شناسهٔ خبر: 55493714 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: مفدا | لینک خبر

امام حسین(ع) قرائت فرمود: «شاید خداوند پیروزی آورد، یا امری از سوی او فرا رسد که دشمن از آنچه کرده پشیمان شود.» ۵۲ مائده

جنگ را شروع کردند با امام و یارانش، چهار ساعت بعد امام حسین(ع) یکه و تنها ماند و ندا سرداد: «آیا یاری کننده ای نیست که مرا یاری کند؟»

کربلا کانون تحول، دگرگونی و رسیدن به سعادت جاودان بود. حتی برای آنان که پیشینه درخشانی نداشتند، اما با لطف پروردگار و تصمیم جِدّی، فرجام نیک را از همراهی با سیدالشهداء به دست آوردند و خون خویش را با خون پاکان و اولیای الهی درهم آمیختند و درخت دین را استوار ساختند.

صاحب‌خبر -

به گزارش مفدا بهشتی- «من با آنکه بیمار بودم، نزدیک شدم تا ببینم پدرم به آنان چه می‌گوید. پدرم به آنان رو کرد و فرمود: خدای بلند مرتبه را به بهترین ستایش‌ها، ثناگویی می‌کنم و او را در گرفتاری و خوشی سپاس می‌گویم. خدایا تو را سپاس می‌گویم بر اینکه ما را به نبوت گرامی داشتی و قرآن را به ما آموختی، ما را در دین دانا ساختی و گوش‌های شنوا و دیده‌های بینا و دل‌های آگاه به ما ارزانی داشتی، و ما را از مشرکان قرار ندادی. اما بعد، من یارانی باوفاتر و بهتر از یاران خود سراغ ندارم، و خاندانی نیکوتر و مهربان‌تر از خاندان خود ندیده‌ام، خدایتان از جانب من پاداشی نیکو دهد. بدانید که من می‌دانم فردا سرنوشت ما با این دشمنان چه خواهد شد. اکنون به همه شما اجازه رفتن می‌دهم، پس همه آزادید که بروید و بیعتی از من بر گردن شما نیست. » 1

این مردم مرا می‌خواهند و اگر به من دست یابند، با بقیه کاری نخواهند داشت. (گویا هدف امام این بود که هر کس در این میدان قدم می‌گذارد، کاملا آزادانه و با ثبات قدم باشد.)

شب همه جا را فرا گرفته است، پس از تاریکی شب استفاده کنید و هر کدام از شما که قدرت دارد دست مردی از اهل بیت مرا بگیرد و در این تاریکی متفرق شوید و به هر سو که می‌خواهید بروید.

جابر بن حجاج، شبیب کلابی، قاسم بن حبیب بن ابی بشر ازدی کوفی، عبداللّه‏ بن بشر بن ربیعه خثعمی کوفی، جوین بن مالک تمیمی، عبدالرحمان بن مسعود تیمی، حلاّس بن عمرو ازدی و برادرش نعمان، ضرغامة بن مالک تغلبی، حبشة بن قیس نهمی همگی با مسلم بن عقیل بیعت کردند، ولی پس از درماندگی مسلم، از ترس پنهان شدند و هنگامی که شنیدند امام به کربلا آمده و سپاه کوفه بسوی کربلا حرکت می کند، همراه آنان به کربلا آمدند و بی ‏درنگ خود را به امام رسانیدند و در روز عاشورا به شهادت رسیدند.

زهیر بن قین از هواداران عثمان بود، اما ناچار گردید در یکی از منزلگاه ‌ها فرود آید. امام او را به همراهی خود فرا خواند، ابتدا علاقه چندانی به همکاری نداشت، اما همسرش او را تشویق کرد تا نزد پسر پیامبر(ص) برود. همسرش نیز همراه او آمد. سخنان امام آتشی در دل زهیر برافروخت، چنان که از یاران فداکار آن حضرت گردید و در کنار امام به شهادت رسید. 2

حرّبن یزید ریاحی راه را بر امام حسین(ع) بست و مانع حرکت آن حضرت به سوی کوفه گردید، اما صبح عاشورا چون از تصمیم عمر بن سعد در جنگ با امام حسین(ع) اطمینان یافت به بهانه آب دادن اسب خویش، از اردوگاه کوفیان خارج شد و به امام پیوست. پس از پذیرش توبه وی از سوی امام(ع)، در رکاب سرور شهیدان به فیض شهادت نایل آمد و پس از او پسرش علی و برادرش مصعب و غلامش غرّه که همگی در سپاه کوفه بودند، از کوفیان جدا شدند و در لشگر امام(ع) یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند.

