سرویس تاریخ جوان آنلاین: روزهای اکنون تداعیگر خروج بیمآلود رضاخان از ایران، در پی ورود متفقین است. از منظر بسا تاریخ پژوهان، این واپسین برگ از حیات سیاسی و زمامداری وی، خود به تنهایی شامل نکاتی است که فراوان میتواند مختصات حکومت رضاخان را بر مخاطب اندیشمند بنمایاند. در مقالی که پیشروی دارید، منظر چهار تن از صاحبنظران در این باب، مورد خوانشی تحلیلی قرار گرفته است. امید آنکه علاقهمندان اینگونه مباحث را مفید و مقبول آید.
ایرانِ دوران رضاخان، کشوری در غل و زنجیر!
ایرانِ دوران رضاخان، کشوری در غل و زنجیر!
نکتهای که جمله تاریخپژوهان بر آن اتفاق نظر دارند، آن است که در پی فرار رضاخان از ایران، نه تنها اثری از تأثر و غبن در ملت ایران مشاهده نشد، بلکه بسا مردم از کنار رفتن سایه دیکتاتور از سپهر سیاست، فرهنگ و اقتصاد ایران شادمان شدند! اما این امر، ریشه در چه چیز داشت؟ همین امر مروری کوتاه بر کارنامه رضاخان در شیوه کشورداری را ناگزیر میسازد. دیوید یعقوبیان استاد تاریخ دانشگاه ایالتی کالیفرنیا درباره منش قزاق در حکمرانی بر کشور در طول ۲۰ سال سیطره وی، میگوید:
«من فکر نمیکنم براساس شواهد تاریخی بتوان گفت رضاشاه دموکرات بود یا اینکه براساس روند دموکراتیک عمل میکرد. بسیار روشن است که او یک دیکتاتور تمامعیار بود. او در دوران حکومتش به سمت افزایش قدرت خودکامهِ فردی با استفاده از نیروی نظامی رفت و این قدرت را از طریق نیروی نظامی و قدرت قضایی حفظ کرد. البته این به معنای آن نبود که او کاملاً قدرت نپتونی، یعنی قدرت مطلق بدون امکان به چالش کشیده شدن داشته باشد. واقعیت این است که گروههایی مخالف مانند روحانیون و جامعه ایرانی هم بودند که موجب کاهش استفاده وی از این قدرت قضایی و استفاده از نیروی نظامی و بهتر بگوییم استفاده از این غل و زنجیر علیه مردم ایران میشدند، اما وی اساساً تمام نهادهای سیاسی را از کارآیی انداخت. مجلس در زمان او، بیشتر به یک مهر لاستیکی، یعنی محلی برای تأیید حرفهایش تبدیل شد و رضاشاه از طریق مجلس، در واقع دستور کار خود را پیش میبرد. در کنار این موضوعات، در صورتی که کشتن حامیان یا مخالفان لازم میشد، وی دستور انجام این کار را میداد و این کار انجام میشد. با توجه به صحبتهای ارائهشده باید گفت رضاشاه کاملاً دیکتاتور بود و به هیچ عنوان نمیتوان او را فردی آزادیخواه که به ایجاد روند دموکراسی در تاریخ ایران کمک کرده باشد شناخت؛ برعکس تنها بعد از برکناری و سقوط او بود که دموکراسی ایران بار دیگر بعد از دوره انقلاب مشروطه نفسی تازه کرد. علاوه بر اینها شواهد زیادی موجود است که نشان میدهد رضاشاه در دوران حکومتش فعالانه به زمینخواری بهخصوص در مازندران مشغول بود و این فرد که فرزند کسی بود که تا ۱۹۲۱ زمین کوچک و حقوق ناچیز نظامی داشت، تا ۱۹۴۱ براساس همه گزارشها از جمله گزارشهای منابع بریتانیایی و امریکایی و همچنین منابع داخلی ایران به ثروتمندترین مرد در ایران تبدیل شد. رضاشاه براساس کمترین برآوردها، حدود ۳۰۰ میلیون پوند پول و ۳۰۰ میلیون آکر (بیش از ۱۲۰ میلیون هکتار) زمین داشت که عمدتاً در اطراف مازندران بود. تصرف زمین با اتهامات ساختگی علیه مالک از جمله متهم ساختن مالک به فعالیت علیه دولت و بیاعتنایی به روستای زیر نظر مالک یا به بهانه عملکرد نامناسب روستانشینان در حفظ زمین انجام میشد. با استفاده از چنین بهانههایی رضاشاه زمینها را متعلق به خود میکرد. در کنار اینها او به ادعاهای جعلی درباره زمینهای سلطنتی قرون گذشته نیز متوسل میشد و زمینهای بسیاری را از مالکان قبلی آنها میگرفت.»
رضاشاه را خودمان آوردیم و خودمان هم میبریم!
