شناسهٔ خبر: 54151911 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه فرهیختگان | لینک خبر

از کتاب «یک زمستان با کولبرها» که روایت میدانی صادق امامی، خبرنگار «فرهیختگان» است بیشتر بدانید

رنج کولبران کتاب شد

«کلاه زمستانی سبزرنگ به سر دارد. چوخه پشمی دارد. کولش تلویزیون سامسونگ است. هفت ساعتی در راه بوده و هنوز یک ساعت‌ونیم دیگر راه در پیش دارد.»

صاحب‌خبر -
رنج کولبران کتاب شد

عاطفه جعفری، خبرنگارگروه فرهنگ: روایت‌ها در تمام جلوه‌های فرهنگ انسانی حضور دارند‌؛ «در داستان، نمایش، اسطوره، تاریخ و... در همه جا‌؛ هر جا انسان باشد روایت نیز هست. جامعه بدون روایت وجود ندارد؛ زیرا جامعه بدون فرهنگ تصور‌ناپذیر است. جهانی بودن و عام بودن عرصه‌های روایت از وجود عناصری حکایت می‌کند که در تمام روایت‌ها، از هر فرهنگ و ملیتی می‌توان آنها را یافت و به این جهت «روایت‌ها را دیگر محدود به جنبه‌های خاصی از فرهنگ نمی‌دانند بلکه آنها جنبه‌های اساسی زندگی انسان هستند.» اچ. پورتر ابوت در کتاب سواد روایت، انسان بودن را در رابطه‌ای مستقیم با روایت‌ و قصه قرار می‌دهد. انگار ما چیزی جز قصه‌هایی نیستیم که هر لحظه بر آنها حادثه‌ای اضافه می‌شود. تعریف ما از انسان بودن‌مان وابسته به قصه‌هایی است که درباره‌ زندگی خودمان و جهان‌مان می‌گوییم. بیرون از خطوط داستانی‌ ما، خلئی بی‌معناست. روایت در بطن زندگی‌مان حضور دارد. بستری است برای هست ‌شدن‌مان و رسوخ کرده در تمام جزئیات و پدیده‌ها و اگر روایت را مجموع رخدادهایی بدانیم که در طول زمان اتفاق می‌افتند، چندان بی‌راه نیست که بتوانیم رد آن را در هر قالبی پیدا کنیم. گفتم زمان و شاید همین «زمان» بوده که باعث شده انسان به فکر یک روایت شسته ‌رفته باشد چون به‌قول نویسنده‌ این کتاب، روایت برای گونه‌ انسان، روشی بنیادین است تا بتواند درک خود را از زمان سامان بدهد. با این ‌همه نمی‌توان گفت روایت نسخه‌ای دقیق و کاملی از واقعیت است و واقعیت را بی‌هیچ کم‌وکاستی منتقل می‌کند. قسمت‌هایی از روایت همیشه مغفول می‌ماند و به جایش بخش‌هایی از روایت پررنگ می‌شود، در بعضی نقاط روایت، چگال‌تر می‌شود. چه بسا ما هم وقتی راوی قصه‌ خودمان می‌شویم، ترجیح می‌دهیم از بعضی تجربه‌ها عبور و زندگی‌مان را بدون آن اتفاق‌ها روایت کنیم.  کتاب «یک زمستان با کولبرها» نوشته صادق امامی است، کتابی که این روزها در نمایشگاه کتاب توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است و روایت او را از زندگی با کولبرها می‌خوانیم. به بهانه این کتاب، که روایت دقیقی از زندگی کولبران دارد به روایت خبرنگاران از اتفاق‌های اطراف‌شان پرداختیم. روایت‌هایی که دقیق است و از دل حادثه خبر می‌دهد و به عبارتی بیرون گود نشسته‌اند و روایت می‌کنند. خودشان را در خطر می‌اندازند، در دل حادثه می‌روند تا روایتی که برای مخاطب دارند، دقیق باشد.

