شناسهٔ خبر: 51215377 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه فرهیختگان | لینک خبر

مروری بر پنل‌های تخصصی همایش علوم‌‌انسانی و حکمت اسلامی-9

فرق هنر حکمی با هنر مدرن و پست مدرن در چیست؟

هنر مدرن مبتنی‌بر عقلانیت خود بنیاد است، رشنالیتی(Rationality) را قبول دارد اما ضعفش در معنویت است. هنر پست‌مدرن گرچه به معنویت توجه کرده اما گرفتار نسبی‌گرایی است. ضعف معرفت‌شناختی دارد. اما هنر حکمی هم عقلانیت را قبول دارد هم معنویت را قبول دارد، معرفت‌شناسی‌اش نسبی‌گرایانه نیست و مراتب معرفت را قبول دارد.

صاحب‌خبر -

«همایش ملی علوم‌انسانی و حکمت اسلامی» برای اولین‌بار در معاونت انسانی و هنر دانشگاه آزاد اسلامی طراحی شد و پنل‌های تخصصی 13‌گانه آن، بستری برای بررسی دستاوردهای علمی و معرفتی اندیشمندان، استادان و فرهیختگان در زمینه نسبت علوم‌انسانی و حکمت اسلامی بوده است. در این نوشتار، خلاصه‌ای از مباحث ارائه‌شده توسط عبدالحسین خسروپناه، معاون علوم‌انسانی این دانشگاه در پنل‌های تخصصی همایش علوم‌‌انسانی و حکمت اسلامی در باب نسبت حکمت اسلامی و تعالی علوم‌انسانی و هنر آورده شده که در ادامه می‌خوانید.

