سرویس فرهنگ و هنر جوان آنلاین: فیلم داستانی «دیپورت» در مراسم اختتامیه یازدهمین جشنواره فیلم عمار، توانست فانوس بهترین فیلم داستانی را به دست آورد و از سوی داوران این جشنواره تقدیر شود. «جوان» در گفتگو با امیرسجاد حسینی، نویسنده و کارگردان این اثر به موضوع جذاب فیلم که نگاهی به حضور مدافعان حرم افغانستانی در جنگ با داعش دارد پرداخته است.
دیپورت در جشنواره عمار فانوس بهترین فیلم داستانی را به خود اختصاص داد، اولین بار بود که در عمار حضور پیدا کرده بودید؟
دیپورت در جشنواره عمار فانوس بهترین فیلم داستانی را به خود اختصاص داد، اولین بار بود که در عمار حضور پیدا کرده بودید؟
در دوره قبل و قبلتر شرکت کرده بودم، اما به گمانم مسئله مهم فیلمم درباره طلاق یک طلبه از همسرش در «هِی، هُوَ» به مذاق دوستان خوش نیامد و مطلقاً نگاهی به فیلم نکردند. این فیلم برای اولین بار نگاهی به این بچهها و زندگیشان میاندازد. بله قصه من، شیرینی «طلا و مس» - که فیلم خوبی است- را ندارد. تلخ است. این را هم بگویم که برای اولین بار در جمهوری اسلامی چنین قصهای کار شده. فیلم، اما از درون نگاه میکند و درد این بچهها را میگوید. کاش چشمی برای دیدن بود. فیلم همچنان هست، حی و حاضر اگر طاقت رفقای من اجازه بدهد. جالب است وقتی که فیلمنامه را به بازیگران سینما میدادم، اولین سؤالشان این بود که «فیلم سفارش کجاست؟» و وقتی رفقای خودی میخواندند میگفتند «فیلم را برای کدام جشنواره آنوَر آبی میسازی؟» و، اما در این میان آدمهایی که هنوز به سیاست آلوده نبودند، آن را میخواندند و همراه و همداستان این زوج طلبه میشدند. بگذریم. بله میگفتم که «هی، هو» را دوره قبلی داشتم. پیشتر در گفتگو با نادر طالبزاده گفتم که به عمار نقد دارم، نقد جدی هم دارم- فارغ از آنکه من الان جایزه اصلی را بردهام. عمار باید از شَر «مضمونگرایی» خلاص شود. باید بِکنَد از تم و مفهوم. عمار باید به جذب حداکثری رو بیاورد. قشر جوانی که مَد مکس میبیند و دِدپول را میفهمد را هم باید وارد بازی کند. با این آثاری که در چند سال اخیر دیدم، بگذارید من کمی بدبینیام را نگه دارم. ببینید ما قبلهمان یکی است، اما دلیل نمیشود من تندتر نقد نکنم.
چطور شد که تصمیم گرفتید در عمار حاضر شوید؟
تصمیم دوستان در مرکز آفرینشهای هنری بسیج بود که اساساً مالک فیلم هستند.
داستان دیپورت، مسئله ارتباط بین ایرانیها و افغانستانیهاست، موضوع افغانستانیهای مهاجر در بعضی از آثار سینمای ایران از «باران» مجید مجیدی گرفته تا آثار برادران محمودی دیده شده، نگاه کلی سینمای ایران تا پیش از دیپورت به مردمان خوب همسایه شرقی چطور بوده؟
به نظرم فیلم «باران» مجیدی، فیلم خوبی نیست. میفهمم مالِ آن دوران است، اما دیگر زمان را تاب نمیآورد. بیخودی اگزوتیک است و من چنین نگاهی را نمیفهمم. در مورد حضرات محمودی هم خواهم گفت. اما اینکه نگاه پیش از دیپورت چه بوده و بعد از آن چه بوده را پرسش درستی نمیدانم. بنده کوشیدم در «دیپورت» نگاه را اینجایی کنم. لوکیشنها را عجیب نگرفتم، آدمها را بدبخت و سیاهبخت ندیدم. دیالوگی بین ابوذر (با بازی سمیر حیران)، کاراکتر اصلی، و نامزدش (محبوبه) شکل میگیرد به این ترتیب:
«دختر دانشجوی جوان ایرانی بناست از زندگی محبوبه عکاسی کند. ابوذر (به طعنه به نامزدش): اومده از بدبختی ما فیلم بگیره؟ محبوبه: (به تندی) مگه ما بدبختیم؟» این عصاره نگاه من بود در دیپورت. اتفاقاً نقدی هم به بعضی از رفقای افغان خودم هم دارم. (من معلم زبان هم هستم و شاگرد افغان زیاد داشتم) که چرا این نگاهها را بعضاً خودشان هم قبول دارند. بچه افغانستانی که ایدهآل منِ فیلمساز است در کاراکتر محبوبه آمده، اهل مماشات نیست، میایستد، نق نمیزند، ایرانی را دوست میداند، اپوزیسیون قلابی نیست. دلش تنگِ مزارشریف است و موقعیت را مناسب ببیند میکوچد به مامِ وطن. ابوذر، اما سودای آلمان رفتن دارد. این موش و گربه بازی، اما در مرامِ محبوبه نیست.