روایت دقیق از زندگی کولبرها

«تجربه نکرده‌ایم. ترس و نگرانی من برای وحید از خودم هم بیشتر است. ریسک پرخطری را به جان خریده بودم. طراح این گزارش خود من بودم و هر بلایی سرم بیاید، کسی بازخواستم نمی‌کند، اما وحید چه؟ من مصر به این سفر بودم و او را با خودم آوردم. حتی کاک عابد بارها خواست که بی‌خیال آمدن به مرز شویم ولی من قبول نکردم. «اگه خدای ناکرده اتفاقی برای وحید بیفته، جواب خونواده‌اش رو چی بدم»؟ همین نگرانی‌ها باعث شد تا وحید را جلو بیندازم و مراقبش باشم. فاصله‌ام را با او کمتر و کمتر می‌کنم تا مراقبش باشم. نیم ساعت گذشته است. دیگر اثری از آن دره‌های ترسناک و بی‌پایان نیست. ساعت1:36 ظهر، بعد از ۲ ساعت و ۳۶ دقیقه کوهنوردی، به مسیر نسبتا همواری می‌رسیم. به وحید نگاه می‌کنم. شدت سرما بینی‌اش را، مثل گوجه فرنگی، قرمز کرده است. سنگینی کوله دوربین و کفش‌های نامناسب، حسابی خسته‌اش کرده ولی مثل همیشه کم حرف است و چیزی نمی‌گوید. من تقریبا تمامی گزارش‌های تصویری خبرگزاری‌های داخلی از کولبری در مریوان را دیده‌ام. همه یا در ابتدای مسیر یعنی کنار همان جاده آسفالت، می‌ایستند و از لنزهای پیشرفته‌شان کمک می‌گیرند یا اگر خیلی جدی باشند، چندصد متری جلوتر می‌آیند و از کولبران عکس می‌گیرند. وحید شاید اولین عکاسی نباشد که در کوه تته عکاسی کرده، ولی احتمالا اولین عکاسی است که در این شرایط سخت ۲ ساعت و ۳۶ دقیقه کوهپیمایی کرده و سوژه‌اش را دنبال کرده است. دقیقه‌ای از رسیدن‌مان نگذشته که سه کولبر به ما نزدیک می‌شوند؛ دوتا جلوتر هستند یکی کمی عقب‌تر. از نفر جلویی که به سمت من می‌آید، می‌پرسم که سربالایی تمام شد؟ سری به نشانه تایید تکان می‌دهد.»
صادق امامی برای اینکه روایتش دقیق باشد از زندگی‌ای که کولبرها دارند، در زمستان سفری به کردستان داشت تا بتواند از نزدیک ببیند چه اتفاقاتی برای کولبرها می‌افتد. حتی خودش کولبری هم می‌کند تا بتواند حال یک کولبر را خوب درک کند.
«کلاه زمستانی سبزرنگ به سر دارد. چوخه پشمی دارد. کولش تلویزیون سامسونگ است. هفت ساعتی در راه بوده و هنوز یک ساعت‌ونیم دیگر راه در پیش دارد. می‌گوید روز سختی را پشت سر گذاشته. اگر راه درست و خوب باشد، هر دو سه روز یک بار به مرز می‌آید. . این باری که حمل می‌کنی چند کیلوییه»؟. ۳۴ کیلویی میشه. از اینجا به بعد بیشتر از اینکه کولبر به سمت بارخانه برود، کولبرهایی را می‌بینیم که با کول درحال بازگشت به سمت بارانداز هستند. کولبر جوان دیگری کلاهی بر سر دارد که از صورتش فقط چشم و بینی‌اش را می‌شود دید. تعریف می‌کند که چطور امروز به مرز آمده است: «دیروز هم اومده بودیم، ولی برف بود. نتونستیم بالا بیاییم. امروز صبح، چهار نفر افتادن جلو و مسیر رو باز کردن. تا اینجا [کمرش را نشان می‌دهد] میری توی برف. دست‌هایش را در جیبش کرده و آنقدر لباس پوشیده که سرما آزارش ندهد. وارد کلامش می‌شوم. کسایی که راه رو باز میکنن، باز هم کول می‌آرن؟ - تا اینجا کمرا تو برف می‌رن. اینقدر خسته میشن که خیلی‌هاشون دیگه نمی‌تونن کول بیارن. - پس از کجا درآمد دارن؟ - ۵۰۰ یا ۶۰۰ هزار تومن می‌گیرن تا راه رو باز کنن. خیلی سخته. خودت می‌بینی که هوا خیلی سرده... .»
خودش درمورد این کتاب می‌گوید: «می‌خواستم دقیق بنویسم. برای گزارش‌هایی که از دل یک اتفاق خبر می‌دهد، مهم است که روایت‌مان دقیق باشد، برای همین با کولبرها سفر کردم.»
«دستمال آبی رنگ روی پیشانی‌اش، زیبایی خاصی به آنها بخشیده، به من و دوربین نگاهی پر از نگرانی می‌کند و می‌گوید: «اینجا هوا سرده. یخ می‌بندید شما. ما عادت کردیم، دیگه چیکار کنیم.» یک «در خدمتیم» هم می‌گوید و راه خودش را می‌رود. نزدیکی گردنه تته، یکی از محل‌هایی است که کولبرها برای استراحت یا خوردن ناهار توقف می‌کنند. ناهار آنها نان و خرما یا بیسکویت ساده است. در آن ارتفاع و در سرما مگر چیزی بیش از این می‌توان خورد؟ نیم ساعتی است که وحید از من جدا شده است. نه حوصله ناهار خوردن دارم و نه وقتش را. هر دو کار خودمان را می‌کنیم. من کمی نگرانم که مبادا وحید به خاطر ناآشنا بودن با محیط، دچار مشکل شود. گاهی صبر می‌کنم تا به من برسد و باز راه می‌افتم و دوباره این فاصله است که بین ما می‌افتد. گردنه و مسیر نسبتا هموار آن این اجازه را به کولبران می‌دهد تا برای دقایقی استراحت کنند. هر کولبری که خسته می‌شود، در کنار مسیر روی برف‌ها می‌نشیند تا هم از راه خیلی دور نشود و هم مزاحم تردد سایر کولبران نباشد. به سراغ یکی از همین کولبرها می‌روم که روی زمین نشسته و زانوهایش را به سمت سینه‌اش جمع کرده و با دست آنها را نگه داشته است. صورت خشک و استخوانی و سفیدی ریش‌هایش، می‌گوید حدود 40 سالی سن دارد. برای باز شدن بهانه گفت‌وگو می‌پرسم: «ساعت چند به سمت مرز راه افتادی»؟ با دستکش‌های قرمز رنگش اول دستی به بینی‌اش می‌کشد و می‌گوید: «صبح ساعت ۶ راه افتادم و ساعت ۱۰ به اون طرف مرز رسیدم و کول گرفتم. ما خودمون صبح راه رو باز کردیم. برف زیاد بود.»
روایت دقیق یعنی اینکه بتوانی همه جوانب یک اتفاق را نگاه کنی، فقط یک چیز را نبینی، اگر می‌خواهی مثلا از کولبری بگویی همه زوایای این کار را ببینی.
«ساعت 10:30 صبح تاکسی می‌رسد. طی مسیر، تمام کوه، دشت و صحرا را برف پوشانده است. آنقدر در مسیر منظره‌های زیبا خلق شده که وحید چند باری از راننده می‌خواهد ماشین را نگه دارد تا از منظره بکر و دست نخورده و تک درخت‌های پوشیده از برف در دل کوهستان عکس بگیرد. چطور می‌شود این طبیعت زیبا را رها کرد و به دنبال کولبری رفت؟ جذابیت خیره‌کننده این مناطق می‌تواند سردشت و روستاهای مرزی‌اش را تبدیل به قطب توریسم در منطقه کند. بی‌شک با ورود نخستین توریست‌ها به این منطقه بکر و زیبا، مشکل اقتصادی بسیاری از خانواده‌ها حل می‌شود و دیگر خانواده‌ای حاضر نمی‌شود فرزندش یا همسرش یک کوله پشتی و چند متر طناب بردارد و راهی مرز شود.
