شناسهٔ خبر: 52218687 - سرویس علمی-فناوری
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه همشهری | لینک خبر

سیل رفت، خرابی‌ها باقی ماند

4 هفته‌ای از آن سیل بی‌سابقه می‌گذرد؛ دست‌کم در 70سال اخیر. اما اینجا، دردها نه‌تنها تمام نشده، که خیلی بیشتر هم شده. اینجا بغض کردن و خجالت کشیدن و... دیگر سخت نیست؛ عادی شده است. روزنامه همشهری امروز،روزنامه همشهری صبح،صفحه روزنامه همشهری،دانلود روزنامه همشهری امروز،همشهری آنلاین

صاحب‌خبر -

ناصر علاقبندان- روزنامه‌نگار

4 هفته‌ای از آن سیل بی‌سابقه می‌گذرد؛ دست‌کم در 70سال اخیر. اما اینجا، دردها نه‌تنها تمام نشده، که خیلی بیشتر هم شده. اینجا بغض کردن و خجالت کشیدن و... دیگر سخت نیست؛ عادی شده است. اینجا، در کرمان و جازموریان و دیار مرد میدان، روایت‌هایی از سیلی که آمد و زندگی‌ها و امیدها را با خودش برد می‌بینیم و می‌شنویم که کمتر می‌شود باورشان کرد...

پیغامی برای ستاره‌ها
مریم فلج است؛ اما چه سخت می‌توان بغضی پنهان در نگاه مادرانه خاتون‌ملک جست‌وجو کرد. قصه‌ها دارد، فقط یکی از غصه‌هایش از این قرار است:«شوهرم ماشین‌مان را فروخت تا دو، سه هکتار هندوانه بکاریم. سیل آمد و همه را برد؛ مخارج عمل جراحی دختر باهوشم مریم که بماند، همین امروز برای صبحانه بچه‌ها هم به سختی چیزی توی خانه پیدا می‌شد.» جمعه، توی حرف همسرش می‌پرد که: «نه که نداریم، نه که فقط ماشین رفت، بگو که طلاهای خودت و دخترها را فروخته‌ایم تا دوباره مزرعه را زنده کنیم.»
خاتون حالا رساتر می‌گوید:«می‌خواهم بگویم 12دی آن سیل آمد، 10روز پیش سیل دوم آمد، حالا سیل سوم اگر آمد و طلاها را هم برد، چه کنیم؟» جمعه این بار می‌گوید که:«راه دارد» و خاتون رو به جواد بامری، دهیار روستای علی‌آباد، صدا بلند می‌کند که:«به خدا راهش بسته غذایی و دو، سه کیلو برنج تایلندی و چند تا کنسرو نیست؛ البته دست‌شان درد نکند.»
بغض خاتون اینچنین می‌ترکد که:«اگر حاج قاسم بود ما غصه نداشتیم». و جمعه راه‌حل را نشان می‌دهد:«حالا که نیست راهش را یافته‌ام. همین دیشب همین‌جا توی تاریکی دشت، آن بالا به ستاره‌ها گفتم به حاج قاسم بگویند دعا کند ما هم برویم پیش خودش و از این فلاکت خلاص شویم.»

دوار (خانه) مجید
15دقیقه فاصله تا روستای چهارچاه است. از زهکلوت با مسلم که دهیار چهارچاه است، راهی جاده می‌شویم. پل‌ها را سیل برده. بیشتر از یک ساعت و نیم در رمل‌ها و راه‌های انحرافی توی دشت خیس شده از این سیل بی‌سابقه، خرابی‌ها را بارها و بارها دور می‌زنیم تا برویم چهارچاه و برسیم به دوار (خانه) ویران شده مجید. توی‌ راه مسلم خواهش و التماس می‌کند تا مجیدآقا راضی شود با ما مصاحبه کند، اما صدای خسته و ناله‌گون مجید که از اسپیکر گوشی مسلم شنیده می‌شود، قصه را برای‌مان روشن می‌کند:«ای بابا! هی از اینجا و آنجا آوردی عکس بگیرند و وعده بدهند یک ماه گذشت، مگر چه شد؟»

