شناسهٔ خبر: 55590070 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جام‌جم آنلاین | لینک خبر

پوریا شکیبایی در گفتگو با «جام‌جم»:

به لطف حبیب، بُعد پنهان وجودم را زندگی کردم

کلماتش خاصِ خودش هستند و آنجا که می‌گوید: «هرچه آید، خوش آید و فردا هم برای مردن خوب است» ناخودآگاه لبخند به لب‌تان می‌نشاند، صدایش و صورتش هم مختص خودش است. هرچند طرحی از پدر؛ زنده‌یاد خسرو شکیبایی نیز در ذهن زنده می‌کند.

صاحب‌خبر -
پوریا شکیبایی اگرچه سابقه تئاتری پر و پیمانی داشت، اما نخستین سریالی که با آن جلوی دوربین رفت به شهرتی بیش از پیش در میان تماشاگران تلویزیون رساندش؛ «برف بی‌صدا می‌بارد» نام اثری بود که شکیبایی در آن نقش حبیب کیانی را بازی کرد؛ یک بدمن تمام عیار که مخاطب پیگیر تلویزیون با آن همراه شد. آنچه در ادامه می‌خوانید حاصل گفت‌وگوی روزنامه جام‌جم با پوریا شکیبایی است که می‌گوید جایی که حبیب کیانی ایستاده جای خوبی نیست. او رفتن به آنجا را به هیچ کس توصیه نمی‌کند و کشیدن زجری که او می‌کشد را برای هیچ کس نمی‌خواهد.

شاید بخشی از کسانی که شما را در نقش حبیب‌کیانی سریال «برف بی‌صدا می‌بارد» دیده‌اند از سابقه تئاتری‌تان و این که حضور روی صحنه تئاتر چه آورده‌های بسیاری برایتان داشت، بی‌اطلاع باشند. می‌خواهم ابتدا از آنچه از صحنه تئاتر با خود جلوی دوربین این سریال تلویزیونی آوردید، بگویید.

من زمانی که بعد از مهاجرتی ۸ساله به ایران برگشتم بی آن که به کسی چیزی بگویم یا این نکته را در مصاحبه‌ای مطرح کنم، براساس آنچه پدرم به من گفته بود، به سوی بازیگری در تئاتر سوق پیدا کردم. پدرم همیشه می‌گفت بازیگری از تئاتر شروع می‌شود و من پیش از آن که روی صحنه بروم، تصمیم به حضور در کلاس‌های اساتید این حوزه داشتم و حتی برخی از آن‌ها می‌توانند شهادت بدهند که من با آن‌ها تماس گرفتم و می‌خواستم نزدشان تلمذ کنم، کاری که هنوز هم که هنوز است مایل به انجام‌دادنش هستم و تاکید می‌کنم گمان نکنید، چون مدت زمانی از آن گذشته است فکر می‌کنم دیگر نیازی به انجامش ندارم.
 
با تاکید بر این که هنوز خیلی چیز‌ها را نمی‌دانم و خرده‌پا هستم و در سالیان سالی که پیش رو دارم خواهم آموخت، اما آن چیز‌هایی را هم که می‌دانم، تمام و کمال از تئاتر است؛ زلال‌ترین چشمه عرصه بازیگری که خلوصش را در جان شما هم خواهد نشاند و آن قدر می‌سابدتان، آن قدر صیقل‌تان می‌دهد، آن قدر تمام ناصافی‌ها و تیزی‌ها و کجی‌هایتان را از شما می‌گیرد که در نهایت این عنایت به شما خواهد شد که تبدیل به بازیگری شوید که نقشی را چنان ایفا کنید که مقبول تماشاگر بیفتد و این اتفاق از نظر من جز با روی صحنه تئاتر رفتن رخ نخواهد داد یا دست‌کم در قاموس من، جز این نیست و گمان می‌کنم هر بازیگری هم که این تجربه را از سر نگذرانده است، یک روز برخواهد گشت و بودن روی صحنه تئاتر را تجربه خواهد کرد؛ بنابراین در یک کلام، من، پوریا شکیبایی، هرچه دارم از تئاتر دارم و در کنار آن از بسیار دیدن؛ چرا که من بی‌شمار فیلم می‌بینم و در کنار آن، خواندن هم بسیار به یاری‌ام آمده است.