برف‌های کف جاده، در بخشی از مسیر، تبدیل به یخ‌های ضخیمی شده‌اند که زنجیر چرخ هم از پس‌شان برنمی‌آید. چند باری پراید زردرنگی که سوارش هستیم، بکس‌وباد می‌کند، ولی به خیر می‌گذرد و مسیرمان به سمت درمان‌آباد را ادامه می‌دهیم. نزدیک درمان آباد که می‌رسیم، راننده می‌گوید که چند هفته پیش، برادر رحمان یوسفی در مرز کشته شده است و چند روز پیش هم مراسم چهلمش را گرفتند. در میان زیبایی طبیعت یکدست سفید سردشت، به روستا می‌رسیم. چند نفری سمت راست جاده ایستاده‌اند. راننده یک نفر را نشان‌مان می‌دهد و می‌گوید: «اینجا درمان‌آباد و آن آقا که کنار جاده ایستاده، رحمان یوسفی است.» رحمان با پسرش و چند نفر دیگر منتظر رسیدن ما بودند. رحمان صورتی سبزه و تپل دارد. بعد از سلام و احوال‌پرسی، در میان خیابان مملو از برف، ما با او همراه می‌شویم. کمی که به سمت انتهای روستا می‌رویم، یک خانه نیمه‌کاره را نشان‌مان می‌دهد و می‌گوید: «این خانه برادر من بود. برادرم حدود دو ماه پیش در مرز کشته شد.» نگاهی ناامیدانه به سرتاپای خانه یک طبقه می‌کند: قرار بود گچ‌کار بیاید و خانه را گچ کند، اما قسمت نشد.» به خانه‌ای که برادر مرحومش تا تکمیل شدن خانه‌اش اجاره کرده بود، می‌رویم. خانه‌ای یک طبقه، قدیمی و کوچک. در ورودی خانه به جای اینکه رو به خیابان اصلی باشد، پشت به جاده و رو به یک دره زیباست. با خوش‌آمدگویی گرم که ترکیبی از زبان فارسی و کردی است، وارد خانه می‌شویم. همسر پیمان با گذشت دو ماه از درگذشت همسرش، همچنان لباس سیاه عزا به تن دارد. او از حالا باید به تنهایی دختر و پسر کمتر از 12 ساله‌شان را بزرگ کند. از سخت‌ترین کارها برایم، تسلیت گفتن به افراد است. گویی که در آن لحظه استخوانی در گلویم فرو کرده‌اند. همیشه سعی کرده‌ام تا می‌توانم در مجالس ختم اقوام دور شرکت نکنم. اگر اختیار دست خودم بود، در مراسم ختم اقوام نزدیک هم شرکت نمی‌کردم.»
امامی در کتابش سعی کرده است به جزئیات زندگی کسانی که در مسیر کولبری هستند وارد شود تا همه چیز برای خواننده، مشخص باشد که چرا این فرد در این مسیر قرار گرفته است.
