شناسهٔ خبر: 42739418 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: فارس | لینک خبر

توافق دوحه؛ مسیری منتهی به صلح یا ...

عبور از ساختار فعلی حاکمیت در افغانستان و تلاش به منظور بازگرداندن شرایط به سال ۲۰۰۲ و شروعی جدید برای شکل‌دهی به روندی که منجر به ساختاری متفاوت از حال حاضرگردد، کلیدی‌ترین اشتباه صورت گرفته در روند منتهی به توافق دوحه می‌باشد.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار سایت افغانستان خبرگزاری فارس، «محمدرضا بهرامی» سفیر سابق جمهوری اسلامی ایران در کابل طی یادداشتی در خبرگزاری طلوع به بررسی ابعاد گفت‌وگوهای صلح در دوحه قطر پرداخت.

در این یادداشت آمده است: مقدمات آغاز مذاکرات بین الافغانی در قطر کماکان در حال پیگیری است. این امیدواری وجود دارد که در نهایت مذاکرات رسمی نیز شروع شود، مذاکراتی که مبنای آن "توافق" دوحه بین آمریکا و طالبان می باشد.

به نظر من برقراری ثبات پایدار و قابل محاسبه در افغانستان برای جمهوری اسلامی ایران نیز خصوصا از منظر خروج نیروهای نظامی خارجی، مقابله و مهار گروههای افراطی و تندرو، بازگشت مهاجرین و نیز مقابله جدی با تولید و ترافیک مواد مخدر یک الویت مهم محسوب می‌گردد.    

دستیابی به یک درک واقعی در مورد اثر بخشی مذاکرات بین الافغانی بدون توجه به آنچه در متن و روح توافق دوحه وجود دارد بسیار دشوار است:

- در توافق دوحه طالبان تمامی مطالبات خود را در قالب سقف زمانی مشخص تثبیت و اخذ کرده اند ولی هیچ تعهد زمانی برای دستیابی به موضوع "برقراری یک آتش بس دائمی و جامع "  که مطالبه عمومی مردم افغانستان می باشد، نداده اند.

- آمریکا در بخش غیر علنی این توافق با اخذ تعهد از طالبان برای عدم حمله به مراکز استانها، هر چند سعی کرده اند از احتمال تسلط طالبان بر مراکز برخی از استانها و تضعیف روحیه مردم و نیروهای امنیتی این کشور ممانعت بعمل آورند، اما از سوی دیگر فرصت امکان توسعه حوزه سرزمینی با بهره گیری از توان نظامی در دیگر بخش ها را بعنوان امتیاز در اختیار این گروه قرار داده اند.  

- تنها الزام جدی پذیرفته شده در این توافق از سوی طالبان، عدم همراهی ( و نه مقابله ) با گروهها و جریاناتی است که امنیت آمریکا و متحدین این کشور را هدف خواهند داد. 

- طالبان به درستی خود را برنده توافق دوحه می دانند و  به این درک رسیده اند که نیاز آمریکا به پیشبرد این توافق مانع از امکان دخالت دیگر نیروهای سیاسی اجتماعی افغانستان برای تغییرآن شده و این را روندی برگشت ناپذیر حداقل از منظر معماران آمریکائی آن می دانند. نحوه برخورد آمریکا به منظور رفع چالش مبادله زندانیان دو طرف و خصوصا اصرار به رها سازی ۴۰۰ نفر آخر به دولت افغانستان موید درستی این نظریه است. 

- اهمیت مذاکرات بین الافغانی برای طالبان، عمدتا با هدف شروع روند رفع تحریم ها از رهبران و مقامات این گروه که در قالب جدول زمانی مشخصی در متن توافق دوحه تعریف شده می باشد. نشانه هائی از باورمندی آنان به روند این مذاکرات بعنوان مسیر منتهی به توافق و برقراری صلح هنوز مشاهده نشده است، البته باید امیدوار بود. نوع برخورد طالبان با حاکمیت مرکزی و دیگر گروههای سیاسی یادآور برخوردهای صورت گرفته در دهه ۹۰ می باشد، اگر و تاکید می کنم اگر این ارزیابی درست باشد باید توقع این را داشت که طالبان روند مذاکرات را صرفا ابزاری به منظور خرید زمان تا دستیابی به خواسته خود ببینند.