همانگونه که اشارت رفت، نحوه مواجهه رضاخان با پدیده اشغال ایران، در عداد یکی از درس آموزترین مقاطع حیات اوست. به شهادت اسناد، قزاق سوادکوه در آن دوره تنها به حفظ سلطنت در خاندان خویش و ایضاً تعیین تکلیف سرمایه و زمینهای مصادرهای خویش میاندیشید و تنها چیزی که برای وی اهمیت نداشت، مردمی بود که اشغال، قحطی، تیفوس و... الخ را پیش روی خویش داشتند. علیاکبر رنجبر کرمانی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این باره تحلیلی به شرح ذیل دارد:
«زمانی که روسها برای ارعاب رضاخان و مردم، شهرهای شمالی از جمله رشت و انزلی را بمباران کردند، هواپیماهای انگلیسی هم اعلامیههایی را بر فراز تهران پخش کردند که در آن اشاره کرده بودند رضاشاه را خودمان آوردیم و خودمان هم میبریم! این اعلامیه موجود است. علاوه بر اینها رضاخان در یکی دو سال اول سلطنت، توانست با ریاکاری عدهای را فریب بدهد، اما بعد که همه متوجه شدند چه موجود نفرتانگیزی است، از او تنفر پیدا کردند. دوره رضاخانی، حقیقتاً در تاریخ ایران، دورهای سیاه و مملو از اختناق و ظلم و وطنفروشی است. بعد هم که پسرش در نوکری در برابر بیگانگان سنگتمام گذاشت. کسانی که این حقایق مسلم تاریخی را انکار میکنند یا مغرض هستند یا بیسواد یا هر دو! رضاخان ۲۰ سال، با ظلم و نفرت کامل مردم از او، حکومت کرد و در شهریور ۱۳۲۰ که داشت از ایران میرفت، مملکت دچار کمبود نان بود و این احتمال میرفت که کشور دچار قحطی شود که عملاً هم شد. هم انگلیسیها و هم روسها میدانستند که او منفور مردم ایران است؛ امریکاییها هم که هنوز جای پایشان را در ایران محکم نکرده بودند و تابع روس و انگلیس بودند. او میدانست کارش تمام است و به این در و آن در میزد که هر طور شده است، جان و پولهایش را نجات بدهد! او حتی قصد داشت به سفارت انگلستان پناهنده شود! آن روزها رضاخان توسط پدر قوام ـ که به انگلیسیها نزدیک بود ـ تلاش زیادی کرد که بتواند حمایت انگلیسیها را مجدداً به دست بیاورد، ولی آنها به این نتیجه رسیده بودند که نگهداشتن رضاشاه، اعتراضات و حتی شورش مردمی را به دنبال خواهد داشت و از همین رو اعتنایی به درخواستهای مکرر او نکردند! در این فاصله انگلیسیها حتی برای بازگرداندن سلطنت قاجارها هم تلاش کردند و با فرزند محمدحسنمیرزای قاجار در لندن تماس گرفتند، اما او که از بچگی در انگلستان بزرگ شده بود، بلد نبود فارسی حرف بزند و وقتی نماینده سرویس اطلاعاتی انگلستان با او حرف زد، به کلی ناامید شد و فهمید صلاحیت پادشاهی را ندارد! حمیدمیرزا در دوره انقلاب به ایران آمد و در یکی از شرکتهای نفتی کار میکرد. البته آن موقع زبان فارسی را یاد گرفته بود. چیزی که برای متفقین اهمیت داشت، خاک ایران و همچنین راهآهن ایران بود؛ چون اگر نمیتوانستند به آنها دسترسی پیدا کنند، هیتلر پیروز میشد و امریکا و شوروی و همه متفقین را میبلعید! در نتیجه مرگ و زندگی متفقین، به ایران بستگی داشت. به همین دلیل است که میگویم اگر دولتمردان ایران ذرهای هوش و لیاقت داشتند، میتوانستند از این موقعیت نهایت بهره را ببرند. مردم ایران از رضاشاه نفرت داشتند و انگلستان هم که متهم به بر سر کار آوردن رضاخان بود، دنبال بهانهای میگشت که او را حذف کند که بیش از این، خودش در مظان اتهام قرار نگیرد. انگلستان دلش به حال ملت ایران نسوخته بود که رضاخان را برداشت و برد، بلکه در واقع میخواست خودش بیشتر از این مفتضح نشود و در واقع دیگر نمیتوانست او را نگه دارد. حالا دیگر وجود رضاخان موجب اعتراض مردم و ناامنی میشد و انگلستان که بر اثر کودتای ۱۲۹۹ و آوردن رضاخان آبرویش رفته بود، صلاح را در این میدید که با ملت ایران همدردی کند تا آنها در برابرش مقاومت نکنند. رضاخان به قدری منفور بود که مردم ترجیح میدادند انگلیسیها باشند، اما رضاخان برود!»
