شناسهٔ خبر: 44001252 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: طرفداری | لینک خبر

بیایید طعم خون را بچشیم...

حمید شهریاری

صاحب‌خبر -

"تو" در متن زیر، نویسنده‌ی کوچک متن است. رهیافتی پس از شکست. برای هر کدام از ما. ما که در زندگی می‌بازیم و می‌بازیم. در جایگاه طرفدار. نه کسی که روی صندلی DFB است و نه کسی که قرار است به زمین و زمان نق بزند.

WARNING! Psycho content may hurt you 

 

یک خیابان سرد. انتهایی ندارد. دارد، تو آن را نمی‌بینی. در تاریکی. مه انتهای خیابان را پوشانده. و تاریکی. و تاریکی. تاریکی خیابان یخ زده‌ی مه گرفته، از پنجره‌ی خانه‌ها قاب زیبایی است. دخترها عکس میگیرند و پسرها آواز می‌خوانند. در خانه‌های گرمشان. دخترها و پسرها. میخندند. قهقهه میزند در خانه‌های گرمشان.... به تو. به سرمای رفته در مغز استخوانت. تو، به دنبال خزیدن در گوشه‌ای گرم. خنده‌دار شدی لعنتی. به تو میخندند. به تنهایی‌ات. توی شکست خورده. شکست خوردی، میفهمی؟

 

جواب همه را میدهی جز خودت را. جز قلب سیاه شده بعد از باخت را. با توجیه لعنتی. با غرور لعنتی. با حرف و حرف و حرف. "ما ژرمن هستیم" .....هستیم. "جای تورنمنتهای ملی تابستان است نه میان نوامبر و وسط غوغای مسابقات باشگاهی"... . هست. "لیگ نکبتی ملتها، کارش شده مصدومیت مضاعف و اجازه ندادن به مربی برای آزمون و خطا در بازی دوستانه".... شده. . "وقتی تو سومین ستاره‌ی فتح جام جهانی را بالای سر آن عقاب سیاه رنگ میگذاشتی، اسپانیایی‌ها...." بس کن لعنتی. توجیه را بس کن. تو باختی. باخت. میفهمی...

 

تو باختی. بس کن فریاد تغییر را. بس کن فریاد زدن" ژرمن ها باز میگردند را". بس کن تکرار خاطرات آن 7 گل و 8 گل یگانه را. 4 گلهای 2010 را. ناکامی همیشه‌ی ستاره‌های تبلیغاتی برابر تیم ملی آلمان را. خاطرات برن را. ریو... رم.... المپیک اشتادیون مونیخ، لیسبون.... تو باختی. طعم گسش را حس کن. تنها قدم بزن. به از هم گسیختن بند بند وجودت فکر کن. به له شدن. غرور، همیشه جواب دادن نیست لعنتی. یادت هست روزهای برد را؟

 

مگر یادت می رود. عادت همیشه‌ی تاریخ است. برد، برد، برد و یک باخت. یادت هست آن شب تایتان را در سن سیرو؟ برابر کانیزارس نگون‌بخت. در جهنم پنالتی‌ها. همان‌جا که دروازه‌بانی سلاخی می‌شود و آن یکی به بهشت پرواز می‌کند؟ یادت هست جدایی الیور کان را از حلقه‌ی جشن؟ دلداری به کانیزارس نگون‌بخت. نگون‌بخت. دلداری به آن دروازه‌بان موسپید نگون‌بخت. از عمق جان. تایتان آن شب جشن را با رقیب شکست خورده تقسیم کرد. نه به طمع دلجویی. یادت هست تنهایی تایتان و تکیه بر تیر دروازه‌ی یوکوهامای لعنتی را؟

 

بچش. بچش مزه اش را. تا حالا در سرما زمین خوردی؟ تا حالا طعم خون را در دهانت چشیدی؟ مزه‌ی آهن یخ زده‌ی کنار خیابان. دنبال چه میگردی؟ آغوش گرم؟ همان آغوش گرم باستی برای برزیلی‌ها؟ برای پادشاه لئو؟ برای رونالدوی بزرگ؟ آغوشی نیست. بهانه‌ای نیست. گذشته، گذشته. تویی و سرمای باخت. بچش طعمش را.

 

Life goes on?
. کدام زندگی؟ کدام آینده؟ تو اینجایی. اینجا. وسط خیابان تاریک یخ‌زده. گرگ‌های گرسنه در انتظارت. سگ‌‍ها. سرما. آینده می‌آید. می‌دانی. تو بازیچه‌ی زمان هستی. و آن عقربه‌های بی‌رحم. بردها هم از راه می‌رسند. دست تو نیست. ژرمن ها هم برمی‌خیزند. همه را می‌دانی. می‌دانی. می‌دانی. می‌دانی شکست خورده‌ای؟ میدانی تا طعم خونابه را وسط خیابان نچشی، قهوه ی داغ روی صندلی کافه، تمام وجودت را گرم نمی کند؟ 

نظر شما