نویسنده: دکتر جاندبلیو. وایتهد
مترجم: دکتر احمد دوستمحمدی
یک پیوند(1)
ما باید تاریخ را به یاد داشته باشیم. در پی جنگ جهانی دوم، رئیسجمهور دوآیت دی. آیزنهاور، در سخنرانی خداحافظی خود با مردم در 1961، نگرانی عمیق خود را درباره یک مجتمع نظامی- صنعتی در حال پیدایش ابراز کرد. نگرانی او این بود که منافع قدرتمند صنعتی و شرکتهای بازرگانی در حال ادغام شدن در یک شکل جدیدی از حکومت هستند که در نهایت به عنوان دولت شرکتی2 شناخته میشود. «دولت شرکتی» به سبک آمریکایی، نمونهای از یک نوع پیوند و اتحاد سیاسی- حقوقی است که توسط آرتور میلر،3 استاد حقوق اساسی، در سالهای اولیه دهه 1970 مورد مشاهده و مطالعه قرار گرفت. این پیوند و اتحاد این دو سازواره، در طول زمان، بدون اینکه هیچ یک از آنها هویت خود را از دست بدهد، فراتر از آنچه که میلر تصور میکرد، توسعهیافته است.
در واقع، در حالی که اکثریت ما مردم سرگرم کار عادی روزانه، خانواده و اوقات فراغت بودیم. ابرشرکتها4 به راهروهای کنگره، محاکم و کاخ سفید یورش بردند. به تعبیری، این یورش یک کودتای خاموش بود و منجر شد به آمیزش و تلفیق حکومت و منافع شرکتها که در آن صاحبان منافع، نظام اداری و نخبگان شروع کردند به برداشت کردن منافع و حکمرانی.
این نوع از حکمرانی، ابتدا «شرکتسالاری»5
نامیده میشد، به این معنی که بخشهای وسیعی از اقتصاد، حکومت و سیاست، توسط شرکتهای بازرگانی خصوصی مدیریت میشد. این همان چیزی است که امروز توسط سیاستمداران مختلف حکومتی، «خصوصیسازی» خوانده میشود. و باورکردنی نیست اما حامیان اولیه این سیاست، فاشیست ایتالیایی بنیتو موسولینی و سپس آدولف هیتلر بودند.
شرکتسالاری، آنگونه که بررسیها نشان میدهند، جایی است که در آن تعداد اندکی صاحب ثروت- که منتخب شهروندان نیستند- بر عده زیادی حکومت میکنند. این شیوه حکومت، آن دموکراسی یا شکل جمهوری حکومتی آمریکایی مورد انتظار نیست. نوعی حکومت از بالا به پایین است، حکومتی که تاریخ وحشتناکی دارد و نمونه اعلای آن را میتوان در تحولاتی که در آلمان نازی رخ داد، مشاهده کرد: دولتی با یک فرهنگ پلیسی که در آن همه مردم تحت نظارت و مراقبت قرار داشته و مورد جاسوسی قرار میگیرند. به خاطر قانونشکنیهای جزئی، توسط عوامل حکومت جلب میشوند. تحت کنترل پلیس قرار میگیرند و در اردوگاههای مشهور به اردوگاههای کار اجباری بازداشت میشوند.
چنانچه ما چشمها و ذهنهای خود را برای مشاهده حقیقت باز کنیم، همانطور که فیلسوف اسلاوی ژیژک6 تأکید میکند، میتوانیم دقیقاً «ظهور دیکتاتوری در دموکراسی» را مشاهده کنیم.
فاشیسم دوستانه؟
سالها قبل، ویلیام آل. شیرر،7 نویسنده «ظهور و سقوط رایش سوم»،8 گفته بود که ممکن است آمریکا اولین کشور باشد که در آن فاشیسم از طریق انتخابات دموکراتیک به قدرت میرسد. در آن هنگام که فاشیسم نهایتاً در آمریکا کنترل را به دست میگیرد، چارچوب کلی حکومت باقی خواهد ماند. این جاذبه نامحسوس آن است. دوستانه به نظر خواهد رسید. قانونگذاران در مجلس در حال فعالیت خواهند بود. انتخابات خواهد بود و رسانههای خبری به پوشش جزئیات بیاهمیت و سرگرمکننده سیاسی ادامه خواهند داد. اما، رضایت مردم تحت حکومت دیگر کاربردی ندارد. کنترل واقعی در نهایت به اقلیتی از نخبگان حاکم، که حکومت را در پشت صحنه اداره میکنند، سپرده میشود.
