سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: چیزی که این روزها ذهنم را بیش از هر وقتی به خود مشغول کرده است، واژه سادهزیستی است. اولین بار این واژه را در درسهای ابتدایی خواندم. وقتی پیامبران را افرادی سادهزیست میخواندند. برایم جالب بود، چطور میشود پیامبری اینچنین والا مقام غذایش نان و خرما باشد یا مردی که فاتح خیبر است با آن هیبت و عظمت، به لقمه نان و شیری سیر میشود. من وقتی چشم گشودم در یک دنیای پررنگ و لعاب بودم. مهمانیهای آنچنانی که حالا گرانی و کرونا از شدتش کاسته، اما روزگاری سفرههایی مجلل پهن میشد با چندین مدل غذا. آن زمان اسمش احترام به مهمان بود. به همین دلیل هر مهمانی که عزیزتر بود سفرهاش هم رنگینتر بود، مثل پاگشایی عروسها و انواع مهمانیها که یکی یکی به دایره فرهنگ معاشرت اضافه شد. مهمانیهایی که معلوم نشد از کجا سر درآورد و پایش را در زندگی ما ایرانیها گذاشت.
از جشن پی پی تا جشن طلاق!
یک هو چشم باز کردیم و خود را وسط جشنهای اولین پیپی کودک با آن طراحی مسخره دیدیم که باید برای کودک میزبان هدیه میخریدیم یا به جشن طلاق دعوت میشدیم و من هرگز منطق حضور در این مجلس را نفهمیدم. چرا باید گستتن یک رابطه آنقدر جذاب باشد که برای خوردن تکهای از کیک شادمانهاش هدیه بخریم و پایکوبی کنیم؟ چرا باید برای اولین بابا گفتن کودک دیگری ذوق کنیم؟ یا شیر نخوردن کودک دو ساله چرا باید جذاب باشد که در مراسمش لباس با تمی مشخص توسط میزبان بپوشیم؟ و دهها مهمانی من درآوردی دیگر که آدمهای بیکار خلق کردهاند تا بهانه برای دورهمیهایشان تمام نشدنی باشد.
دلم برای واژه ساده تنگ شده است
راستی چقدر دلم برای واژه ساده تنگ شده است. واژهای که حالا نه تنها یک برتری محسوب نمیشود، بلکه فرد را به دلیل ساده بودنش مؤاخذه و شماتت میکنند. حالا کلاس و شخصیت اجتماعی آدمها معیارش فرق کرده است. پیشتر باکلاس افرادی بودند که روی تربیت و تحصیل فرزندشان حساس بودند. در اماکن عمومی شئونات اسلامی و اخلاقی را حفظ میکردند و به قول امروزیها خزبازی در نمیآوردند. میگفتند فلانی استاد دانشگاه است. خیلی آدم باکلاسی است. یا او مرتب لباس میپوشد حتماً فرد محترمی است.
ولی امروزه معنی کلاس فرق کرده است. رفتار و منش آدمها نیست که مورد ارزیابی قرار میگیرد، بلکه این ظاهر اوست که دیده و قضاوت میشود. میگویند او با کلاس است لباسهای برند میپوشد. باکلاس است، چون لباسهایش همیشه غیرتکراری و جذاب است. یا در عکسهایش همیشه جذاب است. تعریف ما از کلاس و شعور اجتماعی به دیدن چند عکس شاید غیرواقعی در فضای مجازی تنزل یافت و سلیقهها به شدت دچار افت گردید و دیگر خبری از سادگی نیست نه در شخصیت آدمها و نه در زندگیهایشان. مدام در حال بازی دادن یکدیگرند. حتی در عکسهای فضای مجازی هم اصرار دارند خود غیر واقعیشان را نشان بدهند و تحسین دیگران را کسب کنند.
چرا از سادهزیستی گریزانیم؟
مگر سادگی چه ایرادی دارد که اگر حفظش کنیم، باید از گردونه روابط و رفتوآمدها حذفش کرد؟ اگر فلانی مهربان است، کاربلد و باسواد است، ولی برای مهمانش تنها یک مدل غذا میپزد از چشم میافتد؟ یا اگر جهیزیه دختری برند ایرانی باشد پشت سرش حرف و حدیث بسیار است؟ چرا همه دوست دارند با فامیلی رفتوآمد کنند که از هر محصولی جدیدترینش را میخرد؟ چرا دوست دارند خانه کسی بروند که غذاهای خارجی با اسمهای قلمبه سلمبه میپزد یا دسر ایتالیایی را خوب سرو میکند؟
چه بلایی سر ذایقه ایرانی آمده است؟ کلاس گذاشتنها ما را به میدان بازی خطرناکی میکشاند. ما را از خود حقیقیمان دور میکند و مدام مجبور به نقش بازی کردن میشویم. شنیدهاید، میگویند فلانی دستش به گوشت نمیرسد، میگوید پیفپیف بو میدهد؟ حکایت حال و روز خیلی از ماست. اگر بگویند فلانی ساده زیست است متهمش میکنند به بیعرضگی. یا میگویند فلانی آب نیست اگر نه شناگر خوبی است. حتی تصور سادگی دیگران برایمان مضحک است. در حالی که مادربزرگهای ما بدون هیچ تشریفات و توجه به برند و نام خارجی غذاها، همیشه درِ خانهشان روی مهمان باز بود.