پس با توجه به سابقه تئاتری پروپیمان زنده‌یاد خسرو شکیبایی، می‌توان گفت جدا از نقشی که از صدا و سیمای او بر حنجره و چهره‌تان نشسته است، علاقه و اشتیاقی که هنگام صحبت در مورد تئاتر در کلمات‌تان جاری است هم از اوست که به شما رسیده است؟
 

دقیقا. بی‌شک چنین است. چراکه من از ابتدا می‌شنیدم و می‌دیدم که وقتی پدرم، به عنوان مثال، در حال صحبت با دوستان‌شان هستند، پیشنهاد بازی در تئاتر را مقدم بر هر پیشنهاد دیگری می‌دانند یا هنگامی که با من صحبت می‌کنند نیز همیشه می‌گویند بازیگر یعنی اول، تئاتر و... در مجموع عشق ایشان به تئاتر و لطف تئاتر به ایشان، جنون‌آمیز بود و از آنجا که هرکدام، ناخودآگاه، پا جای پای پدرمان می‌گذاریم، پس این ویژگی به شکلی موروثی به من نیز رسیده است. شاید برای‌تان جالب باشد که در کنار صحبت از لطایف این عشق جنون‌آمیز، از دشواری‌هایش نیز بگویم و به عنوان مثال اشاره کنم که در طول اجرای هرکدام از نمایش‌هایی که به عنوان بازیگر روی صحنه‌شان رفته‌ام، هر شب پیش از اجرا با خود گفته‌ام غلط کردم و دیگر نمی‌کنم! بعد روی صحنه که می‌روم و حال خوبش که در جانم می‌نشیند، همه چیز را فراموش می‌کنم و دوباره فرداشب، پیش از اجرا همان حال را دارم.

نمی‌دانم پاسخ به این سؤال چه میزان امکان‌پذیر است، اما هنگامی که قرار شد برای ایفای نقش حبیب جلوی دوربین بروید، چه میزان و چه مواردی از داشته‌های پیشین‌تان را در کاسه این نقش گذاشتید؟

آنچه می‌گویم نه از سر تواضع و فروتنی که از صمیم‌قلب است؛ من نه داشته‌ای آنچنانی دارم و نه توشه‌ای قابل اعتنا و نه به آن اندازه‌ای هستیم که بخواهم بگویم از فلان جا برداشتم و در کاسه حبیب گذاشتم، معتقدم آنچه در رابطه من و حبیب رخ داد، کاملا شهودی و قلبی بود. درواقع به اعتقاد من، شما فقط کافی است که از آن کاراکتر بخواهید بپذیردتان و شما نیز آن کاراکتر را بپذیرید تا یک همکاری مشترک میان‌تان شکل بگیرد. شما باید بپذیرید که کاراکتر از شما جداست و پیمودن مسیر برای نزدیک شدن به او، وظیفه‌ای است که بر گردن شما گذاشته شده است. اتفاقی که احتمال وقوعش به همان میزان است که عدم احتمال وقوع آن و به همین دلیل است که زمانی نقشی را نه‌چندان درخشان و زمانی بسیار درخشان ایفا می‌کنید و گویی همه چیز با هم چفت شده است؛ بنابراین به عقیده من این نکته‌ای است که کار بازیگر را بالا و پایین می‌کند وگرنه همه بازیگران برای ایفای نقشی که بر عهده‌شان گذاشته شده است به یک اندازه می‌کوشند و اساسا نمی‌شود برای بازی در نقشی زمان و انرژی نگذاشت و به مثابه امری سردستی با آن برخورد کرد، همه در حال زحمت کشیدن هستند، منتها همان چفت و بستی که به آن اشاره کردم، گاهی جور درمی‌آید و گاهی نه که گمان می‌کنم در مورد حبیب تا حدودی جور درآمده است.

اشاره کردید آنچه رخ داده، شهودی و قلبی است و نمی‌توانید بگویید چه چیز‌هایی از پوریا شکیبایی در کاسه حبیب کیانی گذاشتید، اما آن‌هایی که شما را از نزدیک دیده باشند، می‌دانند آن انرژی مثبت که از پوریا شکیبایی ساطع می‌شود، آنقدر هست که بتوان با اطمینان گفت فاصله حبیب کیانی با شما و درواقع فاصله فضیلت‌های اخلاقی شما تا رذیلت‌های اخلاقی این کاراکتر، آنقدر است که مسیری طولانی را برای رسیدن به او پیموده‌اید. این فاصله چگونه پرشد؟