فکر نمیکنید برادران محمودی در آثاری مثل «چند متر مکعب عشق» یا «مردن در آب مطهر» درباره نحوه حضور افغانستانیها در ایران کملطفی و حتی تا حد زیادی سیاهنمایی کردند؟
من در مورد برادران محمودی هم قبلتر در ویژهبرنامه عمار در شبکه افق گفتم که ابتدا رفتم فیلمهای آنها را دیدم که نسازم چراکه گمان میکردم نگاهِ آنها به خودشان دست اول است و اورژینال و مالِ من، از بیرون. اما بدجوری عصبی شدم. دعوای اول من با آنها (در عین حال که آنها را رفقای ندیده خودم میدانم) این است که تصویر آنها از ملت خودشان، سیاه است و چِرک. کاراکترهایشان (به خصوص از فیلم رفتن به بعد) همگی اختهاند و منفعل. هیچ کنش و مأوایی جز فرار ندارد- و چه غمانگیز است. آنها دقیقاً با ملت خودشان همان میکنند که فیلمسازان ایرانی با ما در جشنوارههای آنوَر آبی میکنند و من تأسف میخورم و میروم با یکبیستم (دقیق عرض کردم) بودجه آنها فیلم میسازم. من در سینما با «فورد» بزرگ شدهام. یک چیز را از او آموختهام که باید از درون به بیرون خانواده نگاه کرد. تَه فیلم «دره من چه سرسبز بود» را به یاد بیاورید. در رؤیا جمعِ خانواده را دوباره میبینیم در یک دشت. آیا این یک هَپیاند قلابی است؟ سخت بتوان گفت. نگاهِ این دو برادر را شاید در یک مترمکعب عشق بفهمم، اما از آنجا که آنها بیزینسمن میشوند و نگاهشان را پَس میگیرند، جلو نمیروم. «مردن در آب مطهر»، اما دیگر تیر خلاص است و دعوای من این بار بر سر نگاهی است که از ایرانیها به دست میدهد. پولِ مُفت دولتی میدهد به چنین فیلمسازانی. شرم به این نگاه.
خود افغانستانیها به خصوص هنرمندانی که در فیلم شما حضور دارند درباره این گونه آثار چه نظری دارند؟
من با عدهای معدود که صحبت میکردم، چنین نگاهی داشتند؛ همان مسئله که ذکرش قبلتر رفت. ببینید من گمانم این است که شور و شیدایی در میانِ ملت افغان همچنان هست. زبانهاش پایین رفته، اما هنوز هست و داغ هم هست. همت میخواهد. جنگ و آوارگی و پناهندگی، لاجرم رخوت میآورد و حق هم دارند، اما این بچهها پُشت و عقبه دارند. مردانگی دارند و جَنَم. البته همه باید به هم نقد کنیم تا تیزی افکار و احساساتمان در گذر زمان کند نشود. از همین رو دیپورت هم نقدِ خود این بچههاست و هم گاهی نقدِ هموطنان ایرانیمان و نگاه از بالا به پایینشان.
در دیپورت با موضوع مدافعان حرم اهل افغانستان برخورد میکنیم، چندی پیش یک خبرنگار اهل افغانستان در مصاحبه با آقای ظریف مدعی شده بود که ایرانیها مهاجران افغانی را به سوریه میفرستند، نظرتان درباره آن ادعا چیست؟
این حرف شوخی است. خودشان هم میدانند. به گمانم بهتر است وارد بازی این جماعت نشویم. فقط یک جمله اینکه مگر میشد جلوی سیلِ داعشستیز فاطمیون را گرفت؟ این بچهها قطرههایی بودند که از ایران به جریان مبارزه علیه داعش پیوستند.
