به گزارش پایگاه خبری حوزه هنری؛ یادداشت داود ضامنی
درآمد
بیتردید طی یک دهه گذشته هیچ متفکر و اندیشمندی در ایران بیش از دکتر نعمتالله فاضلی به مفهوم مسئله، مسئلهشناسی، مسئلهمندکردن علوم انسانی و نقد مسئلهشناسانه نپرداخته است. حجم نوشتهها و سخنرانیهای ایرادشده در این سالها نشان میدهد اصلیترین پروژه فکری ایشان، فهمپذیرکردن چیستی و ماهیت «مسئله» بوده است. از نظر دکتر فاضلی این پرسش که مسئله چیست؟ خود یک پرسش مسئلهمند (problematic) است. کتاب اخیر ایشان یعنی «زندگی سراسر فهم مسئله است» یکی از عمیقترین کتب تألیفی است که در چند سال اخیر در خصوص مسئله و مسئلهشناسی به زبان فارسی به رشته تحریر درآمده است. ضمن احترام به پویشها و کوششهای فکری همه اندیشمندان معاصر ایران، شاید این ادعا گزاف نباشد که گفته شود در نیم قرن گذشته جامعه دانشگاهی ایران، فیلسوف فرهنگ به جز دکتر رضا داوری و دکتر نعمتالله فاضلی کسی دیگر را در دامن خود پرورش نداده است. این حرف قطعاً یک تعارف و مبالغه نیست.
دکتر فاضلی در کتاب اخیرشان همچون یک جستجوگر در هزارتوی ذهن و زبان و اندیشه تمام فیلسوفان و اندیشهورزان ایرانی و غرب که در یکصد سال گذشته به نوعی به مفهوم مسئله پرداختند قدم زده است. وی با پرتوافکنی در آثار، جوهره و جانمایه کلام آنها را در خصوص مسئله و مسئلهشناسی استخراج و دلالتهای هر یک از آنها را در پروژه اخیر خود به مخاطب نشان میدهد. از این حیث باید اظهار داشت مطالعه عمیق کتاب «زندگی سراسر فهم مسئله است» مستلزم مطالعه حداقل 280 کتاب و مقاله از فیلسوفان و اندیشهورزانی است که در بافتار و ساختار این کتاب از آنها نقل قول شده است.
بنده در این یادداشت قصد ندارم کتاب مذکور را نقد یا تحلیل کنم؛ چرا که هر نقدی، لذّت خواندن این کتاب را میکاهد. معتقدم برخی کتابها را دهها بار باید خواند و پس از آنکه خواننده اطمینان حاصل کرد که به کلیّت کتاب اِشراف پیدا کرده، آنگاه مستحق است نقد یا شرحی درباره آن بنویسد. من در این یادداشت قصد دارم کاربست مفهوم مسئلهشناسی (problematology) را که دکتر فاضلی در کتاب اخیرشان به تفصیل درباره آن سخن گفتند، در حوزه برنامهریزی فرهنگی به بحث بگذارم.
اگر برنامهریزی را یك علم در كنار سایر علوم بدانیم، آنچه كه مرزهای آن را از سایر حوزههای علمی متمایز میكند «موضوع» و «روش» آن است. موضوعِ علم برنامهریزی فرهنگی چیست؟ برنامهریزی فرهنگی شاخهای از علم برنامهریزی است كه موضوع آن مقوله «فرهنگ» است. به تعبیر دکتر فاضلی، مهمترین پرسش کانتی كه ابتدائاً باید به آن پاسخ داد این است كه آیا اساساً برنامهریزی فرهنگی ممكن است؟ (فاضلی 1386) در پاسخ به این پرسش باید دو نكته را متذكر شد:
یک: برنامهریزی برای چه چیزی انجام میشود؟ یا منظور از فرهنگ در اینجا چیست؟
دو: چه كسی باید برنامهریزی كند؟ دولت یا مردم؟
وی معتقد است این تصور که فرهنگ همچون جسمی است كه میتوان در شرایط آزمایشگاهی انواع تجربهها و آزمایشهای مختلف را بر روی آن پیاده كرد و نتیجه آنرا به فوریت مشاهده نمود، تصور غلطی است. بسیاری از كژتابیهایی كه در قلمرو برنامهریزی فرهنگی پیش میآید (یا آمده است) بواسطه پیچیدگی و درهمتنیدگی موضوع آن یعنی «فرهنگ» است. خوانش انتقادی روندهای برنامهریزی فرهنگی در ایران طی پنجاه سال اخیر، این نكتهها را به ما گوشزد میكند كه:
۱. فرهنگ امری ثابت، ایستا و منفعل نیست. با تغییر شرایط، فرهنگ یك جامعه نیز تغییر میكند.
