شناسهٔ خبر: 44231353 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: مشرق | لینک خبر

با خودم می‌گفتم از حضرت زینب تو دهانی خوردم!

صاحب‌خبر -

به گزارش مشرق، صفحه اینستاگرام مرزوبوم بخشی از کتاب ابو باران درباره روایت مدافع حرم، مصطفی نجیب، از حضور فاطمیون در نبرد سوریه را منتشر کرد.

 می‌بایست یک رضایت نامه از خانواده برای اعزام می آوردم. نمی خواستم برای چندمین بار در خانه جار و جنجال به پا کنم. خودم آن را نوشتم و امضا کردم. به بهانه کار در اطراف تهران با مادرم خداحافظی کردم. ۵۰ نفر بودیم که سوار اتوبوس شدیم و به شهر آمل رفتیم. در پادگان آموزشی مستقر شدیم. همان روز اول اعلام کردند اگر کسی داروی خاصی مصرف می‌کند بگوید تا برایش تهیه کنیم. من قرص هایم را فراموش کرده بودم همراه خودم بیاورم و اسم قرصم را به مسئولان گفتم.

 روز بعد در میدان تیر مشغول تمرین بودیم. صدایم زدند و گفتند وسایلت را جمع کن باید به خانه برگردی. ناراحت و هراسان پرسیدم آخر برای چه؟ گفتند برای بیماری سل که داری. فهمیدم درباره قرص هایی که گفته بودم تحقیق کردند. هر چه گفتم بیماری ام از نوع واگیردار نیست و خواهش و التماس کردم بروند از دکتر بپرسند قبول نکردند.

 وسایلم را جمع می‌کردم، اشک می ریختم و می‌گفتم از حضرت زینب تو دهانی خوردم. لیاقتش را نداشتم. کاش می توانستم بمانم. مسئول جذب پادگان جوانی بیست و چند ساله به اسم ذاکر با چهره آرامش‌بخش بود. وقتی دید دارم گریه می کنم جلو آمد و دلداریم داد گفت نگران نباش من کاری می کنم که برگردی!

 مرا سوار ماشین شخصی اش کرد و به ترمینال رساند. شماره تلفنش را به راننده داد که اگر در مسیر به علت نداشتن مدارک شناسایی مشکلی برایم پیش آمد به او اطلاع دهم. هنگام خداحافظی گفت مشهد رسیدی به کسی چیزی نگو. بعد از دو هفته دوباره برای اعزام اقدام کن! با اینکه بعد از دو هفته دوباره برای رفتن به سوریه اقدام کردم، یک ماه طول کشید تا به پادگان اعزام شویم. ما گروه هشتم و ۷۴ نفر بودیم که دو نفر از داوطلبان به علتی انصراف دادند. ۷۲ نفر همگی می خندیدیم و می گفتیم به تناسب ۷۲ شهید کربلا هیچ یک زنده به خانه برنخواهیم گشت.

 دوره آموزشی در آمل ۱۳ روز طول کشید. نیم ساعت به اذان صبح بیدار می‌شدیم و تا ۱۰ شب بدون استراحت آموزش می دیدیم. بعد از ۷ روز آموزش های تخصصی مان زیر نظر اساتیدی شروع شد که خود در سوریه جنگیده بودند. من رسته ی تک تیراندازی را انتخاب کردم. یک بار از فاصله ۳۰۰ متری با دراگانوف بطری آب را زدم. استاد پرسید چه کسی بود به هدف زد؟ گفتم من! گفت پس تو را به حلب می فرستیم

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

نظر شما