هر از چندی، آنها که هنوز به آزادی اعتقاد دارند و جرأت میکنند این حق خود را، که بیپرده حرف بزنند و اعتراض کنند، اعمال نمایند، مقاومت خواهند کرد. البته، پلیس نظامیشده برای شکافتن چند فرق سر به عنوان اعلام خطر، حضور خواهد داشت، که این در آمریکای جدید9 رفتار قابل قبولی نیست.
دولت منسوخ
علائم هشداردهنده نوعی رژیم فاشیستی برای آنها که هوشیار هستند، فراوان است. در برنامههای تلویزیون، اینترنت و انواع به اصطلاح منابع خبری به آنها اشاره میشود. این اشارات، آن دسته از رماننویسان و فیلمسازان را که سالهاست دارند به ما هشدار میدهند که ما در آستانه یک رژیم استبدادی قرار داریم،
دربر میگیرد.
یکی از این نویسندگان، راد سرلینگ،10 خالق و نویسنده سریال تلویزیونی بلندآوازه وضعیت آشفته است. من، وقتی برای اولین بار برشی از وضعیت آشفته، تحت عنوان «انسان منسوخ»،11 را تماشا کردم که هرگز نتوانستم آن را فراموش کنم، پانزده ساله بودم.
سرلینگ داستان را از یک جامعه آیندهگرا و فوق مدرن آغاز میکند که در آن کلیه کتابها و مذاهب، توسط یک دولت نئونازی، غیرقانونی اعلام میشوند. رامنی وردزورث،12 کتابدار و یک مرد مذهبی، از سوی رئیس دیوانعالی کشور، منسوخ تشخیص داده شده و محکوم به اعدام به هر شیوهای که خودش بخواهد، میشود. وردزورث که سه تا از آخرین خواستههایش برآورده میشد، درخواست میکند که فقط قاتل وی از شیوه قتل او اطلاع داشته باشد، نیمه شب روز بعد بمیرد و اینکه کشته شدن وی از تلویزیون پخش شود. وردزورث چهل و پنج دقیقه قبل از اینکه اعدام شود، رئیس دیوانعالی را به اتاقش دعوت میکند و به اطلاع او میرساند که میخواهد با یک بمب، که طوری تنظیم شده تا در نیمه شب منفجر شود، کشته شود. او سپس در اتاق را قفل کرده رئیس دیوانعالی را با خود داخل اتاق زندانی میکند.
رئیس دیوانعالی، در ابتدا با آگاهی از این که هر حرکت او از تلویزیون پخش میشود، خود را در پس پوششی از تهور و بیباکی پنهان میکند. اما، به مجرد اینکه میفهمد که هیچکس نیست که به کمک او بشتابد، بهخاطر اینکه مردم دلمشغول تماشای این نمایش «واقعیتها» هستند، به تدریج خونسردی خود را از دست میدهد. لحظهها به کندی سپری میشوند، در حالی که وردزورث با آرامش قطعهای از انجیل را با صدای بلند تلاوت میکند. باز هم هیچکس برای نجات رئیس دیوانعالی از این مخمصه، پیدا نمیشود. بالاخره رئیس دیوانعالی فریاد میکشد، «محض رضای خدا، بگذارید بروم!» وردزورث کلید را به رئیس دیوانعالی میدهد و او از اتاق پا به فرار میگذارد. ظرف چند ثانیه، بمب منفجر شده، وردزورث تکهتکه میشود.
هنگامی که رئیس دیوانعالی به محکمه خود برمیگردد به خاطر از دست دادن خویشتنداری و درخواست کمک از یک خدای غیرقانونی اعلام شده، منسوخ تشخیص داده میشود. وردزورث، در آستانه مرگ پیروز میشود.
این داستان، همچون همیشه، با صدای راوی توسط رادسرلینگ، به پایان میرسد:
رئیس دیوان عالی، رئیس دیوان عالی فقید، تنها تا اندازهای حق با او بود، او منسوخ بود، اما دولت، موجودیتی که او آن را میپرستید، هم منسوخ بود. هر دولتی، هر موجودیتی، هر مکتبی، که نتواند ارزشها را، کرامت را، حقوق بشر را تشخیص دهد؛ آن دولت منسوخ است.
فصل هفتم: ما هیتلر را استخدام کردیم!
اگر میخواهید تصویری از آینده داشته باشید، چکمهای را تصور کنید که چهره انسانی را زیر پا له میکند- همیشه... و به یاد داشته باشید که این برای همیشه است. این چهره برای له شدن همیشه آماده خواهد بود. بدعتگذار، این دشمن جامعه، همیشه آماده است، تا بتوان بارها و بارها او را از پای درآورد و تحقیرش کرد. جرج اورول، 1984
نخستین اصل اساسی موفقیت، بهکارگیری یک خشونت همواره ثابت و به قاعده است. آدولف هیتلر، نبرد من13
فاشیسم، مانند اغلب تغییرات سیاسی در تاریخ، فریاد نمیزند که «من اینجا هستم». صعودش بسیار زیرکانه و افزایشی است.