قهوه‌خانه بغدادی
قصه‌های مجیدآقا چهارچاهی ادعاهای یعقوب‌آقا، صاحب قهوه‌خانه‌ای در خیابان اصلی شهر زهکلوت (مرکز بخش پهناور جازموریان) را برای ما ثابت می‌کند. یعقوب‌آقا می‌گوید:«کسی که دار و ندارش را سیل برده، هر چه گرسنه و درمانده و بی‌چیز هم شده باشد، هرگز خودش را به وانت نمی‌رساند که بسته غذایی بگیرد. این مردم اهل کارند، لازم باشد شب و روز کار می‌کنند. خاک اینجا اصلاً برکت‌ها دارد، به جای چند تا کنسرو و بسته‌های غذایی، حتی به جای وام بلاعوض و کمک مالی باید کمک کنند مردم اینجا از برکت خاک و آب خدادادی جازموریان عقب نمانند؛ همین کافی است. اما کاش همتی بود و مرد میدانی مثل حاج قاسم جان.» و بعد برای اینکه سند زنده‌ای برای حرف‌هایش رو کند، اشاره می‌کند که:«این یوسف (و اشاره می‌کند به جوانکی که کنار پنجره قهوه‌خانه نشسته و بیرون را تماشا می‌کند) که آمده اینجا دارد قهوه می‌خورد و هی سیگار می‌کشد، کارگر زبر و زرنگی است اما اگر به داد کشاورز و دامداری که دار و ندارش را سیل برده، نرسند یوسف از پس مخارج قهوه و سیگارش هم برنمی‌آید. شما به آنها بگویید جازموریان می‌تواند آبادترین نقطه ایران باشد، راه دارد اما آنکه کار دستش است همت ندارد، اگر هم دارد دستش کوتاه است و باید از آن بالاها دستش را بگیرند.»

قصه 90درصد مردم
نام خانوادگی بیشتر افراد در 13روستای بخش جازموریان، بامری است. تعدادی از دهیاران و اعضای شورای این روستاها 2 شب پیش به بخشداری زهکلوت (جازموریان) برای شرکت در جلسه ستاد بحران رفته بودند؛ جلسه‌ای با حضور فرماندار شهرستان رودبار جنوب. به‌گفته آنها جازموریان نزدیک به 7هزار نفر جمعیت دارد. اینجا پایین دست جبال بارز، واقع در شمال منطقه است؛ به آن کوهستان شاه‌کوه هم می‌گویند. حالا فرماندار به ما می‌گوید که:«در 4روز 270میلی‌متر باران در کوهستان بارید و شد سیلی با صدایی مهیب و خروشی وحشتناک که به سمت ما آمد. در بخش جازموریان 90درصد مردم کشاورز و دامدارند.»

قصه‌های مجیدآقا و زینب‌خانم
در روستای چهارچاه به دوار (خانه) به‌طور کامل ویران شده مجیدآقا بامری می‌رسیم. صدایش لبریز از حیرانی است؛ کلامش اما چاره‌جو. روی پا بند نیست. ولی تا شروع می‌کند به حرف زدن، روی لبه دره می‌نشیند؛ همان دره‌ای که هجوم سیل در آن و از آن، خانه‌اش را ویران کرده. مجیدآقا غصه‌هایش را چنین شروع می‌کند که:«80، 70 گوسفند داشتم، 60تایش را سیل برد، 10تایش مانده بود که همین دیشب از سرما و نبود طویله تلف شدند. با این اوضاع باید چه کار کرد؟ چاره این همه دامدار که مثل من ویران شدند، چیست؟ کسی می‌داند کار ما به کجا کشیده خواهد شد؟ همه زمین‌هایی که کاشته بودم هم رفت، چه جوری می‌توانم دوباره از جایم بلند شوم؟ کسی می‌داند؟ راه‌حل را کسی می‌داند (و رو می‌کند به مسلم بامری، دهیار روستای چهارچاه)، مسلم تو می‌دانی راهش چیست؟ می‌توانی یک راهی پیش پای من بگذاری؟»

