهدي كه چهل روز در آيسييو ماند و سايه بيمارياش در اين مدت ذهن و زبان و قلمم را دربر داشت، چشم از جهان بست و ديروز كنار مادرم در گورستان بهشت رضاي مشهد آرام گرفت. تنم تختبند درمان در شيراز بود و جانم همراه رنجهاي بودن و رفتنش. او پاره بكر و دست نخورده جهان عشق ورزيدن و بيكينه زيستن بود، با همه دوستي را زود آغاز كرد و ديگران را دير از ياد ميبرد. در معاني برساخته از دانش روانپزشكي او «معلول ذهني» بود و در دايره تجربه من و تعاريف خويشان و دوستان «تكهاي از معصوميت و سادگي فراموش شده انسان» بخشي از «كودكيهاي سالم مانده از بزرگ شدنهاي خشونتآميز و بيرحم» كه ميتوانست علاوه بر من برادري براي همه باشد. اگرچه به هر انگ و رنگي عادت كردهايم و بزرگترين سرمايههاي فرهنگي، سياسي و علمي ديروز و امروزمان را با همين عادت از متن به حاشيه ميرانيم، اما بايد فكري به حال برساخت معنايي شايسته از انسانيت گمشده در دنياي معلولان كرد.
2) داغديدگي در ميانه بيماري رنجي مضاعف است، از همين رو براي مراقبت از بيمار كليشهها و عادتها و توصيههايي وجود دارد كه معمولا منتهي به بيخبر نگه داشتن او از واقعه است. من هم بنا به زيست سرطاني و هم به اعتبار تجربه ارتباطيام اين عادت و آيين متعارف را نامطلوب و ناممكن ميدانم، بيمار عنصر منفعل فرآيند درمان نيست، بيمار موثرترين در روند بهبود خويش است و سبب آن نيز توانمندي جان و تن اوست. من كه در عالم تخيل و زيستن در آيسييو، مهدي را نشسته و بيحركت بر تخت بيمارستان در انتهاي دور و دراز آبانباري كهنه ميديدم و هر لحظه انتظار رسيدن خبرهاي آخر زندگي را از او داشتم، مگر ميتوانستم بيخبر از مرگ او بمانم؟ از آن سو مگر دنياي مجازي، پستوها و تاريكخانههايي براي غفلت به جاي ميگذارند؟
به هر رو ملاحظه حال من برخي دوستان و خويشان را بر آن داشت كه چند ساعتي مرا از خبر كوچ مهدي دور نگه دارند، اما تسليت دوستي همه آن تدبيرها را نقش بر آب كرد و من بياطلاع از مقدمات به متن حادثه رفتم. اينجاست كه ميگويم بيماري و داغديدگي را بايد در يك امتداد و زمينه ديد و آن زمينه و امتداد سنگ بنايي جز شفافيت، آگاهيبخشي، جلب مشاركت و توانمندسازي بيمار ندارد. توانش ارتباطي حرف اول را ميزند و به جاي بيخبري از داغ و بيماري به چگونگي خبررساني به موقع انديشيد.
3) سوزان سانتاگ به درستي براي انتقال معناي مشترك «در تماشاي رنج ديگران» به دشواري برقراري ارتباط اشاره ميكند، ارتباطي كه اگر به درستي انجام نگيرد، با سركنگبين صفرا ميافزايد، ميخواهد آن كژتابي ارتباطي از تماشاي «مصايبي اجتماعي و سياسي» برآيد يا از ساختن حصاري براي بيخبري يا خبررساني قطرهچكاني، در هر جا كه مخاطب را به جاي كنشگري دعوت به انفعال كنيم، كژتابي ارتباطي رخ ميدهد و بيمار يا داغديده از گردونه فهم فعال خارج ميشود. به اين اعتبار تجربه من ناظر بر اين معناست كه «ارتباطات بيماري» و هم در «ارتباطات داغديدگي» بايد بنا را بر سامان دادن فرآيندهاي «گفتوگويي» نهاد، در گفتوگو معاني و توانمنديهاي جديد خلق ميشود و بيمار داغديده به جاي حس تنهايي، احساس همبستگي جمعي مييابد، احساسي كه از درون آن اميد و تابآوري برميخيزد. رابطه چهارگانه بيماري، داغديدگي، گفتوگو و اميد را بايد در قابي نو از تجربه و دانش بازخواند.
4) بين تجربه «زيسته» بيماري و داغديدگي متصل به آن با برداشتهاي انتزاعي از آنها تمايزي معنادار وجود دارد، درك بيمار و داغديده از بيماري و داغ خويش با درك دلسوزانه پزشك و خويشاوند و دوست از آنها الزاما يكي نيست، كيتومبز براي فهم اين تفاوت معني ميان پزشك و بيمار، چهار سطح متفاوت از برسازي معنا را بنا به تعريف ژان پل سارتر عرضه ميدارد: «تجربه حسي پيشاتاملي»، «بيماري مبتلابه»، «مرض» و «وضعيت مريضي». سارتر از اين چهار سطح، سه سطح نخست را فرآيندهايي ميداند كه بيمار خود طي بيماري آنها را درك ميكند، اما «وضعيت مريضي» مفهومي است كه پزشك از بيماري ارايه ميدهد. اين تفاوت در برساختگي معنا را ميتوان به داغديدگي به ويژه آنجا كه با بيماري تركيب ميشود تعميم داد، معناي بيماري و داغديدگي را ابتدا از جهان زيست بيمار و داغديده بفهميم و او را در توانمند شدن و تابآوري خويش سهيم و دخيل كنيم.
5) با اين تجربهها و دانستههاي اندك، داغ برادرم مهدي و رنج دوري از او در نخستين شبي كه در كنار مادرم خفته است، چيزي از اميد من به لطف خداوند و سرمايه ساخته شده از عنايت دوستان كم نميكند. تاكنون در برابر «درد سرطان» صبر ميكردم از اين پس در مقابل رنج رفتن برادر هم صبر ميكنم، اين صبر مرا به گفتوگوي بيشتر با خداي خويش، با خويشان و دوستان و همدردان و همفكران خويش با خويشتن خويش فرا ميخواند. از متن آن بر اميد به زندگي و تلاش براي معنا دادن بيشتر به بقيه عمر ميافزايد، اميد آنكه اين «برساختگي درد و داغديدگي» به دنياي ممكنات نزديكتر شود.
نظر شما