دیکتاتوری که نمیتوانست نسبت به انگلستان بیطرف باشد!
از جمله نکات در خور واکاوی در واپسین فصل از سیاستورزی رضاخانی، اعلام به اصطلاح بیطرفی وی در جنگ جهانی دوم است. امری که تحقق آن، امری ممتنع مینمود. چه اینکه حکومتی که با اراده و کمک انگلستان زمام امور را در دست گرفته، نمیتواند نسبت به ولینعمت و ارباب خویش بیطرف باشد. محمدرضا چیتسازیان، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در این باره، اعتقاد دارد:
«تحلیل رضاشاه از پتانسیل و ظرفیتهای کشور اینگونه بود که ایران از نظر قدرت و توانایی نظامی در یک حالت بینابینی قرار دارد به این معنا که ایران نه چندان قوی است که بتواند وارد کارزار جنگ جهانی شود و نه آنچنان ضعیف است که حقوقش پایمال و زیر چکمههای ابرقدرتها له شود. در واقع تعبیر رضاشاه این بود که ایران نه همانند قدرتهای جهانی است که بتواند وارد جنگ شود و معادلات جنگ دوم جهانی را تغییر دهد و نه آنچنان ضعیف است که مورد هجوم و حمله قدرتهای جهانی قرار گیرد. همین امر سبب شد وی سیاست بیطرفی را بهترین و واقعبینانهترین رویکرد تلقی نماید، ارزیابی و تحلیلی که با وقایع بعد از آن همخوانی نداشت و در نهایت به هجوم خارجی و تصرف خاک کشورمان منجر و منتهی شد. البته کار به اینجا ختم نمیشد و رضاشاه باید منافع قدرتهای بزرگ در جنگ و بهخصوص منافع انگلستان را که نقش ویژهای در به قدرت رسیدنش ایفا کرده بود، تأمین نماید. در واقع رضاشاه نه تنها باید ظرفیت داخلی را در نظر میگرفت، بلکه باید به استلزامات نظام بینالملل نیز توجه میکرد؛ استلزاماتی که در نهایت با تحلیل رضاشاه چندان همخوانی نداشت. جالب توجه این است که آلمان و انگلستان در ابتدا هر دو از موضع بیطرفی ایران استقبال کردند. انگلستان که در اروپا بهشدت درگیر بود توان ایفای نقش در فراکرانه را نداشت و نمیتوانست در منطقه خاورمیانه و خلیج فارس خود را درگیر نماید. آلمانها نیز با توجه به پیوند نزدیک ترکیه با انگلستان و فرانسه از این موضع ایران استقبال کردند. اما تحولاتی که پس از آن رخ داد صحنه و معادلات جنگ را تغییر داد. انعقاد پیمان عدم تعرض میان شوروی و آلمان در ماه آگوست سال ۱۹۳۹ م نگرانی ایران را برانگیخت. تهران پیشبینی میکرد توافق هیتلر و استالین بر سر تقسیم اراضی لهستان و کشورهای بالتیک به توافق دو کشور بر سر ایران منتهی شود. در واقع ایران ترس این را داشت که اتحاد جماهیر شوروی طی توافقنامه محرمانهای با آلمان موقعیت خود بر مناطق شمالی کشور را احیا نماید. از سوی دیگر، به زعم رهبران امپراتوری بریتانیا، جلوگیری از نفوذ کمونیسم شوروی و حفظ خط لولههای نفت جنوب به مراتب از خطر فاشیسم آلمان مهمتر بود، اما لندن اعتمادی به توان و ظرفیت ارتش ایران نداشت، چراکه کمیته فرماندهی نظامی انگلستان معتقد بود اتحاد با ایران هزینه گزافی برای انگلستان خواهد داشت و چیزی در عمل نصیب آنها نخواهد کرد. در واقع رضاشاه حمایت انگلستان را برای دفاع از نواحی شمالی ایران در برابر حمله روسها خواستار بود، در حالی که نگرانی انگلستان تنها حفظ و دفاع از منافع راهبردی جنوب و به صورت خاص نفت بود. البته بولارد، سفیر کبیر انگلستان در ایران در جنگ جهانی دوم از گسترش نفوذ آلمانیها در ایران که به فعالیت جاسوسی آنها در ایران و منطقه دامن میزد نگران بود، اما آنچه معادلات جنگ را به هم زد حمله ناگهانی آلمان به شوروی در ژوئن سال ۱۹۳۹ م بود. شوروی به صف متفقین پیوست و آلمانها تلاش کردند با تصرف مسکو، لنینگراد و کییف به چاههای نفت قفقاز برسند. هیتلر قصد داشت پس از شکست انگلیسیها در مصر و رسیدن همزمان نیروهای نظامیاش از شوروی، در ایران با یکدیگر تلاقی و همزمان به هند حمله نمایند تا با تسلط بر منابع نفت خاورمیانه و منابع حیاتی هند انگلستان را شکست دهند.»
