شناسهٔ خبر: 53986424 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایران آنلاین | لینک خبر

ابراهیم امینی در گپ‌وگفتی با «ایران» از فیلمنامه‌نویسی «موقعیت مهدی» گفت

مهدی باکری متعلق به همه مردم ایران است

نرگس عاشوری

ابراهیم امینی با نگارش سه فیلمنامه (مرد بازنده، موقعیت مهدی و دسته دختران) پرکارترین فیلمنامه‌نویس چهلمین جشنواره فیلم فجر بود.

صاحب‌خبر -

روزنامه ایران: او که در سال‌های اخیر همکاری زیادی با‌ هادی حجازی‌فر بویژه در آثار محمد حسین مهدویان داشته، در اولین تجربه کارگردانی حجازی‌فر «موقعیت مهدی» را برای او نوشته؛ فیلمی که در چند پرده به برش‌هایی از زندگی مهدی باکری فرمانده لشکر 31 عاشورا می‌پردازد. امینی که از دوران دانشگاه با‌ هادی حجازی‌فر آشنا شده، او را برای بازی در «ایستاده در غبار» به مهدویان معرفی کرده و به نوعی زمینه‌ساز حضورش در سینما شده در گپ‌وگفتی با روزنامه ایران از همکاری با‌ هادی حجازی‌فر در مقام کارگردان گفته است.

باور عمومی این است که یک نویسنده یا کارگردان با نوشتن فیلمنامه یا ساخت اثر به القای معنای مورد نظرش دست پیدا می‌کند. با توجه به شرایط و محدودیت‌ها چقدر این فرصت انتخاب برای شما به عنوان نویسنده و فیلمنامه‌نویس وجود دارد که سراغ دغدغه‌هایتان بروید؟


سعی می‌کنم علاقه‌مندی‌های خودم را در پیشنهادها پیدا کنم، دنبال کلیدی هستم برای ورود به جهان آن کار، گاهی اوقات این کلید پیدا می‌شود و همکاری شکل می‌گیرد و برخی وقت‌ها هم نه. «موقعیت مهدی» اول به‌ هادی پیشنهاد شد که سابقه شناخت و علاقه زیادی به موضوع داشت.
اگر در «موقعیت مهدی» پیگیر این نگاه و دغدغه یا کلید ورود شما به دنیای فیلم باشیم به کجا می‌رسیم؟


نکته کلیدی تمرکز روی روابط خانوادگی بود. عموماً مخاطب وقتی می‌شنود فیلمی درباره باکری‌ها ساخته شده تصورش این است که با فیلم تمام‌عیار جنگی در خاکریز مواجه است. از همان ابتدا تصمیم گرفتیم با این پیش‌داوری بازی کنیم، قضاوت قبل از فیلم را به چالش بکشیم و کاری طراحی کنیم که اگرچه درباره فرماندهان جنگ است اما بر خلاف انتظار در جنگ نمی‌گذرد. پرداختن به خانواده منظر تازه‌تری به نظر می‌آمد و تأکید روی خانواده و تمرکز روی رابطه دو برادر که سرنوشت تکان‌دهنده و عجیبی دارند ذاتاً این پتانسیل را داشت.


این منظر محصول زیست و ویژگی‌های شخصیت شهید مهدی باکری بود یا حاصل انتخاب و زاویه نگاه شما؟


در خلاصه‌ یک خطی از داستان، باکری‌ها قصه سه برادری بود که شهید شده‌اند و جنازه هیچ‌کدام به خانه برنگشته است، همین خصوصیت خیلی تکان‌دهنده، دراماتیک و عجیب است. در واقع خود موضوع به ما می‌گفت به چه مسیری برویم البته که می‌توانستیم این مؤلفه را نادیده بگیریم و فیلم را به طور کامل به فضای جنگ ببریم.