با سختی بسیار زیاد. من خیلی از کار‌های حبیب را نه می‌پسندم و نه می‌پذیرم. شاید برایتان جالب باشد که بشنوید من، آدمی هستم که در کل از ازل و از بُن، همواره در زندگی محبت دیده‌ام. در خانواده ما، میان پدرم و مادرم، همواره عشقی بوده که به‌جرات می‌توانم بگویم زمانی در سینما زبانزد بوده است و هیچ‌گاه نمی‌توانم این میزان بی‌رحمی و رذیلت اخلاقی را در وجود کسی بپذیرم. چراکه در زندگی‌ام بیش از هر چیز فضیلت اخلاقی دیده‌ام و برای رسیدن به توانایی نشان دادن این رذیلت‌ها، تلاش بسیار کرده و روز‌ها و شب‌های عجیبی را گذرانده‌ام. پوریا آذربایجانی، کارگردان «برف بی‌صدا می‌بارد» می‌تواند شهادت دهد که من چه لحظات و روز‌هایی را با حال بد در پشت صحنه این سریال گذراندم. هرچند به هرحال گذشت و من توانستم این بُعد پنهانی از وجودم را به لطف حبیب کیانی زندگی کنم. هم‌اکنون راضی‌ام از این‌که آن رذیلت اخلاقی را هم زندگی کردم و بر تجربه زیسته‌ام افزوده شد، هرچند به جرات می‌توانم بگویم جایی که او بود، جای خوبی نبود و رفتن به آنجا را به هیچ‌کس توصیه نمی‌کنم. درواقع تحمل زجری را که او می‌کشید، برای هیچ‌کس نمی‌خواهم.

می‌خواهم تاکیدتان را بر اهمیت خانواده به خاطره‌ای وصل کنم که زمانی از پدرتان تعریف کرده بودید. شما چنین گفته بودید: «پدر در آخرین لحظات زندگی که در بستر بیماری بود، ناگهان مرا صدا کرد و به من گفت: «تو پسر منی؟» و پس از آن بدون این که دیگر سخنی بگوید، چهار سیلی محکم به گوش من نواخت. او گفت: «این در حالی بود که من تا این سن حتی یک‌بار هم از خسرو شکیبایی سیلی نخورده بودم و به هیچ شکل تنبیه بدنی نشده بودم. پوریا شکیبایی گفت: «در آن لحظات، اولین و آخرین سیلی‌های پدر بر من نواخته شد، گویی می‌دانست باید برود و می‌خواست مرا بیدار کند که از این پس بدون تکیه بر پدر باید بار زندگی را به دوش بکشم و این خاطره عجیب و بزرگی برای من بود.»

بله زمانی که آن اتفاق رخ داد، من، شاید سال‌ها در موردش فکرکردم که چرا این‌طور و به این گونه شد و تنها چیزی که به ذهنم رسید همین هشدار برای بیداری و به دوش کشیدن بار خانواده به تنهایی بود.

این روز‌ها مشغول چه کاری هستید؟

در حال حاضر هیچ. چون گمان می‌کنم الان برای من فصل سینما نیست و شاید کمی دیرتر شروع شود، شاید هم اصلا شروع نشود، هر چه آید خوش آید، فردا هم برای مردن خوب است.

دور می‌شویم، دور

پوریا آذربایجانی، کارگردان «برف بی صدا می‌بارد»، در برنامه «سریالیست»، این سریال را در وهله نخست و پیش از تلاش برای سرگرم کننده‌بودن، اثری برای نشان دادن اهمیت جایگاه خانواده و لزوم حفظ آن توصیف کرده بود. از پوریا شکیبایی، بازیگر نقش حبیب کیانی در این سریال، می‌پرسیم نظر او در این مورد چیست و او به جام جم می‌گوید: «به عقیده من، در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که به سوی دور شدن از هم سوق پیدا می‌کنیم و این دور شدن در بستر خانواده‌ها بیش از گذشته مشخص است. در واقع آن واحدی که به نام خانواده می‌شناختیم، آن همبستگی میان خواهر‌ها و برادر‌ها و فرزندان و والدین کمتر از قبل مشاهده می‌شود و پوریا آذربایجانی نیز تلاش کرد نقطه آغاز این سردی را با این اختلاف نشان دهد. شما در سریال، بار‌ها از زبان شکیبایی بزرگ می‌شنوید که یکی از بزرگ‌ترین نگرانی‌هایش از بین‌رفتن بنیان‌های خانواده و متلاشی شدن آن است، اتفاقی ناخوشایند که با درگذشت او و از بین رفتن ستون خانواده سرانجام رخ می‌دهد. همه ما برای گذران زندگی روزمره تلاش می‌کنیم و در مسیر این تلاش، لحظه به لحظه تنهاتر می‌شویم و با هم بودنی را که می‌تواند موجب خشنودی مان شود، کمتر و کمتر تجربه می‌کنیم و این فردیت ما را به سوی انزوا خواهد برد و چشم اندازی را رقم خواهد زد که تیره و تاریک است.»

منبع: روزنامه جام جم 

نظر شما