برای ساخت دیپورت چقدر تلاش کردید با مدافعان حرم اهل افغانستان ارتباط برقرار کنید و از نظراتشان استفاده کنید؟
من با بچههای مدافع حرم ایرانی در تماس بودم. البته زندگی این بچهها را میدانستم. در این فیلم از زندگی مصطفی صدرزاده هم الهام گرفتم. البته برادر خانم ایشان، سبحان ابراهیمپور، از رفقای قدیمی من است و کم و بیش اطلاع داشتم و پیشتر قرار بود مستندی از زندگی ایشان بسازم که به دلایلی منصرف شدم و مهمترین دلیل هم این بود که، اکثرِ مستندهای مدافعان حرم پُر است از اشک و آه و ملودرام هندی. به باور این حقیر، بچه حزباللهی باید قلدر باشد و غمش درون دلش و من یک نمونه دستنیافتنی میشناسم: آقامصطفی چمران.
چرا اینقدر کم درباره مدافعان حرم به خصوص مدافعان افغانستانی صحبت میشود؟! این کمکاری ناشی از چیست؟!
دلیلش را میخواهید؟ دلیلش در درون است. یعنی جریانی که اتفاقاً باید پای این بچهها بایستد و غایب است. دلیلش مسئولانی هستند که فقط بلدند در مناسبتها بنر چاپ کنند. اگر ما هم بگوییم داریم چنین فیلمی میسازیم ما را دست به سر میکنند. میتوانم از این مثالها بسیار بگویم؛ از مؤسسه شهید آوینی که دست مدیری چند سال جوانتر از من را باز گذاشت که او بگوید من چه بسازم و چه بگویم و چه نگویم. یا همین بچههای عمار که بارها تلفنهای ما را بیجواب گذاشتند و حضوری رفتیم و دست به سر کردند سر همین دیپورت. حالا جایزه دادهاند و دوستان باشگاه فیلم سوره هم که کلُنیهای سختی میان خود و رفقایشان تشکیل دادند و اغیار راهی به درون ندارند. من ایرادی به این رفقا نمیبینم، سیستم همین است. الان به هرکس میگوییم فیلمی درباره بچههای مدافع حرم ساختهایم، گمان میکنند پول برای ما ریختهاند. اما غربت در درون گاهی بیشتر است. در این میان از مصطفی زیبایینژاد و علیاصغر رضایی در مرکز آفرینشهای بسیج تشکر میکنم که از این جنس نیستند و همچنین برادر عزیزم محمد پاشایان که بدون کمک او در شهریار ساخت فیلم ممکن نبود.
برای نمایش عمومی دیپورت چه فکری کردهاید و قصد اکران آن در افغانستان را دارید؟
دیپورت برای اکران در گروه هنر و تجربه، تأییدیه شورا را دریافت کرده و بناست با فیلم «هی، هو» (ساخته بنده) و فیلم «ملاقات شیشهای» ساخته رفیق خوبم یوسف حاتمیکیا در یک پکیج اکران شود که با موج دوم کرونا، به تعویق افتاده است. اینکه چطور میشود فیلم را در افغانستان اکران کرد، اهل فن باید کمک کنند.
در بخشی از فیلم از صدای معاون وزیر امور خارجه هم استفاده کردید!
امیدوارم فیلم را برادرمان آقای عراقچی ببیند چراکه ایشان هم در بخشی از فیلم بنده (البته صدایشان) حضوری مؤثر دارند و در تصمیم نهایی کاراکتر اصلی مؤثرند.
با این کار فکر نمیکنید به فیلم انگ سیاسی بودن خواهند زد؟
دیپورت مالِ جناح خاصی نیست؛ نه چپ است و نه راست؛ و من هم علقهای به جناح خاصی ندارم. برمیگردم به کاراکتر مصطفی در دیپورت. کوشیدم که یک بچه حزباللهی قُلدر (به معنای درستش) باشد که نسبتی با جناحی ندارد، اما پای اعتقادش میایستد و امثال ابوذرها هرچند هم که مدرکی نداشته باشند، را زیر بال و پرش میگیرد. خطکشی هم نمیکند. اطرافیانش را به مذهبی و غیرمذهبی تقسیم نمیکند. جایی هم هست که همکیشان خود را نقد میکند و باکی ندارد. او آمده که وصل کند. ابوذر فیلم از قضا آدم مذهبی دوآتشه نیست. یک فردِ باریشه است که با مصطفی پیوند میخورد. به سبک فیلمفارسی هم متحول نمیشود. مدافع حرم میشود، اما این از زیست پدرش- که سابقاً رزمنده بود- میآید؛ هرچند که تا انتها رگههای خاکستریاش را به همراه دارد.
نظر شما