شناسهٔ خبر: 54212760 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: برنا | لینک خبر

معرفی کتاب؛

«خوشا خوشبختان» تلفیقی از کمدی و تراژدی

نویسنده کتاب «خوشا خوشبختان» یاسمینا رضا نویسنده نامدار فرانسوی است که نوشتن کتاب را در سال ۲۰۱۳ به اتمام رسانده است. بیشتر آثار نویسنده در خصوص روابط انسانی است. هنر یاسمینا رضا به گونه‌ای است که گویی یک تحلیلگر و روانشناس حرفه‌ای و کل نگر به تحلیل روابط و دریچه‌های مختلف آن پرداخته است.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرگزاری برنا، یاسمینا رضا، نمایشنامه نویس و رمان نویس دو رگه ی تحسین شده ی بین المللی است.بیشتر او را با نمایشنامه هایش می شناسند اما او رمان نویسی توانا نیز هست. در کتاب خوشا خوشبختان رضا گروهی متشکل از هجده شخصیت را در جدال با زندگی شان قرار می دهد، و تنها شوخ طبعی است که آن ها را حفظ می کند.

شعری از خورخه لوئیس بورخس محتوای کتاب «خوشا خوشبختان» را تشکیل می‌دهد که به شرح زیر است:

"خوشا به حال عزیزان و عاشقان و کسانی که بدون عشق می توانند سر کنند. خوشا خوشبختان"

رضا فرم این بیست فصل کوتاه از کتابش را از نمایشنامه رقص، نوشته نمایشنامه نامه نویس انتهای قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم؛ آرتور شنیتسلر، وام می گیرد، در حالی که شعر بورخس محتوایشان را به آنها می بخشد. همانطور که از داستانی به داستان دیگر منتقل می شویم ، از برقراری ارتباط مجدد با یکی از آشنایان قدیمی خود در یک صحنه قبلی ، هیجان زده می شویم ، نمی توانیم به این شخصیت های درمانده کمک کنیم اما می توانیم اعتراف کنیم که در این کمدی انسانی افکار ، آرزوها ، اقدامات گذرا و ... شخصیت ها را به خوبی درک می کنیم. ما هم همین جا هستیم. در همین موقعیت. ترس ها و اشتباهاتی که آن ها دارند را ما نیز داریم و هر روز مرتکبشان می شویم ، اما قادر نیستیم تجربیاتمان را با چنین دقت و دلسوزی ای ارائه کنیم. کاری که رضا در این کتاب کمدی و در عین حال تراژدی به خوبی از پسش برمی آید.

معرفی کتاب:

همه چیز عصبی اش می کند. اظهارنظرها، اشیا، آدم ها. همه چیز. دیگر نمی توانیم بیرون برویم مگر اینکه بد تمام شود. همیشه برای بیرون رفتن متقاعدش می کنم؛ اما تقریبا همیشه آخرش پشیمان می شوم. ما با خنده و شوخی از مردم خداحافظی می کنیم، در پاگرد می خندیم، اما در آسانسور بی اعتنایی به سرعت حاکم می شود. باید یک روز این سکوت بررسی شود. به خصوص در ماشین، شب، بعد از اینکه پز مال و اموالتان را به تماشاچیان داده اید و دارید برمی گردید؛ ترکیبی از سلطه بر دیگران و دروغ به خود. سکوتی که حتی رادیو هم آن را تاب نمی آورد. چه کسی در این جنگ خاموش جرئت دارد روشنش کند؟

ما این واژه را از قهرمانی ادبی که خود را از سرزمین ارواح بیرون کشیده می پذیریم، نه از شوهری که زندگی زناشویی مان را با او شریک هستیم. روبر چراغ سمت خودش را دوباره روشن می کند، ملافه ها را با خشونتی ناجور می زند کنار و لب تخت می نشیند. بی اینکه برگردد می گوید من می رم هتل. من ساکتم. او تکان نمی خورد. برای بار هفتم می خوانم: «روز که از پشت پرده های کرکره ای کهنه آمد تو، گیلور سگ را دید که زیر صندلی شکسته خوابیده بود. دستشویی لعابی ترک خورده بود. بر دیوار روبه رو عکس مردی بود که غم زده به او نگاه می کرد. گیلور رفت جلوی آینه...» حالا گیلور کیست؟ روبر از جلو خم شده. پشتش را به من کرده. در این وضعیت است که آوازش را سر می دهد: من چی کار کردم؟ زیادی حرف زدم؟ آدم تندی ام؟ زیادی می نوشم؟ پرچونگی می کنم؟ د یالا بگو داستانو.

انتهای پیام //

نظر شما