شاگرد زیرک و استاد!
صاحبخبر - در زمانهای قدیم استادی بود که در مکتب اش از همه قشر و سن و سالی شاگرد داشت.از بچه و بزرگ و پیر و جوان گرفته تا کارگر و تاجر و بقال و نقال و چقال.یک روز برای استاد با چاپار سریع السیر پیام کوتاهی رسید که به آن پیامک میگفتند.در پیامک نوشته شده بود برای سرمایه گذاری در پروژه ساخت کاروان سرایی در هشت هزار فرسنگی آبادی، کافی است روزی یک کیسه اشرفی پرداخت کنید تا بعد از شش ماه صاحب یک غرفه در آن کاروان سرا شوید.استاد که ادعایش در همه زمینهها دهان یاوهگویان را جر میداد، این بار دو دل شد.از یک طرف دهانش آب افتاده بود تا در این کار سرمایه گذاری کند، از یک طرف عقلش میگفت این کار به این راحتیها نیست.برای همین از یکی از شاگردانش که تاجر ورشکستهای بود مشورت خواست.بقیه شاگردان افزودند:«استاد! این که خودش هشتش گروی نه اش است و هرچه داشته حتی کلیه و قرنیه و نیم متر از روده بزرگش را هم در سرمایه گذاریها و تجارتهای داغانش از دست داده است.چرا میخواهید با این آدم شکست خورده مشورت کنید؟» استاد در جواب شاگردان افزود:«کسی که شکست خورده در مقایسه با کسی که چنین تجربهای نداشته، هزاران قدم جلوتر است.او روی دیگر موفقیت را به وضوح دیده و بهتر از هرکس دیگری میتواند چاههای منتهی به شکست را به ما نشان دهد.»شاگردان از این حرف استاد کپ کردند و زبان به دهان گرفتند.آن شاگرد ورشکسته در سه جلسه فشرده یک ساعت و نیمه به استاد مشاوره داد و استاد را راضی کرد تا در آن پروژه سرمایه گذاری کند.استاد هم با آن همه ادعایش خام شد و هرچه داشت و نداشت سرمایه گذاری کرد و شش ماه که هیچ، شش سال بعد هم به نتیجهای نرسید و دار و ندارش را به باد داد.بعدها از یکی از شاگردانش که داروغه بود خبردار شد همان تاجر ورشکسته، خودش بنیانگذارآن پروژه خیالی بوده و با این کلک میلیاردها کیسه اشرفی کلاهبرداری کرده و متواری شده است.آن جا بود که استاد فهمید خیلی هم نباید به آدمهای شکست خورده اعتماد کرد و عقل هم خوب چیزی است گاهی!∎
نظر شما