«از کولبرانی که خودم دیدم، در مریوان پیک موتوری رستورانی با درآمد ماهانه ۸۰۰ هزار تومان بود. او در مرز این رقم را با دو روز کار در می‌آورد. در محاسبات این فرد، این انتخاب هوشمندانه تلقی می‌شد، اما نه او و نه تمام کسانی که با این مقایسه به کولبری روی آوردند، از تبعات مسیری که انتخاب کردند، برای خودشان و کشور اطلاعی ندارند. بخش نگران‌کننده‌تر این داستان، کسانی هستند که از 16 یا 17 سالگی، درس و مشق را رها می‌کنند و به کولبری روی می‌آورند؛ پنج تا 10 سال کار می‌کنند و کم‌کم دردهای ناشی از کولبری، به جان‌شان می‌افتد. دیگر نه راه بازگشتی مانده و نه در پیش رو، فرصتی وجود دارد. یک جوان 30 ساله نه تحصیلات دارد، نه تخصص و نه شغل درست. در چند سال گذشته، بسیاری از کسب‌وکارها از رونق افتاده حتی صنعت ساختمان که به تنهایی چند ده صنعت دیگر را به تکاپو وامی‌دارد، دچار رکود شده تا سیل بیکاران در شهرهای مرزی، بین دوراهی مهاجرت یا کولبری، دومی را انتخاب کنند. فاصله چندانی تا برجک مرزی در ارتفاعات تته ندارم، اما ترجیح می‌دهم به جای رفتن به سمت برجک، با کولبرها برگردم تا قبل از غروب آفتاب، به بارانداز برسم. ساعت نزدیک ۴ بعداز ظهر است. کولبرانی در دنیایی سفید و تمام نشدنی روی برف نشسته‌اند تا کمی از خستگی راه‌شان را زمین بگذارند. یکی که برخلاف بسیاری دیگر، هیکل توپر و شکمی برآمده دارد، به غیر از شکمش، با کلاهی که بر سرش کشیده، تنها بینی قلمی‌اش و چشم و ابروهایش را می‌توانم ببینم. همان‌طور که به کوله‌اش تکیه زده با صدای خش‌دار و گرفته‌اش می‌گوید: «الان نزدیک رأی‌گیری هم هست، خب! اومده لطف کرده آقای بخشدار... نمی‌دونم! فکر کنم گفتن بخشداره. اومده به جای اینکه بگه از راه نزدیک‌تر بیایید... اصلا ما به راه قبلی هم راضی بودیم. اومده راه رو بسته و راه کولبر رو دو برابر کرده.»
همان‌طور که نشسته، پای چپش را بلند می‌کند و روی برف می‌کوبد: «نمی‌دونم دیگه! همینه که خودت می‌بینی. یه کول میاری به اندازه جونت تموم میشه). 30 سال سن دارد و از یکی از روستاهای سنندج آمده است؛ روستایی که می‌گوید الان به‌تنهایی 400 کولبر دارد. سه‌ماهی می‌شود که کرایه خانه‌اش را نداده و حدود چهارمیلیون بدهکاری بالا آورده است. تا چهارسال پیش بنایی می‌کرد، اما وقتی کار نیست برای خرج زندگی‌اش کولبری می‌کند. با دست مسیری را نشان می‌دهد که مامور مرزبانی راهش را بسته است: «مامور نیروی انتظامی میگه‌ ای بابا! این همه پول رو چی کار میکنین؟ آخه مرد حسابی یک کولبر ماهی چهار، پنج بار میتونه این مسیر رو بیاد. اون فکر میکنه هر روز کولبر می‌آد اینجا و پول جمع میکنه. این مرز قبلا فقط برای روستایی‌ها بود، اما الان از سنندج هم کولبر داریم. تو این چهارسال کولبری تو سنندج چند ده برابر شده.» می‌پرسم: «چرا؟» برف را از روی دستکش‌های سیاهش می‌تکاند و می‌گوید: «به‌خاطر تورم و گرونی و بدبختی که سر مردم اومده. بیشتر همین افراد حین کار کولبری معتاد میشن؛ یکی ترامادول مصرف میکنه، یکی تریاک و یکی شیشه. به‌خاطر سختی کار مجبورن مواد بکشن.»