هنر در همه اقسامش اعم از هنرهای تجسمی، نمایشی، صناعی(نقاشی، طراحی، تندیس‌گری، عکاسی، تئاتر، موسیقی، ادبیات، سینما و معماری) با خلاقیت و تخیل انسان همراه است. هنر با عنصر زیبایی هنر می‌شود و عنصر زیبایی هم با تخیل همراه است و هنر با اثر و ساخت انسانی است که هنر می‌شود، لذا حتما باید با خلاقیت انسان همراه باشد. خلق آثار هنری و آثار زیبایی هنرمندانه زاییده تخیل و خلاقیت انسان است. به همین خاطر فیلسوفان از یونان و ایران باستان با پرسش‌های فلسفی درباره هنر، نسبت فلسفه و هنر را بیان کرده‌اند.  یکی از سوالات مهم فلسفه هنر پرسش از چیستی زیبایی است که افلاطون در رساله هیپیاس بزرگ به این بحث پرداخته است. هنگامی که سقراط به هیپیاس می‌گوید ای هیپیاس بزرگ، مدتی است که در این شهر لنگر نینداخته‌ای و او پاسخ می‌دهد، سقراط پرسشی از زیبایی را مطرح می‌کند که هیپیاس سه پاسخ می‌دهد؛ دختر زیبا، زیبایی است. زر زیبایی است. زیبایی آن است که توانگر و تندرست است و جناب سقراط تک‌تک تعاریف او را از زیبایی نقد می‌کند و خودش تعریف تناسب را مطرح می‌کند و آن را هم نقد می‌کند. سپس تعریف سودمندی را برای زیبایی بیان می‌کند و آن را هم نقد می‌کند و سپس تعریف ایجاد لذت را مطرح می‌کند و نشان می‌دهد مفهومی مثل زیبایی چقدر پیچیدگی دارد و تاملات فلسفی می‌طلبد.  علاوه‌بر اینکه چیستی زیبایی پیوند وثیقی با هستی‌شناسی دارد. هستی مادی، زیبایی محسوس را به همراه دارد ولی هستی مثال که مربوط به عالم مثال و تجردات است و زیبایی متخیل را به همراه دارد.  هستی مجرد، موجود مجرد زیبایی معقول به همراه دارد. وقتی ما از ملائکه می‌خواهیم سخن بگوییم نباید گمان کنیم که شبیه یک دخترک یا پسرک زیبایی است. ولو هنرمند ممکن است ملائکه را با نقاشی و طراحی به این صورت نشان بدهند، چون زیبایی اصولا از نظر فلسفی معقول ثانی فلسفی است. زیبایی منشأ انتزاع دارد، اما مابه‌ازای خارجی ندارد. زیبایی منشأ انتزاع خارجی دارد. در منشأ انتزاع خارجی، پیوند خارج یعنی عین واقعی با انسان است که مفهوم زیبایی را انتزاع می‌کند و لذا مراتب نفس انسان و مراتب معرفت انسانی در مراتب زیبایی و درک زیبایی تاثیر‌گذار است. همان‌طور که انسان از نفس اماره، نفس لوامه، نفس عاقله، نفس ملهمه، نفس مطمئنه، نفس راضیه و نفس مرضیه برخوردار است. یعنی با مراتب نفس انسان، زیبایی هم مراتب پیدا می‌کند. یعنی آن زیبایی که نفس اماره درک می‌کند یک زیبایی خاص است، آن زیبایی که نفس لوامه درک می‌کند درجه بالاتری است، زیبایی که نفس عاقله درک می‌کند زیبایی بالاتری است و زیبایی که نفس مطمئنه درک می‌کند باز مرتبه‌اش بالاتر است.  لذا گاهی زیبایی بصری است، گاهی زیبایی سمعی است، گاهی زیبایی اخلاقی است و حتی ممکن است انسان از نظر قیافه خیلی زشت باشد ولی به خاطر اخلاق زیبای او زیبا باشد... زیبایی عرفانی زیبایی معقول است، زیبایی عرفانی اصلا رتبه‌اش در سطح زیبایی بصری و سمعی و حتی در سطح زیبایی اخلاقی نیست. اگر بخواهیم این مراتب را بگوییم به این ترتیب است: «زیبایی سمعی، زیبایی بصری، زیبایی اخلاقی، زیبایی عقلی و زیبایی عرفانی.»  مراتب معرفت انسان هم یکسان نیست. یک مرتبه، مرتبه معرتی حس و تجربه است که مربوط به حواس پنجگانه(چشایی، بویایی، بینایی، شنوایی و لامسه) می‌شود. یک مرتبه، درک عقلی است، یک مرتبه درک قلبی است، یک مرتبه، درک فواد است، یک مرتبه، درک اولوالالباب است. مراتب دیگری مانند ادراک خیالی و ادراک وهمی نیز می‌توان برای مراتب معرفت انسان برشمرد و باید دانست ادراکاتی که در مراتب فوق برای انسان حاصل می‌شود، با یکدیگر متفاوت هستند و چقدر چیستی زیبایی، پیوند وثیقی با هستی‌شناسی دارد، با انسان‌شناسی دارد، با معرفت‌شناسی دارد. اینجا نسبت حکمت و هنر معلوم می‌شود. چون فلسفه صرفا یک بخشی از مباحث حکمت است. ما حکمت را که اینجا به کار می‌بریم حکمت اسلامی شامل فلسفه اسلامی، عرفان اسلامی، الهیات و کلام اسلامی و معارف اسلامی هم می‌شود. فلسفه عبارت است از هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی، انسان‌شناسی و عالم‌شناسی. یعنی در بررسی ارتباط حکمت و فلسفه اسلامی با هنر، ارتباطش با زیبایی معلوم می‌شود. اگر بخواهیم وارد حکمت عرفانی بشویم که دیگر بین حکمت عرفانی و هنر اسلامی ارتباط بسیار وثیق‌تری است، چون مقوم عرفانی، وحدت وجود است، توحید وجودی است.

حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد / این همه نقش در آینه اوهام افتاد
این همه عکس می ‌و نقش نگارین که نمود / یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
این یعنی وحدت وجود یعنی توحید، خیلی تعبیر زیبایی حافظ دارد: «یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد... .»

همه کثرت‌ها اوهام است. اوهام نه آن وهم عامیانه که ما می‌فهمیم، وهم عرفانی غیر از وهم عامیانه است که بعضی از عوام گفته‌اند نگاه کنید اینها همه کثرت‌ها را انکار کردند. همه کثرت‌ها ظهور تجلی است و وهم عرفانی غیر از وهم عرفی است.