- شکاف عمیقی بین مطالبات واقعی دو طرف مذاکره کننده وجود دارد. طالبان حاکمیت افغانستان را نامشروع قلمداد و اینگونه به نظر می رسد که برپائی مجدد امارت اسلامی را  بدون ابراز علنی (در این مقطع) دنبال می کنند. درک این نیت طالبان نیازمند ذهنی پیچیده نمی باشد. معماران آمریکائی توافق دوحه نیز با پذیرش عبارت " حکومت اسلامی جدید پسا توافق افغانستان " در متن امضا شده با طالبان، عملا از حاکمیت فعلی در افغانستان عبور و پذیرش ساختار جدید را تضمین کرده اند. جمهوری اسلامی افغانستان نیز در این مذاکرات با اجماعی که هنوز نیاز به تقویت دارد درصدد حفظ همه آن دستاوردهائی است که طی این سال ها بدست آورده است. 

باید پذیرفت مفهوم توافق دوحه کنار گذاشتن موافقتنامه بن سال ۲۰۰۱ و همه ساز و کارهای متاثر از آن، ایجاد چیدمان جدید منطقه ای همسو با شرایط آتی افغانستان  و ایجاد تغییر در محیط داخلی این کشور است. مبنای این تحولات بازتعریفی است که آمریکا از اهداف و سیاست های خود در این رابطه نموده است. 

از نظر آمریکا، جریان طالبان یک جریان تندروی افغان بوده که مطالبه قدرت را در سرزمین اصلی دنبال می کند. البته به نظر می رسد ساختار پیچیده مناسبات درونی طالبان با یکدیگر و با دیگر جریانات به عمد مورد غفلت قرار گرفته است. برخی گزارشات منتشره در غرب و از جمله گزارش اخیر کمیته مربوط به تحرم ملل متحد این بی توجهی و غفلت  را تائید می کند. 

به نظر می رسد در یک تصویر بزرگتر آمریکا علاقمند به تبدیل افغانستان به نقطه وصل ژئوپلتیکی در اقتصاد سیاسی دو منطقه آسیای مرکزی و جنوب آسیا از طریق افغانستان بوده و برقراری ثبات در این کشور را با خطای راهبردی در ساده سازی امکان باز تعریف شرایط از نقطه صفر،  میسر دیده است. 

آنچه در انتها می‌توان گفت:

- باید به این نکته توجه داشت که مسیر انتخاب شده توسط آمریکا ( توافق دوحه ) نمی تواند پایه ای برای دستیابی به صلح و ثبات پایدار در افغانستان محسوب گردد. مفهوم این موضوع مخالفت با صلح نیست، صلح یک ضرورت اجتناب ناپذیر و یک نیاز واقعی نه تنها برای افغانستان بلکه برای منطقه ما می باشد. موضوع مهم ضرورت برخوردی واقع گرایانه در مسیر دستیابی به صلح قابل محاسبه می باشد. این توافق نه تنها در محیط داخلی افغانستان، حتی در محیط داخلی آمریکا هم  ذهنیت جهت گیری یک طرفه به نفع طالبان را ایجاد و این موضوع موجب شکل گیری تدریجی صف بندی های غیر ضروری خواهد گردید.

- بدون تردیدی طالبان بخشی انکار ناپذیر از واقعیت جامعه افغانستان بوده و مشارکت آنان در متن حاکمیت و جامعه تضمین کننده ثبات و توسعه پایدار در افغانستان خواهد بود. 

- هر چند برخی مشکلات و چالش ها در حکمرانی و در حاکمیت فعلی افغانستان هم وجود دارد،  اما با این همه امتیازات یک طرفه داده شده به طالبان و خصوصا پذیرش حمایت از تغییر ساختارحاکمیت که لاجرم باید با تغییر قانون اساسی توام باشد و القای حس پیروزی در آنان، چه توقع منطقی و قابل پیش بینی را می توان از فرجام این مذاکرات داشت. 

- به نظر می رسد عبور از ساختار فعلی حاکمیت در افغانستان و تلاش به منظور بازگرداندن شرایط به سال ۲۰۰۲ و شروعی جدید برای شکل دهی به روندی که منجر به ساختاری متفاوت از حال حاضرگردد، مهم ترین و کلیدی ترین اشتباه صورت گرفته در روند منتهی به توافق دوحه می باشد که اساسا تضمینی برای به نتیجه رسیدن آن وجود ندارد.

- یک توافق واقعی درون افغانی که با تضمین های لازم حمایتی جامعه بین الملل و همسایگان این کشور توام باشد، می تواند با بازگرداندن تعادل بر هم خورده (ناشی از توافق دوحه)  در محیط داخلی این کشور، تقویت نقش مستقیم سازمان ملل متحد در روندهای  مرتبط با صلح ، بازنگری در متن توافق دوحه و اصولا تعریفی واقع گرایانه از روند صلح  و برخی موضوعات دیگر صورت پذیرد.

انتهای پیام/ ر

نظر شما