شناسهٔ خبر: 42822650 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه کیهان | لینک خبر

ده گفتار از رهبرمعظم انقلاب در تحلیل مبارزات سیاسی امامان معصوم(ع):

نقش ویژه محدثان درباری در معادلات سیاسی

صاحب‌خبر -


در دوران امام چهارم، ملّاى معروفى به نام محمّدبن ‌شهاب زُهْرى وجود دارد. البتّه محمّدبن ‌مسلم زُهْرى هم به او می‌گویند، محمّدبن ‌شهاب1 زُهْرى هم به او می‌گویند. البتّه امروز بعضى از کسانى که این مطلب را می‌خواهند نقل کنند، گاهی به غلط زُهْرى را زُهَرى نقل می‌کنند، لیکن ضبط صحیحش همان زُهْرى است؛ محمّدبن ‌شهاب. او مرد بسیار دانشمند و فقیهی است. نامه‏اى هم که امام سجّاد(علیه‌السّلام) به او می‌نویسد و من آن نامه را ان‏شاءالله می‌خواهم برایتان از رو بخوانم، دانش و فضل و آگاهى او را تأیید می‌کند. او کسى است که از لحاظ علم و فقاهت و آشنایی با حدیث، منکر در زمان خودش نداشته. البتّه دوستدار خاندان پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله) هم بوده و امام سجّاد(علیه‌السّلام) را از صمیم قلب دوست می‌داشته. گمانم این است _ این را یقین ندارم، احتمال می‌دهم _ که در آن سفرى که امام سجّاد و امام باقر‌(علیهماالسّلام) را به شام خواستند و با غُلِ جامعه2 امام سجّاد را به شام بردند و جوانش محمّدبن ‌على(علیهما‏السّلام) هم در کنار او بود، وقتى آنها را وارد مجلس خلیفه کردند، آن کسى که پیش خلیفه وساطت کرد و گفت او فرزند پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله) است، غل جامعه را از گردنش باز کن3، همین محمّدبن ‌شهاب زُهْرى است. پس دوستدار خاندان پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله) هم بوده، روایت هم از خاندان پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله) نقل کرده. امّا این جناب یکى از عوامل حکومت و قدرت دستگاه عبدالملک و فرزندان عبدالملک است. یعنى بازیگر نقش عامل مذهبى و روحانى است در جامعه‏ زمان امام چهارم و بعد امام پنجم‌(علیهماالسّلام). از اینجا می‌فهمیم که این محبّت‌ها چقدر قیمت دارد؛ چقدر می‌تواند ارزش داشته باشد. محبّ امام چهارم(علیه‌السّلام) است، امّا در نقطه‏ مقابل امام چهارم(علیه‌السّلام) قرار می‌گیرد. و امروز که شیعه در برابر ابن شهاب زُهْرى قرار می‌گیرد، به خود جرئت نمی‌دهد که نسبت به او احساس ترحّم کند یا برایش استغفار کند؛ چون کسى است که امام چهارم(علیه‌السّلام) آن نامه‏ تند را برایش نوشته؛ مگر بعداً توبه کرده باشد. اگر توبه کرده باشد، برگشته باشد، به صف امام پیوسته باشد، آن را من نمی‌دانم؛ امّا نقطه‏ى مقابلِ امام چهارم است، با اینکه محبّت او را هم دارد؛ و اینجا بفهمیم که این محبّت‌ها _ محبّت خشک و خالی _ چقدر می‌تواند ارزش داشته باشد. محمّدبن ‌شهاب زُهْرى و امثال او در زمان عبدالملک مروان کارشان این است که تشکیلات سیاسى عبدالملک مروان و بازماندگان حکومت معاویةبن ‌ابى‏سفیان را براى مردم از نظر مذهبى توجیه کنند.
بگذارید یک روایت از او برایتان بخوانم. یکى از شورش‌هاى اسلامى _ که البتّه شورش شیعى نبود، امّا شورشى بر ضدّ دستگاه خلافت بود _ شورش عبدالله‌بن ‌زبیر است. عبدالله‌بن ‌زبیر آدم مورد قبولى نیست، آدم بسیار بدى است، صفات روانى‏اش هم بد است، جبهه‏گیرى و موضع‌گیرى فکرى و مذهبى‏اش هم بسیار بد است و ضدّ على و ضدّ حسین‌(علیهماالسّلام) است؛ لیکن او علیه حکومت یزید و بعد از یزید، علیه مروان و بعد از مروان، علیه عبدالملک، شورشى به پا کرد و این شورش تا حدودى هم موفّق شد؛ یعنى مکّه را گرفت و حتّی بخشى از شهرهاى حجاز را و یک مدّتى از زمان، کوفه را به‌وسیله‏ برادرش مصعب تصرّف کرد. قدرت عبدالملک تنها محدود به شام بود. وقت حج فرا می‌رسد و مردم از اکناف عالم اسلام شَدِّ رِحال می‌کنند4 که بروند خانه‏ خدا را زیارت کنند. در خانه‏ خدا چه کسی حاکم است؟ عبدالله زبیر. عبدالله زبیـر آدم ایده‌آلى نیست، امّا با عبدالملک طرف مقایسه نیست. عبدالملک پسر مروانى است که پیغمبر اکرم او را از مدینه بیرون کرده، تبعید کرده. سابقه‏ دشمنى آنها با خاندان پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله) و با خود پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله) و با اسلام و قرآن، یک سابقه‏اى است که همه‏ مسلمان‌ها می‌دانند. این عبدالملک و سابقه‏ اسلامیّتش.