ناله‌های آخر بزغاله‌ها
مسلم سکوت کرده. این سو صدای ناله‌های 6، 5 بزغاله هفت هشت روزه می‌پیچد. صبح علی‌الطلوع که از کپر پسرعموی جواد بامری، از روستای علی‌آباد بیرون آمده بوده، ناله‌های بزغاله‌ها با صدای دشت خیس آمیخته بود؛ صدا از توی تنور خانه زینب‌خانم بود. پیرزن بی‌سرپرستی که هنوز به‌خاطر خیس بودن کپرش در خانه همسایه زندگی می‌کند. زینب‌خانم می‌گوید:«این بزغاله‌ها بیشتر هم بودند. آنها را موقع سیل توانسته بودم ببرم روی بام همسایه تا زنده بمانند، بزهای مادر را بسته بودم به درختی اما سیل بردشان. بزغاله‌های بی‌مادر را شب‌ها توی تنور می‌گذارم که سرما نخورند، اما چون 3، 2 تا از گاوهای شیری را هم آب برده بزغاله‌ها گشنه مانده‌اند، برای همین یکی یکی دارند می‌میرند.»  صدای بزغاله‌ها ادامه دارد؛ سکوت مسلم بامری هم هنوز ادامه دارد. راستی چاره چیست؟

 20به یک
اما در همهمه جلسه ستاد بحران در بخشداری چه گذشته است؟ علی پرورش، فرماندار رودبار جنوب به ما می‌گوید:«ما از 2 هفته قبل از وقوع سیل تشکیل جلسات ستاد بحران را شروع کرده بودیم و تا الان نزدیک به یک ماه بعد از وقوع سیل هر 2 روز جلسه ستاد بحران داریم. چون اینجا محرومیت بسیار بالایی دارد و سیل مشکلات را دوچندان کرده است.» سپس توضیح مفصلی می‌دهد که اولویت ستاد بحران پیشگیری از هجوم سیل به 2 شهر رودبار جنوب و زهکلوت بوده که سبب شده تلفات جانی و خسارت را از این 2 شهر دور کند. نمی‌دانیم چرا در اینجا، یاد حرف‌های خاتون‌ملک می‌افتیم که به ما گفته بود: «خوب کاری کردند شهرها را با سیل‌بندها حفاظت کردند، اما این رودخانه (کمی آنطرف‌تر را نشان می‌دهد) هر سال یکی، دو روز بعد از سیل آب دارد. ببینید، الان یک ماه از سیل رد شده‌ایم و هنوز آب دارد چون برای حفاظت از شهر شاید 20 رودخانه را فرستادند به اینجا و رودخانه ظرفیت نداشت و همه روستاهای پایین‌دست و محصول دام و خانه و کاشانه مردم را سیل با خود برد.»

راه‌حل مسلم
دست آخر مسلم سکوت سنگینش را می‌شکند. او هم روی پا بند نمی‌شود، ولی لبه دره کنار مجیدآقا می‌نشیند؛ میان ِ خرابی‌ها و رختخواب‌ها و قابلمه و ظرف و کاسه و بشقاب و پشتی و فرش و بالش‌ها و یخچال و گاز پیک‌نیک و...؛ که خیس و کج‌وکوله رها شده‌اند کنار چادر نو و سفیدرنگ اهدایی هلال احمر. بچه‌های قد و نیم‌قد مجیدآقا شادمانه و بی‌خیال بازی می‌کردند. سر و صدایی راه انداخته‌اند. به حرف که می‌آید، می‌گوید:«بعد سیل سپاه آمد، ارتش آمد، با ماشین‌آلات سیل‌بند زدند. آبنما زدند. نزدیک به 14پل و نقطه هجوم سیل به جاده را تا راه داشت راه انحرافی زدند و ترمیم کردند. البته هنوز هم راه کامل باز نشده و ارتباط جاده‌ای مثلاً 15دقیقه‌ای روستاها شده یک ساعت و نیم.» مسلم درست می‌گوید؛ برای رساندن آب آشامیدنی به روستاها، تهیه تانکر ثابت و سیار هنوز در را‌ه‌ها دارند کار می‌کنند.

مکث
شاید، وقتی دیگر...

مسلم حرف‌هایش و گزارش ما را چنین به آخر می‌رساند:«اما راه‌حل اختصاص 4 بولدوزر به‌طور دائم به روستاهاست که در طول فقط چند ماه با احداث سیل‌بند نه‌تنها از شهرها که  از روستاها هم بشود حفاظت کرد، بلکه باعث شود از برکت فراوان در منطقه کل کشور بهره ببرد. مگر کشور از نهاده دامی و علوفه در مضیقه نیست؟ خدا می‌داند با یک گوشه چشم و یک همت بلند از جنس حاج قاسم و کاری جهادی، می‌شود نیاز علوفه بخش زیادی از کشور را از همین‌جا تأمین کرد.»

نظر شما