عمرو بن ضبیعة و پسرش حارث، مسعود بن حجاج تیمی و پسرش عبدالرحمان، بکر تمیمی، زهیر بن سلسلم، عمرو ازدی، حارث بن امرءالقیس کندی از سپاهیان کوفه بودند وقتی دیدند سپاهیان کوفه بر کشتن آن حضرت و یارانش مصمم هستند و هیچ اثری از صلح و آشتی دیده نمی شود از این رو آخرت را برگزیدند و به امام حسین(ع) پیوستند و شهید شدند. 3

ابوالحتوف و سعد این دو شخصیت که فرزندان حرث بودند. این دو برادر هر چند که سابقه درخشانی نداشتند و در سپاه کوفه برای جنگیدن با امام آمدند، هنگامی که تنهایی آن حضرت را دیدند و ندای «هل من ناصر ینصرنی* آیا یاری کننده ای نیست کرا یاری کند؟» و گریه اهل بیت علیهم‏السلام را شنیدند، دگرگون شده، به سوی امام روی آوردند و در صحنه پیکار با کوفیان جنگیدند، تا اینکه سرانجام به شهادت رسیدند.

عمرو بن حجاج به امام نوشت: «درختان سرسبز شده، میوه ها اسیده، ما منتظر آمدن شما هستیم، اما با پیروزی » عبیداللّه بن زیاد در کوفه، در شمار افرادی قرار گرفت که مردد بودند، ولی سرانجام در کنار عمر بن سعد حاضر شد و فرماندهی چهار هزار نفر از سپاهیان کوفه را برعهده گرفت که از فرات محافظت می کردند، تا آب به دست امام و یارانش نرسد.

وی در سخنانش خطاب به سپاهیان کوفه می گفت: در جواز قتل حسین تردیدی به خود راه ندهید؛ زیرا او با یزید مخالف است و از دین بیرون رفته است! 4

هرثمة بن سلیم. وی از یاران علی(ع) در صفین بود، اما روز عاشورا در کنار پسر سعد قرار گرفت. هرثمه در آن روز با دیدن درختی، به یاد خاطره ای افتاد، و این یادآوری سبب دگرگونی درونی وی گردید. و با جدا شدن از سپاه کوفه، روز عاشورا سوار بر اسب خود به دیدار امام آمد و خاطره خود را بازگو کرد و گفت: هنگامی که همراه علی(ع) از صفین بر می گشتم، ایشان در همین مکان، پس از نماز صبح مشتی خاک برگرفت و با صدای بلند فرمود: «خوشا به حال تو ای خاک! گروهی از تو برانگیخته می شوند که بدون حساب وارد بهشت می گردند.»

آن گاه امام حسین(ع) پرسید: «اکنون از حامیان پسر سعد هستی یا از یاران ما؟»

هرثمه گفت: «از هیچیک! اکنون در اندیشه اهل و عیال خود هستم!»

امام فرمود: «پس با سرعت از این سرزمین بیرون برو؛ زیرا کسی که در اینجا باشد و صدای ما را بشنود و ما را یاری نکند، در دوزخ جای خواهد داشت.»

هرثمه نگونبخت و بی سعادت، در این نقطه حساس، راه بی تفاوتی را پیش گرفت و از آن سرزمین با سرعت گریخت، تا جان خود را حفظ نماید.

انتخاب به دست خودمان است، سعادت یا شقاوت؟

پی نوشت ها:

  1. فرموده ی امام سجاد(ع)
  2. ابصار العین، ص 95؛ ما مقانی، عبداللّه
  3. مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 113
  4. حبیب السیر، ج 2، ص 52
  5. تاریخ طبری، ج 4، ص 307

انتهای خبر

کد خبرنگار: 110217

نظر شما