    کتاب «کولبه‌ر»
حسین جاله نویسنده و روزنامه‌نگار است و درکنارش موسیقی کار می‌کند. او ساکن سنندج است، علاوه‌بر شغل معلمی به کار نویسندگی رمان و تحقیق و تدریس موسیقی سنتی ایرانی و فولکلور کُردی نیز مشغول است و تاکنون رمان‌های متعددی با موضوع انتقاد از معضلات اجتماعی خصوصا جامعه کردستان را به رشته تحریر درآورده است. او کتابی نوشته است به اسم «کولبه‌ر» که برای نوشتن این کتاب چندین ماه با کولبران زندگی کرده است.
او درمورد نوشتن این کتاب می‌گوید: «باید بگویم اغلب ناهنجاری‌ها و معضلاتی را که به‌عنوان درد اجتماعی در جامعه وجود دارند در ذهن خودم در قالب یک رمان انتقادی و اجتماعی ساختاردهی و روی کاغذ پیاده می‌کنم. این کتاب انعکاسی از سختی‌ها و مصیبت‌هایی است که همواره دامنگیر مرزنشینانی است که برای به‌دست آوردن لقمه نانی مجبور به روی آوردن به شغلی به نام کولبری هستند. در هم شکسته شدن استخوان‌ها در زیر فشار سنگینی بار و آب شدن گوشت تن کولبران هنگام صعود از سخره‌ها در مقابل مخاطرات همیشگی مثل هدف قرار گرفتن توسط مرزبانان و انفجار مین‌های به‌جامانده از جنگ و له شدن در زیر بهمن‌های سهمگین کوهستان و سقوط در پرتگاه‌ها و... آنقدر لوث شده که بیان نمی‌شود.
عمق فاجعه را نه با شنیدن و نه با تصور کردن نمی‌توان فهمید و به همین دلیل بنده برای نوشتن این رمان مجبور شدم مدت‌ها در میان آنها زندگی کنم.
سرخوردگی ناشی از کار طاقت‌فرسا و کم‌فروغی چراغ زندگی مانعی بر سر دمخورشدن کولبرهاست تا بخواهی آنها را به حرف وادارید و قصه پرغصه زندگی‌شان را بازگو کنند و این امر مرا واداشت که مدت‌ها در شرایطی با آنها زندگی کنم که لباسی پاره‌تر از لباس آنها و غذایی ساده‌تر از آنچه در سفره دارند، داشته باشم تا حس اعتماد و هم‌درد بودن را در آنها ایجاد کنم و مرا در جمع حلقه زده به دور آتش چند تکه هیزم مشتعل -که از فرط سوز جانکاه سرما که تا مغز استخوان‌های آدم را یخ می‌زند- بپذیرند و داستان حماسه‌گونه زندگی‌شان را به‌عنوان سنگ صبوری بشنوم تا از طریق قلمم، نویسنده و روایتگر ناله‌های خاموش و دست‌های پینه بسته و دل‌های زخم برداشته آنها باشم.
مخاطرات زندگی کولبرها تصویری واقعی از افسانه شمشیر داموکلس یونانیان باستان است که فاصله مرگ و زندگی آنها به تار مویی بسته است. رمان کولبرها پس از چاپ و عرضه در شهرهای مختلف کوردی، در شهر مهاباد با استقبال زیاد مردم مواجه و تصاویری از بنده و کتابم در فضای مجازی این شهر منتشر شد و حتی در بعضی شبکه‌های ماهواره‌ای هم انعکاس رسانه‌ای پیدا کرد.» نکته مهم کتاب‌های او روایت‌های واقعی است که از اتفاقات به مخاطب می‌دهد، برای همین کتب‌‌هایش برای مخاطب جذابیت دارد. یک کتاب دیگر او به اسم «سامان» که در سال 1399 منتشر شد، روایتی از یک حادثه تلخ واقعی است که در محله شریف‌آباد سنندج اتفاق افتاد.