امّا عبدالله زبیر پسر زبیر است. زبیر پسرعمّه‏ پیغمبر‌(صلّی‌اله‌ علیه‌و‌آله) است. اگرچه بعدها با على(علیه‌السّلام) در دو جبهه‏ى مقابل قرار گرفتند، امّا در همان حال هم وقتى‌که زبیر کشته شد، امیرالمؤمنین(علیه‌السّلام) شمشیر او را برداشت و گفت: «چقدر غبار کدورت را که این شمشیر از چهره‏ پیغمبر سترد!»5 زبیر یک‌چنین شخصیّتى است در اسلام. پس این‌ها با هم قابل مقایسه نیستند. به علاوه عبدالله زبیر مرد دانایی است، در حدّ خود، مرد دین‏شناسى است، حدیث از پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله) شنیده، پسرِ پسر عمّه‌ پیغمبر است، سخن‌ها دارد، حرف‌ها دارد؛ همچنین آدم عابدى است، آدم زاهدى است؛ امّا عبدالملک آدم هتّاک سفّاک خون‌ریزِ شارب‏الخمرِ عیّاش و هرزه‏اى است؛ این‌ها با هم قابل مقایسه نیستند.
خب، مردم شام بلند شوند بیایند براى زیارت مکّه، وارد محوّطه‏ انقلابى بشوند، رهبر انقلاب را ببینند، در حدّ عامیِ خود او را بپسندند، بعد با عبدالملک مخالف شوند؟ آیا این خوب است براى عبدالملک؟ نه. پس مردم باید چه کار کنند که براى عبدالملک خوب باشد؟ مردم باید امسال که عبدالله زبیر در مکّه است، به مکّه مسافرت نکنند. خب، چطور می‌شود به مردم گفت به مکّه مسافرت نکنید؟ مگر می‌شود چنین کارى کرد؟ حج است، واجب است، مردم مستطیعند، می‌خواهند بروند. باید از عامل مذهبى استفاده کرد. اینجاست که تمام ارکان حکومت عبدالملک اگر جمع شوند، کارى از آنها برنمى‏آید. سرداران سپاه عاجزند، استانداران بزرگ عاجزند، از سیاستمدارهاى اطراف تخت عبدالملک کارى برنمى‏آید. از چه کسی کار برمى‏آید؟ حضرت مستطاب آقاى زُهْرى؛ روحانى بزرگ و عالیقدر(!). اینجا میدان، میدان اوست؛ او باید بیاید و نگذارد مردم به مکّه بروند. چه کار می‌کند؟ حدیث نقل می‌کند. آخر، پیغمبر که این حدیث را نگفته. خب، جعل می‌کند؛ کارى ندارد که؛ و جعل کرد. حالا این حدیث را گوش کنید.
«انّ الزهْرى یحدّثکم أنّ رسول‌الله [صلّى‌الله‌علیه‌و‌آله] قال: انّه قال لا تشدّ الرّحال الّا الى ثلاثة مساجد»؛ پیغمبر‌(صلّی‌اله‌علیه‌و‌آله) فرمود: مردم حق ندارند شَدّ رحال کنند و طىّ طریق کنند و راه‌پیمایی کنند، مگر به‌سوى سه مسجد. این سه مسجد از لحاظ فضیلت با هم برابرند: «المسجد الحرام»؛ یکى‏اش مسجدالحرام است، خانه‏ خدا. «و مسجدی»؛ یکى مسجد مدینه است؛ آنجا هم بروید، مثل خانه‏ خداست. «و مسجد بیت‌المقدس»؛ یکى هم مسجد الاقصى است در فلسطین، در کشور خودمان _ کشور شام _ چرا بروید مکّه را زیارت کنید؟ امسال در ایّام حج به جاى مکّه بروید مسجدالاقصى را زیارت کنید! تکیه روى مسجدالاقصى است. لذا بعد به دنبالش می‌گوید: «و هذه الصخرة الّتی یروی أنّ رسول‌الله وضع قدمه علیها لمّا صعد إلی السّماء تقوم لکم مقام الکعبة.»6 گفت: مسجدالاقصى مثل مسجدالحرام است. اگر بگویید امّا مسجدالحرام کعبه دارد، مسجدالاقصى کعبه ندارد؛ می‌گوید: نه، مسجدالاقصی هم کعبه دارد. آیا یک سنگى در آنجا نیست که پیغمبر وقتى می‌خواست به معراج برود، پایش را روى آن سنگ گذاشت؟ آن به جاى کعبه است، بروید همان را طواف کنید! این، نقش زُهْرى بود؛ و این سلسله ادامه دارد...
پانوشت‌ها:
1- نام دیگر پدر زُهْرى، شهاب بوده است.
2- غل جامعه: نوعی غل که پس از قرار‌دادن دست‌ها در دستبند، آن دو را به گردن متّصل می‌کرده است.
3- بحارالانوار، علّامه محمّدباقر مجلسی، ج46، ص123 (با‌اندکی تفاوت)
4- بار برمی‌بندند.
5- بحارالانوار، علّامه محمّدباقر مجلسی، ج32، ص200
6- تاریخ یعقوبی، احمدبن ابی‌یعقوب، ج1، ص214

نظر شما