۲. فرهنگ در شکل عینی آن، مفهوم ثابت و معینی ندارد. میتوان آنرا گسترده و یا محدود در نظر گرفت.
۳. شناخت مقوله فرهنگ در هر جامعهای، امری بسیار پیچیده، سخت، لایه لایه و توبَرتوست. ما همواره باید از مسائل فرهنگی جامعه، فهمی نو و روزآمد داشته باشیم.
۴. فرهنگ با تمام فعالیتهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی عجین شده است و تفكیكِ «امر فرهنگی» دشوار است.
۵. مشكلات فرهنگی در یك جامعه، یك شبه بهوجود نمیآیند. لذا یك شبه هم نمیتوان آنها را حل كرد.
۶. فرهنگ به طور كامل قابل سنجش، محاسبه، كنترل و پیشبینی نیست. بنابراین به سختی میتوان برای همه اجزاء و ارکان آن برنامهریزی كرد.
۷. تمام آنچه كه فرهنگ میخوانیم در جامه برنامهریزی نمیگنجد. ما همواره برای سطحی از فرهنگ قادر به برنامهریزی خواهیم بود.
۸. مسائل فرهنگی ریشه در تاریخ، زبان، هویت، قومیت، تَبار، هنر، جنسیت، سیاست، دین، مذهب، اخلاق، باور و ارزشها دارد. بدون توجه به عوامل زمینهای فرهنگ هیچ مداخلهای در حوزه فرهنگ اثربخش نخواهد بود.
۹. فرهنگ، همچون انسانی است كه نیاز به آموزش و ترویج دارد. اگر از آن پاسداری نشود به سرعت تبدیل به ضدفرهنگ می شود.
۱۰. انسان، ركن اصلی و بنیادین در برنامهریزی فرهنگی است. آن چیزی كه عمدتاً در برنامهریزی فرهنگی از آن غفلت می شود مقوله انسانشناسی است.
در پاسخ به پرسش امكانپذیربودن یا نبودنِ برنامهریزی فرهنگی بایستی دو مفهوم از فرهنگ را از یكدیگر تفكیك كرد: «مفهوم عام فرهنگ» كه ناظر به تمام وجوه زندگی است و به اهداف متعالی و آرمانهای فرهنگی كلان مانند هدفهای ایدئولوژیك میپردازد؛ «مفهوم خاص فرهنگ» كه شامل برنامهریزی برای توسعه است و ابعادی چون اوقات فراغت، مطالعه، خلاقیت فرهنگی و ... را در بر میگیرد. (اجلالی 1379). روشها و الگوهای مختلفی در برنامهریزی وجود دارد که میتوان آنها را در چهار دسته کلی زیر طبقهبندی کرد:
الف: برنامهریزی مبتنی بر هدفها یا هدفمحور یا برنامهریزی جامع (end oriented planning)
این رویكرد به برنامهریزی در ترسیم هدفها به روندهای گذشته، تجارب و آرمانها متكی است. در این نوع برنامهریزی با در نظرگرفتن و مبنا قرار دادنِ اهداف و مقاصدِ خاص- البته به شیوهای نظاممند- برنامهها به سمتی سوق داده میشود كه در نهایت آن هدفها محقق گردد. برنامهریزی در این روش معمولاً بلند مدت است.
ب: برنامهریزی سیستمی (systematic planning)
بر اساس این رویكرد اجزای مختلف یك برنامه اعم از مقاصد، روشها، مجریان، ابزارها، اعتبارات و غیره تشكیلدهنده یك كلِ ارگانیك و سیستم هستند كه در صورت همخوانی با یكدیگر موفق عمل خواهند كرد. این سبك برنامهریزی بر پایه تعریف سیستمهای پیچیده و تعیین فرآیندهای دقیق عملیاتی، معماری اطلاعات و تجزیه و تحلیلِ زیر سیستمها امكانپذیر است. هوادارانِ این رویكرد كه از منتقدین روش هدفمحور میباشند عدم تطابق و انسجام درونی بین اجزای مختلف یك برنامه را عامل شكست آن برنامه میدانند. این روش در عین مقبولیت و كاربرد، منتقدینی نیز دارد كه بر نادیده گرفتن مخاطبان و نیازها وسلایق و علایق آنان خرده میگیرند.