    روایت دیدار با سران داعش
«به من گفتند تنها بیا. نباید کارت شناسایی می‌بردم و باید تلفن همراه، دستگاه ضبط صدا، ساعت و کیفم را در هتلم در انتاکیه ترکیه می‌گذاشتم. فقط می‌توانستم دفترچه و خودکار ببرم. در عوض می‌خواستم با یکی از مهره‌های پرنفوذ حرف بزنم؛ کسی که بتواند استراتژی درازمدت دولت اسلامی عراق و شام یا داعش را توضیح بدهد. تابستان ۲۰۱۴ بود، سه‌هفته پیش از آنکه این گروه با انتشار ویدئوی سر بریدن روزنامه‌نگار آمریکایی، جیمز فولی در اینجا مشهور شود. حتی همان زمان هم حدس می‌زدم که داعش به بازیگر مهمی در دنیای جهاد در جهان تبدیل خواهد شد. من روزنامه‌نگاری بودم که ستیزه‌جویی اسلامی در اروپا و خاورمیانه را برای نیویورک‌تایمز، خروجی‌های خبری مهم آلمانی‌زبان و اکنون واشنگتن‌پست پوشش می‌دادم. دیده بودم که در دنیای خلق‌شده پس از حملات 11 سپتامبر، دو جنگ به رهبری آمریکا و تحولاتی که اکنون به بهار عربی مشهور شده‌اند این گروه شکل گرفت. سال‌ها بود که با برخی اعضای آتی این گروه حرف می‌زدم.»
«به من گفتند تنها بیا» یکی دیگر از کتاب‌هایی است که می‌تواند به‌عنوان روایت درست مثال زد. این کتاب خاطرات زن روزنامه‌نگار مسلمان سعاد مخنت است؛ اولین زنی که با یکی از سران داعش به اسم ابویوسف دیدار و مصاحبه می‌کند و زنده می‌ماند.
سعاد مخنت، روزنامه‌نگار مسلمان آلمانی است که برای واشنگتن‌پست درباره تروریسم گزارش می‌دهد. او پیش از این با نیویورک‌تایمز کار می‌کرد و «بچه‌های جهاد» از کتاب‌های اوست. سعاد با این سوال که چه چیز جوانان مسلمانی را که در اروپا زندگی می‌کنند، جذب گروه‌های تروریستی می‌کند؟ این خطر و ماجراجویی را به‌جان می‌خرد تا با یکی از سران داعش مصاحبه کند.
«تقاضا کرده بودم که با ابویوسف درطول روز و در یک مکان عمومی دیدار کنم، اما امکان‌پذیر نبود. ملاقات باید شبانه و در مکانی خصوصی انجام می‌شد. چند ساعت قبل از قرار، رابطم ساعت ملاقات را به11:30 شب تغییر داد. اتفاق خوشایندی نبود. یک سال قبل، نیروهای واحد پلیس ضدتروریستی آلمان درِ خانه‌ام آمدند که بگویند از نقشه یک گروه اسلامی خبردار شده‌اند که می‌خواهد با وعده مصاحبه اختصاصی مرا به خاورمیانه بکشاند، سپس مرا گروگان بگیرد و به ازدواج یک ستیزه‌جو درآورد. حالا آن تهدیدها داشت یادم می‌آمد و در این خیال بودم که شاید این کارم دیوانگی باشد. علی‌رغم فشار عصبی، مسیرم را ادامه دادم. اگر همه‌چیز خوب پیش می‌رفت، اولین زن روزنامه‌نگاری می‌شدم که با یک فرمانده ارشد داعش مصاحبه می‌کند و زنده می‌ماند تا ماجرا را تعریف کند.» در بخش دیگری از این کتاب، روایت او را از دیدارش با ابویوسف می‌خوانیم که نوشته است: «گفت حمله آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ ناجوانمردانه بود: سلاح کشتار جمعی‌ای در کار نبود، عراقی‌ها در ابوغریب شکنجه شدند، و این قضایا هیچ‌عواقبی برای آمریکایی‌ها نداشت. به او گفتم: «شما می‌گویید مخالف کشتن افراد بی‌گناهید. پس چرا افراد بی‌گناه را می‌کشید و می‌ربایید؟» چند ثانیه ساکت بود. بعد گفت: «هر کشوری شانس آن را دارد که شهروندانش را آزاد کند. اگر نکند، مشکل خودشان است. ما به آنها حمله نکردیم، آنها به ما حمله کردند.» جواب دادم: «وقتی مردم را گروگان می‌گیرید، چه انتظاری دارید؟» آن‌وقت شروع به صحبت درباره پدربزرگ مراکشی‌اش کرد که برای آزادی خود علیه استعمارگران فرانسوی جنگیده بود و می‌گفت آن جهاد نظیر این جهاد است. او گفت: «همه اینها نتیجه استعمار عراق توسط آمریکاست. اکنون ما مشغول جهادیم تا جهان اسلام را آزاد کنیم.» اما پدربزرگ من هم یکی از مبارزان آزادی در مراکش بود. وقتی دختربچه بودم، درباره آن «جهاد» برایم حرف زده بود، درباره اینکه چطور مسلمانان و «برادران یهودیشان» جنگیده بودند تا فرانسوی‌هایی را بیرون کنند که کنترل سرزمین اجدادی‌شان را در اختیار گرفته بود.»