3 برادر از یک خانواده که جنازه هیچ کدام به خانه بازنگشته است؛ همان طور که گفتید این مؤلفه به تنهایی جذابیت و کشش داستانی دارد. دور از انتظار نیست که به خاطر جنبه‌های سیاسی و حساسیت‌برانگیز سراغ علی نروید، «موقعیت مهدی» اما می‌توانست موقعیت حمید هم باشد. حتی به صورت گذرا در نگاه فرماندهان آن دوره به سابقه او هم اشاره کرده‌اید. کدهایی که از او می‌دهید کنجکاوی‌ مخاطب را نسبت به شخصیت حمید بیشتر می‌کند. در عین حال به نظر می‌رسد سعی کردید خیلی به حمید نزدیک نشوید. با وجود این حس مخاطب درگیر او می‌شود، حتی به نوعی قهرمان قصه می‌شود. حفظ این فاصله بر چه مبنایی بود؟


نه نسبت به حمید بلکه حتی نسبت به خود مهدی هم فاصله داریم. این جزو تصمیم‌هایی است که در مرحله فیلمنامه گرفتیم به این معنی که به جنبه‌ای از زندگی مهدی باکری بپردازیم و همه جنبه‌ها را نبینیم. مهدی کاراکتر اصلی‌تر ما است و نسبت به حمید به او نزدیک‌تر هستیم. اینکه شما نسبت به کاراکتر حمید حساس و کنجکاو می‌شوید که بیشتر درباره او بدانید باعث خوشحالی ما است چرا که تمام آنچه مهدی بعد از شهادت حمید تجربه می‌کند متأثر از حمید است.


حمید به عنوان کاراکتر مکمل، بار احساسی بر دوش کاراکتر اصلی می‌اندازد که تا پایان فیلم همراه او است یعنی مهدی بعد از شهادت حمید، مهدی قبل نیست، فضای فیلم هم فضای قبل نیست. البته که زمان فیلم محدود بود و نمی‌شد با جزئیات به زندگی حمید و علی بپردازیم همچنان که درباره مهدی هم فقط چند برش می‌بینیم. «موقعیت مهدی» فیلم پرتره نیست یا داعیه فیلم زندگینامه‌ای ندارد. نمایش چند موقعیت و لحظه از زندگی مهدی و حمید باکری است. در سریال وقت و فرصت آن را داریم که روایت‌های متفاوت با کاراکترهای فرعی ببینیم.


مسلماً برای هر کس رفتن سراغ چنین شخصیت‌هایی با نگرانی‌های شخصی همراه است. بزرگ‌ترین دغدغه و نگرانی شما در پرداختن به زندگی شهید باکری چه بود؟ نگران نبودید که چطور می‌توان از پس تصویر این حجم تنهایی و موقعیت عجیب بر آمد؟ دلیل فاصله گرفتن از کاراکترها و اینکه همیشه آنها را در نمای دور می‌بینیم و خیلی به خلوت‌شان ورود نمی‌کنیم به همین خاطر است؟


درک آدم‌های بزرگی مثل باکری‌ها کار سختی است. اگر به آنها خیلی نزدیک شویم ممکن است مخاطب باور نکند. تصور کند لابد داریم یک چیزهایی را بر اساس شعار و سفارش می‌سازیم و احساس کند واقعی نیست. ما که در متن نیستیم، قسم بخوریم و بگوییم باور کنید اینها واقعی هستند. برخی وقت‌ها حتی بسیاری از ماجراهای واقعی را کنار می‌گذاشتیم برای اینکه رفتار آنقدر بزرگ و توأم با فداکاری و گذشت است که ممکن بود قابل درک نباشد؛ آن هم برای مخاطبی که بعد از 40-30 سال و با پس‌زمینه‌ای از اتمسفر زمان و با سابقه برخی فیلم‌های این ژانر، به آن دوره می‌نگرد.
واقعیت این است که برخی از مخاطبان با بدبینی و بی‌اعتمادی سراغ این فیلم می‌روند. در این بی‌اعتمادی کافی بود ما به شخصیت‌ها نزدیک شویم و برخی از ابعاد وجودی‌شان را که به اصطلاح زیادی مثبت است ببینیم، مسلماً مخاطب را پس می‌زد. در نتیجه سعی کردیم با حفظ فاصله این شخصیت را ببینیم، اگر نزدیک‌تر می‌شدیم، ممکن بود مخاطب باور نکند.


