شناسهٔ خبر: 50341439 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: جماران | لینک خبر

جی پلاس/به مناسبت سالروز ولادت؛

زندگینامه خودنوشت سید عباس حسینی کاشانی

آیت الله سید عباس حسینی کاشانی در هفدهم ربیع الاول سال ۱۳۵۰ در کربلا متولد شد. وی نوه آیت الله سید محمد صادق اصفهانی و پسرخاله شهید بهشتی بود.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار جی پلاس، در راستای شناساندن بزرگان اندیشه دینی در این صفحه بر آنیم که این شخصیت های ارجمند جهان اسلام و تشیع را به مخاطبان معرفی کنیم و مطالب منتشرشده قطره ای است از دریای زندگی این بزرگواران که به قدر وسعمان است. باشد که مفید فایده افتد. این قسمت به زندگی سید عباس حسینی کاشانی اختصاص دارد.

 

زندگینامه خودنوشت آیت الله سید عباس کاشانی (نوجوانی و جوانی)

من در 17 ربیع الاول سال 1350 هجری قمری (1309 شمسی) در کربلا متولد شدم. پدرم «آیت الله سید علی اکبر حسینی کاشانی» بود.

 

جد پدری من «آقا سید محمدمهدی حسینی کاشانی» از مراجع بزرگ اسلام و شاگرد میرزای شیرازی بود و بسیاری از کتب ایشان ـ در فقه، اصول و فلسفه ـ در کتابخانه من موجود است. ضمن اینکه بسیاری از شاگردان ایشان هم از مراجع تقلید شدند و پدر من هم شاگرد ایشان بود.

 

جد مادری ‎ام «آیت الله سید محمدصادق اصفهانی (معروف به خاتون‌آبادی)» بود که از اکابر عظمای شیعه بودند و در تخت فولاد اصفهان مقبره‌ ای ارزنده دارند و بسیار مورد زیارت دوستداران هستند. (نوه دیگر آن عالم بزرگ که واقعاً مظلوم و ناشناخته ماندند «جناب آقای دکتر بـهشتی» بود که پسر خاله من بودند و من هنوز معتقدم اگر ایشان وارد سیاست نمی ‎شد از علمای بزرگ دوران بود. آنقدر که امام خمینی ـ قدس الله سرّه ـ به ایشان علاقه‌ مند بودند کم‌نظیر بود. شاید قضا و قدر چنین بود که بیش از این در دنیا نباشند و به آن وضع فجیع به شهادت برسند. ضمناً این را هم بگویم ـ وجداناً هم می‌گویم نه تعصباً ـ که باطنی غیر از ظاهر داشت و شب‌ها مشغول عبادت بود و گریه‌ ها می‌کرد و شاید عظمت ایشان در این بود که بیش از این شناخته نشود).

 

«مرحوم آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی (رهبر نهضت ملی شدن صنعت نفت)» هم پسر عموی ما بودند. ایشان هم خیلی ملا بود و اگر در سیاست وارد نمی‌ شد یکی از متکلمین بزرگ می‌ شد. ایشان شاگرد آخوند خراسانی بود و در درس ایشان زیاد اظهار مطلب می‌ کرد. آقا ابوالقاسم به تمام معنا یک آقازاده بود؛ پدرش آیت‌ الله العظمی آقا سید مصطفی کاشانی مرجع تقلید بزرگی بود که در حرم حضرت موسی بن جعفر ـ علیهما السلام ـ یک اتاق دارد. خودش هم در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) دفن است.

 

دو جد پدری و مادری من ساکن نجف و پدر و مادرم ساکن کربلا بودند.

 

10 سال از عمرم نگذشته بود که به امر پدرم جزء طلاب شدم. آن روزها مرسوم بود که طلبه های 10 تا 14 ساله زیاد باشند اکثرشان هم از اکابر و فضلا شدند. حد فاصل 10 تا 12 سالگی در کربلا تحصیل می کردم که والد ماجد ما آیت الله سید علی اکبر حسینی کاشانی در اثر سکته فوت کردند و من هم به والده اصرار کردم که اجازه بدهید بروم نجف اما ایشان قبول نمی‌ کرد و زمان را مناسب نمی‌ دانست.

 

بالاخره با اصرار و الحاح زیاد در 13 سالگی به "سامرا" رفتم که آن روزها و در زمان «حضرت آیت الله العظمی آقا سید ابوالحسن اصفهانی» بعد از نجف، مرکز علمی بود. دو سال در سامرا بودم و با عنایت خداوند متعال و الطاف مقدس حضرت بقیة الله حضرت مهدی ـ روحی لمقدمه الفداء ـ در حدی شدم که اگر از من چیزی می‌ پرسیدند می‌ توانستم پاسخ دهم.

 

در آن زمان، طلبه ‌های نجف در سنین 18 سالگی، 19 سالگی، نـهایت 21 سالگی فارغ ‌التحصیل (مجتهد) می‌ شدند. من خودم اولین اجازه اجتهادم را از «آیت الله آشیخ محمد خطیب» گرفتم. استادان دیگرم در کربلا «جناب مرحوم آسید محمد طاهر بوشهری بحرانی» و «مرحوم آسید حسن میرقزوینی» از متکلمین درس آخوند خراسانی بودند.

 

در نجف هم در درس «آمیر حسن یزدی»، «آسید حسین حمّامی» و «آمیرز عبد الـهادی شیرازی» و بعدها هم «آقای حکیم» شرکت کردم. در آخر هم منحصر شد به درس «آقای خوئی».

 

پدرم امام جماعت حرم در کربلا بود و پس از رحلت وی شخصی به نام «مولوی» این مهم را بر عهده داشت. 25 سالم بود که جانشین پدرم به رحمت خدا رفت. گویا بر سر جانشینی او بین دو دسته اختلاف افتاد. دسته سومی هم مرا معرفی کردند. از اینجا بود که به خواست خدا تا حدود 31 سال، امامت جماعت کربلا را به عهده داشتم. تا اینکه این یاغی طاغی (صدام) ما را به ایران تبعید کرد.

 

آن زمان مرجعیت شیعه در کربلا و نجف پس از فوت مرحوم سید ابوالحسن، بین دو مرجع بزرگ شیعه که سر آمد همه آقایان بودند و محبوبیتشان فوق ‌العاده بود تقسیم شده بود؛ یکی «مرحوم آیت الله حاج آقا حسین قمی» و دوم «مرحوم آیت ‌الله العظمی حاج آقا حسین بروجردی». امروز که نگاه می‌ کنیم و حوزه‌ های آن روزگار را که مشاهده می‌ کنیم واقعاً حوزه علمیه نجف یک حوزه باصفا، با عظمت و با جلالت بود. تا «آقای خوئی» بود توجهات به نجف زیاد بود تا آنکه ایشان از دنیا رفت.

 

نظر شما