تنوع‌بخشی به آثار سوره مهر درکنار داشتن کیفیت

انتشارات سوره مهر برای همه مخاطبان و عاشقان ادبیات آشناست؛ ناشری که سال‌هاست کارش را در زمینه ادبیات دفاع مقدس شروع کرده و به این نام آشناست اما در حوزه‌های دیگر هم فعال بود، یک زمانی اعضای دفتر شعر و دفتر طنز در حوزه هنری رفت‌وآمد‌های زیادی داشتند. شاعران با تفکرهای مختلف دور هم جمع می‌شدند. در دهه 80 و اوایل دهه 90 اوج کار دفتر طنز حوزه هنری بود و خروجی کار این دفتر معمولا به‌سمت انتشارات سوره مهر می‌آمد و کتاب‌های مختلفی در این انتشارات با موضوع شعر طنز منتشر می‌شد که خروجی مناسبی بود و مخاطبان خاص خودش را داشت. چیزی که الان جایش خالی است و دیگر از آن شعرهای طنز که منتشر می‌شد و مخاطبان برای خرید آن کتاب‌ها صف می‌بستند، خبری نیست. شاید یادتان باشد نویسندگان و شاعران مطرح ادبیات ایران در سوره مهر می‌نوشتند و برای مخاطبان رمان و داستان و شعر، رجوع به این انتشارات برای خرید کتاب‌های نویسنده موردعلاقه‌شان مساله اصلی بود. در همین صفحه، سال گذشته بعد از تغییر مدیریت سوره مهر از این نوشتیم که این انتشارات ظرفیت زیادی برای چاپ کتاب دارد و می‌تواند از آن برای این موضوع استفاده کند. کتاب «یک زمستان با کولبرها» نوشته صادق امامی در این انتشارات منتشر شده است، سراغ عبدالله گلباف، مدیر تولید این انتشارات رفتیم تا بدانیم در دوره جدید این انتشارات قرار است چه اتفاقی برای چاپ کتاب در حوزه‌های مختلف بیفتد.  گلباف در پاسخ به فعالیت‌های این انتشارات در حوزه‌های مختلف می‌گوید: «سوره مهر در حوزه‌های مختلفی ازجمله ادبیات، هنر، موسیقی، پژوهش، نمایشنامه و فیلمنامه فعالیت می‌کند که البته یکی از ساحت‌های مهم تولیدات آن ادبیات پایداری است.» او در ادامه می‌گوید: «سوره مهر در ادامه حرکت خود، ضمن تاکید و توجه روزافزون به حوزه ادبیات دفاع مقدس در قالب‌های مختلف تاریخ شفاهی، داستان و رمان، شعر و... به‌دنبال ایجاد تعادل و تنوع‌بخشی در تولید آثار است. مروری گذرا بر آثار منتشرشده سوره مهر در چندماه گذشته گواه این تلاش است. کافی است نگاهی به مجموعه 10جلدی گام‌به‌گام داستان‌نویسی، سه‌گانه روایت‌های مادرانه و سیل و زلزله، روایت-سفرنامه کولبرها، جلد جدید مجموعه پرمخاطب آب‌نبات، طنز سیدنصرالدین، کتاب شعر جدید فاضل نظری (وجود)، اولین تجدیدچاپ اثر پژوهشی شعر با عنوان این ترک پارسی‌گوی (تحلیل شعر شهریار توسط حسین منزوی) پس از سال‌ها با صفحه‌آرایی جدید، رمان‌های تاریخ‌محور مثل عمارت هیتلر و گروگانکشتگی، مجموعه ۱۲جلدی نمایشنامه‌ها و آثار اندیشه‌ای پژوهشی، فلسفی، هنری و تجسمی متنوع انتشارات در چند ماه اخیر بیندازید. در عین حال سبد ادبیات انقلاب و دفاع مقدس نیز همچنان پر و پیمان است، مثل تابستان 69 جناب مرتضی سرهنگی که همین روزها به نمایشگاه رسید یا آثاری مثل برده سور و بچه بازارچه و... .» گلباف با اشاره به چاپ سفرنامه و روایت در این انتشارات می‌گوید: «سفرنامه و روایت به‌عنوان دو گونه جذاب ناداستان، جزء اولویت‌های سوره مهر است که علاوه‌بر آثار جدیدی که طی یکی، دو سال اخیر داشته‌ایم و اغلب درحال تجدیدچاپ هستند، روایت‌ها و سفرنامه‌های جدید در دستورکار است. ضمن اینکه همین‌جا از اهالی قلم که اهل سفر هم هستند برای همکاری و انتشار آثارشان در حوزه‌های سفرنامه و روایت، صمیمانه دعوت می‌کنیم.»
مدیر تولید انتشارات سوره مهر تنوع‌بخشی به آثار این انتشارات را مهم می‌داند و می‌گوید: «تنوع‌بخشی به آثار در عین حفظ تعادل و البته کیفیت، دستورکار سوره مهر است. در این راستا ضمن توجه به اهداف انتشارات در حوزه ادبیات انقلاب و پایداری، بهبود فرم و قالب آثار یا اصطلاحا همان کتاب‌سازی و تکثر محتوا در صدر اولویت‌های ما قرار دارد. بر انتشار داستان و رمان، نمایشنامه، گونه‌های مختلف ناداستان اعم از سفرنامه و روایت و... تاکید جدی داریم. رویکرد اجتماعی - فرهنگی در انتخاب سوژه‌ها، توجه به مسائل روز جامعه و نیازهای مخاطبان کتابخوان، در آثار فعلی ازجمله کتاب‌های آموزش داستان‌نویسی و رمان‌نویسی یا نمایشنامه‌ها و همچنین آثار تاریخی و پژوهشی مشهود است. در حوزه کودک و نوجوان، «مهرک» به‌طور ویژه تولید کتاب در قالب‌های جذاب و متفاوت برای این طیف‌های سنی را دنبال‌ می‌کند. تولیدات صوتی آثار توسط «سماوا» و نیز نشر الکترونیک بیش از 70درصد کتاب‌های سوره مهر هم ازجمله فعالیت‌های آن برای در دسترس بودن هرچه بیشتر، کاهش هزینه‌های مخاطبان و برآورده کردن نیازهای آنها در عصر فناوری است.»

 در این باره بیشتر بخوانید:

«یک زمستان با کولبرها» از چه می‌گوید؟ (لینک)

لطفا سراغ این کتاب نروید (لینک)

نظر شما