جاهایی هم که بالاجبار قصه به باورها و اعتقادات شخصیت نزدیک می‌شوید مثل صحنه سکانس خواستگاری در پرده «کلت کمری» با اتفاقی شبیه شکستن ظرف یا همان پرده «من مهدی باکری نیستم» سعی کردید این فضا را بشکنید یا آن را قابل باور کنید.


بله. خود همین پرده و صحنه یکی از مصداق‌های دور شدن از مهدی باکری است. بعد از اینکه حمید شهید می‌شود و مهدی باکری می‌گوید همه اجساد را برگردانید اگر نه برادر من را هم برنگردانید این صحنه حتماً باید در فیلم باشد. ما باید حتماً این لحظه را می‌دیدیم، چون لحظه‌ مهم و مؤثری بر کاراکتر است اما واقعیت این است که این صحنه آنقدر صحنه بزرگی است که نمی‌توانیم به آن نزدیک شویم. در نتیجه می‌‌رویم سراغ کاراکترهای فرعی و از زبان آنها می‌شنویم.


چطور به جنس دیالوگ هر شخصیت رسیدید؟ دیالوگ‌های شاعرانه بخصوص در رابطه صفیه مدرس و مهدی باکری به عنوان مثال «خستگیات، قرمزی چشمات، کی از بین می‌ره قربونت برم؟ کی اونقدر تو خونه می‌مونی که نخوام تو رو با لباس‌های خیس بدرقه کنم؟» در پرده «لباس خیس» بر مبنای اسناد و گفت‌وگوهایی است که با شخصیت‌ها داشتید یا حاصل دریافت درست شما از فضای آن دوران است که با نگاه شاعرانه سازندگان گره خورده است. دیالوگ آخر فیلم که بین مهدی باکری و احمد کاظمی برقرار می‌شود چطور؟


بله آن دیالوگ اول به طور مشخص ساخته خود ما است. بر مبنای تصوری است که اسناد برای ما ساخته‌اند، اتمسفری از این رابطه‌ شکل گرفت و این دیالوگ بیرون آمد. دیالوگ دوم کاملاً بر مبنای واقعیت است. صدای آن موجود است و شاید برخی کلمات تغییرات کوچکی داشته‌اند.
در فرایند تبدیل متن به تصویر، مهم‌ترین مؤلفه‌ای که با اجرا و کارگردانی‌ هادی حجازی‌فر به متن اضافه شد چه بود؟
اول شاعرانگی که در فیلم جاری است و حال‌وهوای خوبی به فیلم داده. دوم تصاویر و چشم‌انداز بصری که به فیلمنامه غنا بخشیده و محصول همکاری و همفکری‌ هادی و وحید ابراهیمی (مدیر فیلمبرداری) است.

بــــرش

تفاوت نگاه حجازی‌فر و مهدویان

جنس کارگردانی‌ها با هم فرق دارد. آقای مهدویان به لحاظ بصری سبک و سیاقی دارد که با آن آشنا هستیم؛ جای دوربین، پلان‌های طولانی، ویژگی مستندنما، دوربین جست‌وجوگر، خودش را محدود می‌کند و از ‌زاویه‌های متعدد نمی‌گیرد. این محدودیت برایش آورده‌هایی دارد و در عین حال محدودیت‌هایی هم. در این شکل تصویرپردازی جزئیات نمی‌بینیم. خصلت فیلم‌های او شاعرانگی نیست و به تصاویر زیبا فکر نمی‌کند. اولین تجربه کارگردانی‌ هادی حجازی‌فر اما اصلاً قصد مستندنمایی ندارد، تقطیع پلان‌ها بیشتر از کارهای مهدویان است و فرصت نزدیک شدن به آدم‌ها وجود دارد. در کار مهدویان ماجراها اهمیت بیشتری دارند و در کار حجازی‌فر اهمیت بیشتر با آدم‌هاست،‌ روی لحظات گذرا مکث می‌کنیم لحظاتی که شاید با معیارهای متعارف دراماتیک لحظات مرده به حساب بیایند. جزئیات مهم هستند. کمی طنز و شوخی دارد. میزانسن تصویرپردازی، توجه به پلا‌ن‌های زیبا و چشم‌نواز تفاوت‌هایی است که بین کارگردانی آنها وجود دارد.