در واقع فاشیسم در پی سرنگون کردن نهادهای اساسی جامعه همچون شرکتها و مؤسسات بازرگانی، خانواده، مراکز مذهبی و آداب و رسوم مدنی نیست. فاشیسم، با «بزرگداشت، تقویت کردن، تمرکزگرایی، انحصاری کردن و سیاسی کردن این نهادها، در پی کنترل آنها بوده، از آنها برای بزرگداشت فردی که نقش محوری دارد و آنها را به تلاش دستهجمعی به سوی یک هدف واحد مبنی بر ساختن شکوه و عظمت هویت و رسالت ملی وامیدارد، استفاده میکند.
بنابراین جذبه فاشیسم، «جامعه برنامهریزی شده» است.
و فاشیسم با حفظ آنچه که تودههای مردم از نظر سیاسی برای آن ارزش قائل میشوند، این تصور غلط را ایجاد میکند که به هیچوجه به دنبال نابود کردن سنتهای دموکراتیک نیست، بلکه در پی فراهم کردن «یک روش جدید و علمیتر برای مدیریت حیات ملی» است.
البته این جاذبه فاشیسم برای طبقات متوسط و شرکتی و دلیل تحمل و حتی تقدیس آن توسط نهادهای مذهبی است. فاشیسم- یعنی در ابتدا- به خاطر اینکه همه نهادها را تحت کنترل حکومت قرار میدهد و به خاطر اینکه رفاه و رونق مالی و مجموعهای از پیشرفتهای مدنی و فرهنگی را بشارت میدهد، عموماً مورد ستایش قرار میگیرد. همانطور که نویسنده جفری تاکر،14 استدلال میکند:
نیویورک تایمز، بنیتو موسولینی را به عنوان نابغه برنامهریزی مرکزی توصیف کرد. چرچیل وی را تحت عنون فرزند زمان خویش، مورد ستایش قرار داد. نظریهپردازان فاشیست برای آمریکاییها کتابها نوشتند و توسط تمامی روزنامهنگاران برجسته، عاشقانه مورد مصاحبه قرار گرفتند. حتی تا اواخر سال 1941، مجله هارپر15 در حال تمجید از شکوه و جلال «انقلاب مالی آلمان» و قدرت جادویی نظام فاشیست بود.
این را به یاد داشته باشید: در 1941 اردوگاههای کار اجباری آلمان در اوج فعالیت و در جهان مشهور بودند. آلمان بهخاطر امیال تجاوزگرایانه و امپریالیستیاش در مرز یک جنگ جهانی بزرگ قرار داشت. در همان زمان آلمان به خاطر «انقلاب مالی» فاشیستیاش مورد ستایش قرار میگرفت. چی؟
علیرغم افکار عمومی این دوره و زمانه، هیتلر در زمان خودش از محبوبیت فراوانی برخوردار بود و از سوی رهبران مختلف غربی، به عنوان یک نابغه مورد ستایش قرار گرفت و زیر بیرق ابرمؤسسات شرکتی و بازرگانی سینه میزد.
در واقع در بحبوحه رکود و کسادی آلمان در سالهای اولیه دهه 1930، هیتلر تنها ملیگرای همراه با تودههای مردم پیرو، با وعده اشتغال کامل و رونق اقتصادی در رأس نظام سیاسی قرار گرفت.
همانطور که برترام گراس، مشاور ریاست جمهوری سابق، شرح میدهد: او [هیتلر] در ملاقات خصوصی با بزرگترین صنعتگراها هشدار داد که «در یک نظام دموکراتیک نمیتوان به کارآفرینی خصوصی ادامه داد.»
از وی در 30 ژانویه 1933، برای خدمت به عنوان صدراعظم یک هیئت دولت ائتلافی دعوت به عمل آمد. یک رهبر محافظهکار به یک غول بازرگانی خبر داد که «ما هیتلر را استخدام کردیم.»
هیتلر، از آنجا به شهرت رسید.
پانوشتها:
1- syzygy، به معنی پیوند و وصلت دو غول اقتصادی، مالی و بازرگانی است.
2- Corporate State
3- Arthur Miller
4- Big Bussiness
5- Corporatism
6- Slavoj Zizek
7- William L. Shirer
8- The Rise and Fall of the Third Reich
9- New America
10- Rod Serling
11- The Obsolete Man
12- Romney Wordsworth
13- Mein Kampf
14- Geffrey Tucker
15- Harper’s Magazine
نظر شما