ج: برنامهریزی راهبردی (strategic planning)
با توجه به تغییر گسترده و عمیق سطح آگاهیهای عمومی و شرایط فرهنگی، این روش تأكید خود را بر تحولات محیطی و نیازهای پیشرو دارد. هر فعالیتی بدون در نظرگرفتنِ تحولات مستمرِ محیطی، قوتها و ضعفها، فرصتها و تهدیدها عقیم میماند. از دیگر مشخصههای این رویكرد در برنامهریزی فرهنگی، درك واقعبینانه از امكانات و فرصتهای محیطی و حل خردمندانه مسائل و ارائه راهبرهای ممكن بر مبنای تحلیل روندها و دگرگونی محیطی در یك پروسه میان مدت است.
د: برنامهریزی مشاركتی (participational planning)
این نوع برنامهریزی متكی بر دیدگاهها و تجارب طیف وسیعی از افراد و دست اندركارانِ فعالیتهای فرهنگی است. این رویكرد، موفقیت هر برنامه را در سطوح تصمیمگیری، اجرا و ارزیابی، در مشاركت صمیمانه و مجدانه مدیران، برنامهریزان و مخاطبین برنامه میداند. در برنامهریزی مشاركتی، علاوه بر بروندادها و نتایج مورد انتظار، میزان مشاركت افراد ذینفع در فرآیند برنامهریزی خود یك شاخص مهم تلقی میشود.
در نیمه دوم قرن بیستم نگرشی در علم برنامهریزی پدید آمد كه ویژگی اصلی آن پیوند «دانش» و «عمل» بود. این رویكرد كه با اندیشههای نظریهپرداز اتریشی جان فریدمن آغاز گردید تحت عنوان برنامهریزی نااقلیدسی (Non– Euelidian Mode of planning) نام گرفت. برنامهریزی نااقلیدسی نظریهای است در راه استقلال برنامهریزی از مدلهای مهندسی و رهانیدن آن از نظمهای محضِ عقلانی و آرمانی. این نظریه بر درك تازهای از مفهوم زمان و فضا استوار است و میخواهد با تعریف جدیدی از این دو مقوله خود را از شیوههای قبلی جدا كند. «زمان» در برنامهریزی به شیوة نااقلیدسی، «زمانِ» واقعی حوادث روزانه یعنی زمان حال است. در زمان حال، برنامهریزان درگیر عمل میشوند، مسئولیت بیشتر مییابند و میتوانند مفیدتر باشند. با همه اینها، برنامهریزی نااقلیدسی، آینده را نفی نمیكند. «فضا»ی جدید نااقلیدسی، «فضا»ی كوچك است، فضای محلی و منطقهای است تا فضای ملی و فراملی. برنامهریزی نااقلیدسی به تعبیر فریدمن پنج ویژگی مهم دارد:
• هنجاری (Normative) است و ارزشهای مورد توجه آن عبارت است از: برابری اجتماعی، اهمیتدادن به محرومان قدرت، احترام به تنوع فرهنگی، برتریدادن به رشد كیفی به جای رشد كمّی، توجه به مفهوم پایداری خانواده، احترام به طبیعت و ... ؛
• نوآورانه (Innonative) است و راه حلهای بدیع و تازه برای مسائل فرهنگی - اجتماعی میجوید؛
• سیاسی (Political) است، یعنی قدرت را به عنوان ابزاری مهم در برنامهریزی در نظر میگیرد؛
• بده – بستانی (Transactive) است یعنی در این الگو، تجربه مردم عادی به كمك دانش كارشناسان میآید تا راهحلهای مناسب و واقع بینانه برای مسائل پیدا شود و دست آخر اینكه:
• بر یادگیری اجتماعی (Social Learning) استوار است، منش باز دارد و از نقد و تفسیر استقبال میكند.
از ویژگیهای برنامهریزی نااقلیدسی بر میآید كه این شیوه جایگاه والایی برای مردم در نظر میگیرد، از دانش همة شهروندان استفاده میكند و به تجربه آنها ارج مینهد. آزادمنش است، به عدالت اجتماعی و برابری اعتقاد دارد و اینها همه در فضای واقعی و فضای محلی تحقق مییابد. برنامهریزی نااقلیدسی به جای آنكه «برنامهریزی برای مردم» باشد، «برنامهریزی با مردم» است. نظریات فریدمن پایهای است برای فهمپذیرکردن موضوعی كه دکتر فاضلی چند سال که در پروژه فکری خود به آن میپردازد یعنی: برنامهریزی مسئلهمحور (problem based planning).