فراتر از جناح‌ها

شخصیت شهید مهدی باکری متعلق به همه مردم ایران است و نباید دچار فضای دوقطبی می‌شد. صداقت و عاطفه مؤلفه‌ای مهم برای رسیدن به این منظور بود. از فیلم مراقبت کردیم که نه به دام شعاری شدن و تعریف و تمجیدهای غیر قابل‌باور بیفتد و نه طعنه‌ها و کنایه‌های سیاسی را در آن بگنجانیم. خدا را شکر که این مراقبت‌ها مؤثر بود. نکته دوم عاطفه و احساسات جاری در فیلم است. این فیلم یک ملودرام است که در جنگ می‌‌گذرد در نتیجه احساسات و عواطف بین آدم‌ها و روابط خانوادگی، همسران، فرماندهان و نیروها و... لحظه‌های حسی دارد و فیلم را گرم و پرعاطفه‌ کرد. وقتی در یک فیلم احساسات درست و اندازه شکل بگیرد؛ نه زیاد از حد باشد که تعبیر فیلم هندی برای آن به کار ببریم و نه آنقدر کم باشد که حسی در مخاطب ایجاد نکند، با مخاطب ارتباط برقرار می‌کند. احساسات زبانی بین‌المللی است فراتر از گرایش سیاسی و طیف فکری و حتی زبان مادری، مذهب ندارد، زبانی انسانی و مشترک بین همه انسان‌ها است. فیلمی با این خصوصیات می‌تواند با طیف‌های مختلف ارتباط برقرار کند.

موقعیت‌ هادی

هادی را خیلی سال است که می‌شناسم، از دوران دانشگاه. از «ایستاده در غبار» رابطه‌مان نزدیک‌تر و دوستانه‌تر شد. همیشه یک نفر طرح و ایده را قبول دارد و نفر دیگر منتقد است. در کارهای مهدویان‌ هادی به عنوان بازیگر همیشه دید انتقادی به فیلمنامه‌ داشت و مدام درباره کاراکتری که قرار است بازی کند و گاهی روی کل فیلمنامه نظر می‌داد، نقد می‌کرد، پرسش مطرح می‌کرد. مهدویان هم او رها می‌‌کرد تا شاهد این گفت‌وگو باشد. من هم در موضع کاملاً دفاعی قرار داشتم و از حریم فیلمنامه پاسداری می‌کردم. در «موقعیت مهدی» موقعیت‌مان برعکس شد. فرصتی پیش آمد تا تلافی کنم (خنده). پیشنهاد به او شده بود و‌ هادی از موضوع شناخت داشت، یک ایده کلی داشت و حال‌وهوایی در ذهنش بود. حالا این فرصت پیش آمده بود که من بیشتر نقش منتقد را بازی کنم و مدام آن چیز موجود را به چالش بکشم. پس از یکی دو نسخه جایمان تغییر کرد و باز‌ هادی منتقد بود و حمله می‌کرد تا از یک نقطه گفت‌وگو به نقطه دیگری برسیم که عیب و ایراد نسخه قبلی را نداشته باشد. همکاری پرچالش و در عین حال دوستانه و لذت‌بخشی بود.

انتهای پیام/

 

 

نظر شما