تعبیر مولانا در دیوان شمس:
عالم جان بحر صفا صورت و قالب کف او / بحر صفا را بنگر چنگ در این کف چه زدی
هیچ قراری نبود بر سر دریا کف را /  ز آنک قرارش ندهد جنبش موج مددی
ز آنک کف از خشک بود لایق دریا نبود / نیک به نیکی رود و بد برود سوی بدی
کف همگی آب شود یا به کناری برود / ز آنک دورنگی نبود در دل بحر احدی

این توحید است و وحدت عرفانی در هارمونی پدیده‌های هنری و در وحدت پدیده‌های هنری اثر‌گذار است. وحدت پدیده‌ها مستلزم وحدت دل هنرمند است. وقتی دل هنرمند وحدت پیدا کرد و این حقیقت را فهمید، پدیده هنر او وحدت پیدا می‌کند و وقتی وحدت هنری پیدا کرد وحدت دل مخاطب هم تحقق پیدا می‌کند. هرچه آسیب روانشناختی و جامعه‌شناختی است برای همین کثرت دل است، ویرانی دل و آشفتگی دل است.  این همسران که با هم کنار نمی‌آیند و محبت ندارند، آن کارمندی که به ارباب‌رجوع توجه نمی‌کند، آن استادی که برای دانشجو وقت نمی‌گذارد که کار علمی انجام دهد، آن دانشجو که حرمت استاد را نگه نمی‌دارد و آن مدیر سازمانی که قدر نیروهای سازمانی‌اش را نمی‌داند همه این دردها از کثرت و آشفتگی دل است. عرفان آمده تا دل را وحدت بدهد، وقتی دل وحدت پیدا کرد، دل محبت پیدا می‌کند، دل عشق پیدا می‌کند و پدیده وحدت‌ساز، دل مخاطب را به وحدت تبدیل می‌کند.  فرق هنر حکمی با هنر مدرن و هنر پست مدرن اینجاست. هنر مدرن مبتنی‌بر عقلانیت خود بنیاد است، رشنالیتی(Rationality) را قبول دارد اما ضعفش در معنویت است. هنر پست‌مدرن گرچه به معنویت توجه کرده اما گرفتار نسبی‌گرایی است. ضعف معرفت‌شناختی دارد. اما هنر حکمی هم عقلانیت را قبول دارد هم معنویت را قبول دارد، معرفت‌شناسی‌اش نسبی‌گرایانه نیست و مراتب معرفت را قبول دارد(حس، سمعی، بصری، تجربه، عقل، فواد و قلب). مراتب معرفت غیر از نسبی‌گرایی معرفتی است و پست مدرن‌ها گرفتار نسبیت معرفت هستند. به قول عرب‌ها: «انتحارا به یدا یعنی گرفتار انتحار خودشان هستند.»  هنر حکمی، عقلانیت معرفت‌شناسی را قبول دارد و در کنارش هم معنویت را قبول دارد، عقلانیت را قبول دارد، چون پیوند فلسفه اسلامی دارد، معنویت را قبول دارد چون پیوند به عرفان اسلامی دارد و فلسفه اسلامی و عرفان اسلامی آبشخورش عقل و وحی است، کلام عصمت است. وقتی حکمت هنر و هنر حکمی شکل گرفت، معرفت هنر حکمی پدید می‌آید و معرفت هنر تولید می‌شود. آنگاه صنعت هنر و سپس تجارت هنر تحقق پیدا می‌کند و هنر در زیست مردم و سبک زندگی مردم وارد می‌شود. اینجاست که هنر حکمی با ابتذال جمع می‌شود ولی متاسفانه در دنیای امروز، هنر را با شهوت و غضب جمع کرده‌اند، به جای اینکه با عقلانیت جمع کنند. فیلم سینمایی و سریال می‌سازند، موسیقی‌های پست‌مدرن تولید می‌کنند که حاصلش می‌شود خودکشی جوانان، شیطان‌پرستی جوانان و بحران هویت جوانان. چون این هنر حکمی نشده است. هنر وقتی حکمی شد، معرفت هنر هم حکمی می‌شود، صنعت هنر هم حکمی می‌شود و تجارت هنر هم حکمی می‌شود. چون هنر هر چهار رکن را نیاز دارد: «حکمت، معرفت، صنعت و تجارت.» هنر باید وارد عرصه تجارت بشود و مردم آثار هنر را بخرند و در زندگی و سبک زندگی‌شان استفاده کنند.  امید است در سال آینده همایش‌های ملی با محوریت حکمت، معرفت، صنعت و تجارت در هنر اسلامی تدبیر شود.

نظر شما