میتوان چنین اظهار کرد که از دید دکتر فاضلی، برنامهریزی مسئلهمحور تلاشی است که مبنائاً ناظر به «فهم مسئله» است نه «حل مسئله». فهم مسئله به لحاظ اپیستمولوژیک و زمانی مقدم بر حل مسئله است. دکتر فاصلی به تأسی از ژیل دلوز معتقد است: بین راه حل و پاسخ تمایز وجود دارد. پاسخ امری موقتی است نه نهایی. مسئلهها از این حیث چیزهایی هستند که هرگز حل نمیشوند، بلکه نیازمند پاسخاند. راه حل مستلزم کاملبودن و به تمامیت و قطعیت رسیدن است، اما پاسخ از هرگونه تمامیت و قطعیت سر باز میزند.
به باور ایشان الگوهای مرسوم برنامهریزی که در چند سال گذشته در کشور تجربه و بهکارگرفته شدند، تكافوی لازم برای تحقق توسعه فرهنگی در کشورمان را نداشته و این كاستی هم ناشی از یك خطای انتولوژیک، هم یک خطای اپیستمولوژیک و هم یک خطای متدولوژیك است. به نظر میرسد برنامهریزی مسئلهمحور، بتواند خلاء های هستیشناختی، معرفتشناختی و روششناسی را در نظام برنامهریزی فرهنگی پُر كند. چرا كه این رهیافت به برنامهریزی تلاش میكند مسائل فرهنگی جامعه را خلاقانه، نوآورانه و مبتنی بر یک رویکرد بینالاذهانی حل كند. از اینرو مهمترین ویژگی برنامهریزی مسئلهمحور، ارایه راهحلهای ابداعی، خلاّق و به تعبیر فریدمن واجد خصلت بده – بستانی (Transactive) است؛ یعنی در این الگو، تجربه مردم عادی به كمك دانش كارشناسان میآید تا راهحلهای مناسب و واقعبینانه برای مسائل پیدا شود. لازمة بكارگیری این روش در برنامهریزی فرهنگی، بازاندیشی در دو انگاره «فرهنگ» و «مردم» است: فرهنگ چیست؟ و مردم کیستند؟
از سوی دیگر وی معتقد است برنامهریزی مسئلهمحور خصلتی انتقادی (critical) دارد. مسئلهشناس، منتقد فرهنگ است. از دید دکتر فاضلی صِرف وجود نارضایتی از نهادها، سازمانها، رویهها، عُرفها و شرایط جامعه نمیتواند امکان برنامهریزی مسئلهمحور را برای ما ایجاد کند. این پرسش که چگونه میتوان نظام برنامهریزی فرهنگی در ایران را نقد مسئلهشناسانه کرد، خود یکی از اصلیترین و پیچیدهترین پرسشهایی که امروز پیش روی ما قرار دارد. ایشان به صراحت زنهار میدهد که:
مسئلهشناسی فرهنگی، آسیبشناسی نیست؛ مسئلهشناسی فرهنگی، رویکردی برای مهندسی اجتماعی و فرهنگی نیست؛ مسئلهشناسی فرهنگی، فنون و ابزارهای کنشگری و اقدامکردن در زمینه زندگی اجتماعی و حکمرانی نیست؛ مسئلهشناسی فرهنگی، نقل و نقد دیدگاهها نیست؛ مسئلهشناسی فرهنگی، محدود و مقید به تحقیقات تجربی در علوم اجتماعی نیست؛ مسئلهشناسی فرهنگی، معرفتشناسی صِرف نیست؛ مسئلهشناسی فرهنگی، یک روش در میان روشهای گوناگون نیست؛ مسئلهشناسی فرهنگی، مبارزه و ستیزهجویی سیاسی نیست؛ مسئلهشناسی فرهنگی، نفی دیگری و دیگریها نیست؛ مسئلهشناسی فرهنگی، اکنونزدگی نیست؛ مسئلهشناسی فرهنگی، بازتولید حرف و حدیثهای مردم در زندگی روزمره نیست؛ مسئلهشناسی فرهنگی، منفینگری و نومیدی نیست؛ بلکه مسئلهشناسی فرهنگی، ادب اندیشه و اندیشیدن است.
رهاورد مسئلهشناسی برای برنامهریزی فرهنگی بسیار زیاد و گسترده است. من در این یادداشت به اختصار تلاش کردم سویههایی از کاربست مسئلهشناسی در برنامهریزی فرهنگی را که دکتر فاضلی به تفصیل در کتاب اخیرش بدان پرداخته را برشمارم. قطعاً لذتِ خواندنِ چندباره این کتاب فرصت مغتنمی است که اگر جهان کرونازده ما این مجال را از ما دریغ نکند، آنرا از دست نخواهیم داد.
انتهای پیام/
نظر شما