شناسهٔ خبر: 44122352 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه عصرایرانیان | لینک خبر

حکایت ملا زین العابدین سلماسی

صاحب‌خبر - در کتاب دارالسلام روایت است که: خبر داد مرا عالم صالح تقی، میرزا محمد باقر سلماسی، خلف صاحب مقامات عالیه و مراتب سامیه آخوند ملا زین العابدین سلماسی که جناب میرزا محمد علی قزوینی مردی بود زاهد و عابد و ثقه و او را میل مفرطی بود به علم جفر و حروف و به جهت تحصیل آن سفرها کرده و به بلادها رفته و میان او و والد‌(ره) صداقتی بود.پس آمد به سامره در آن اوقات که مشغول تعمیر و ساختن عمارت مشهد و قلعه عسکریین (ع) بودیم.پس در نزد ما منزل کرد و بود تا آنکه برگشتیم به وطن خود کاظمین و سه سال مهمان ما بود.پس روزی به من گفت: «سینه ام تنگ شده و صبرم تمام گشته و به تو حاجتی دارم و پیغامی نزد والد معظم تو.»گفتم: چیست؟ گفت: در آن ایام کهدر سامره بودم، حضرت حجت‌(عج) را در خواب دیدم.پس سوال کردم که کشف کند برای من علمی را که عمر خود را در آن صرف کردم.پس فرمود که: «آن نزد مصاحب تو است.» و اشاره فرمود به والد تو.پس عرض کردم: او سر خود را از من پوشیده می دارد.فرمود: این چنین نیست.از او مطالبه کن که از تو منع نخواهد کرد.دنبال چه خدماتی در کدام محدوده هستی؟پس بیدار شدم و برخاستم که به نزد او بروم.دیدم که رو به من می‌آید در طرفی از صحن مقدس.پیش از آنکه سخن گویم، فرمود: «چرا شکایت کردی از من در نزد حجت (عج)؟ کی از من سوال کردی چیزی را که در نزد من بود پس بخل کردم؟»پس خجل شدم و سر به زیر انداختم.و حال سه سال است که ملازم و مصاحب او شدم، نه او حرفی از این علم به من فرموده و نه مرا قدرت بر سوال است و تا حال به احدی ابراز ننمودم، اگر توانی این کربت را از من کشف نما.پس از صبر او تعجب کردم و به نزد والد رفتم و آنچه شنیدم گفتم و پرسیدم که: «از کجا دانستی که او در نزد امام (عج) شکایت کرده»گفت که «آن جناب در خواب به من فرمود» و خواب را نقل ننمود.

نظر شما