الگوهای سادهزیستی را بشناسیم
این روزها سخت میشود نمونههای سادهزیستی را برای جوانها مثال زد. نمونههایی که باورشان بشود و با او هم ذاتپنداری کنند، ولی من آدمهایی را میشناسم که درس خوانده و با فرهنگ بودند، ولی مادیات برایشان مفهومی نداشت. مگر چند خلبان مانند شهیدعباس بابایی داشتیم که خارج از کشور درس خوانده باشد، فرنگ دیده باشد، ولی تا آن حد ساده زندگی کند؟ آنقدر ساده و سالم که اگر کسی او را نمیشناخت نمیدانست فرمانده پایگاه است. آنقدر ساده که معتقد بود نیمی از جهیزیه همسرش در خانه اضافه است. وسایل را یکییکی در اردوهای جهادی به مردم میداد و پردههای خانه را همسرش برای کلاسهای درسش میبرد؟ آنقدر ساده که وقتی همکارش با پنج فرزند در خانههای سازمانی زندگی میکند، او ناراحت میشود و دور از وجدان میداند که با دو فرزند کوچک در خانه فرماندهی زندگی کند و به زور و اصرار خانهاش را به مرد عیالوار بدهد؟! شهید بابایی پختن دو مدل غذا را برای مهمانی ممنوع کرده بود. آن هم خلبانی که عالی رتبه بود و با افراد بسیاری حشر و نشر داشت. میتوانست در خیلی از مهمانیها باشد، اما نبود و خلوت دو نفره با همسرش را به آن بریز و بپاشها ترجیح میداد. میتوانستند بهترین خودروها را سوار شوند، ولی به همان خودروی شخصی و قدیمی خودشان راضی بودند. آنها کلاس و احترام را در رفتار و شخصیت آدمها میدانستند نه در میزانسن ظاهر و خانههایشان و چیزی که در تاریخ جاودانهاش کرد تفکر شهید بود و نه وسایل خانه و مدل ماشینش.
برایتان از شهید دقایقی بگویم که بسیار سادهزیست بود. بارها از زمان ازدواج به واسطه پاسدار بودن و مأموریتهایش، در شهرهای مختلف ساکن شدند و هر بار فقط یک چمدان با خود میبردند. آنها باکلاسهای دوران خودشان بودند. آنهایی که بلد بودند خوب حرف بزنند خوب تفسیر کنند و فکر!
آنها باسواد بودند و مدرکشان را در روزهای سخت پیش از انقلاب گرفتند و نه در وضعیت گل و بلبل حالا که هر کس از سر بیکاری درس میخواند و مدرکی به مدرکش میافزاید. پس سادگی و سادهزیستی آنها ریشه در باور و اعتقادشان داشت.
تاریخ چه کسانی را جاودانه میکند؟
باور کنید سادگی زیباست. آنقدر خودتان را درگیر مسائل پیچیده روزمره نکنید. آنقدر دنبال سِتکردن رنگ ماسکتان با رنگ لباس خود نباشید. برای خرید فلان برند معروف که مدتی است سر زبانها افتاده و فلان سلبریتی آن را تبلیغ کرده به آب و آتش نزنید. برای بهترشدن عکسهایتان چهره عوض نکنید. بگذارید لااقل در خاطرات خودتان باشید و رد خود را در زوایای پیچیده زندگی مدرن گم نکنید.
تاریخ کسی را به خاطر پولداربودن، تجملگرایی یا خانههای گرانقیمت به خاطر نمیسپارد. در عوض بر تارکش نام مردمان بسیاری حک شده که میلی به مادیات و ظواهر زندگی نداشتند و اهل افراط نبودند، ولی تفکرشان جهانی را منقلب کرد و افکار بلندشان مکتبی رابه ثمر نشاند.
نظر شما