موج مذمت دیکتاتور همزمان با برآمدن اولین نشانههای زوال
جامعهای که در پی ۲۰ سال دیکتاتوری رضاخانی به جان آمده بود، همزمان با آشکار شدن اولین نشانههای زوال حاکمیت وی، حمله به او را آغاز کرد. حجم ذمنگاری و ذمسرایی از رضاخان از شهریور ۱۳۲۰ تا مرداد ۱۳۳۲ تا بدان پایه است که میتوان از آن چند مجلد ضخیم ساخت. دکترموسی فقیه حقانی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در فقره این دست از حملات اظهار داشته است:
«حتی میتوان گفت مذمت رضاخان از دوره خود او شروع شد، منتها با آنها برخورد شدید میشد. بعد که رضاشاه رفت، فضای بازتری ایجاد و انتقادات علنی و آشکار شدند. بنابراین، این جریان مربوط به بعد از انقلاب نیست و اینها شاید میخواهند قضیه را به یک تسویه حساب سیاسی حکومت جدید با حکومت قبلی تبدیل کنند، درحالیکه اصلاً اینطور نیست. نفرت از رضاشاه و پهلویها در دوران خودشان هم بود و حداقل در دو اتفاق تاریخی، این نفرت را با همه وجودمان لمس کردیم: یکی شهریور ۱۳۲۰ و رفتن رضاشاه از ایران و آن جشن و شادی گستردهای که در کشور برپا شد و دیگر رفتن محمدرضا پهلوی. بحث اینجاست که اینها میخواهند در میانه بایستند و بگویند رضاشاه یکسری کارهای خوب داشت و یکسری کارهای بد! افراطیون این طرف فقط کارهای خوبش را میگویند و افراطیون آن طرف فقط کارهای بدش را! ولی به نظر من واقعاً اینطور نمیشود درباره چهرههای تاریخی و تاریخ قضاوت کرد. به نظر بنده اولاً ما باید تابع نظر مردمی باشیم که دیکتاتوری را با پوست و گوشت خود لمس کردند و آن را مانند تفالهای بیرون انداختند و همیشه از ذکر نامش زجر میکشیدند. باید به این قضاوت عمومی احترام بگذاریم؛ ثانیاً فرض را بر این میگذاریم که در دوره رضاخان کارهایی هم از جنس نوسازی انجام شده است. باید دید ماهیت اصلی این کار چیست؟ مهندسی که برای راهاندازی کارخانه سیمان کار میکند یا کسی که راهآهن را میکشد، انگیزه دارد و میخواهد کشورش آباد شود. آنها که نمیدانند این راه، راه استراتژیک یا اقتصادی یا... است. بدیهی است ما باید به اصل آبادانی کشور احترام بگذاریم، ولی همه اینها به چه قیمتی؟ به قیمت از دست رفتن آزادیهای اجتماعی در ایران که حتی در پستوهای خانههای مردم هم نفوذ میکنند تا از سر زنهای مردم چادر بردارند؟ رفتن سر قبر را برای زنان باحجاب ممنوع میکنند! طرف پدر و مادرش مرده است و شب سوم، هفتم و چهلم است و اجازه ندارد با چادر سر قبر آنها برود! سوار کردن زنان با حجاب در وسائط نقلیه عمومی ممنوع! عزاداری ممنوع! از آن طرف هم دادن حق و حسابها و امتیازات گسترده به خارجیها. شما به حساب اینکه میخواهی حقوق ملت ایران را در ماجرای نفت استیفا کنی، مضحکه معروف قرارداد دارسی را راه میاندازی و پروندهای را که در مجامع بینالمللی علیه شرکت نفت انگلیس، از مستندات محکم ماست، در بخاری میاندازی و بعد قراردادی را تمدید میکنی که خود امضاکنندهاش از اینکه بگوید من امضا کردهام، شرم دارد! بعضیها چرتکه میاندازند و میگویند قبلاً ۱۴ شیلینگ میگرفتیم، حالا ۱۶ شیلینگ میگیریم و این به نفع ماست! درحالیکه شما یک قرارداد استعماری را تمدید کردهاید. این منطق ظاهراً هیچ بویی از استقلال و آزادگی و حتی ایراندوستی که ادعایش را میکنند، نبرده است. اینکه رضایت بدهی منابع ملی کشورت غارت شود و حالا بهجای ۱۴ شیلینگ، ۱۶ شیلینگ بگیری؟ ما با اصل قضیه مشکل داریم. تقیزاده بعدها که مورد انتقاد قرار میگیرد میگوید من آلت فعل بودم! این فعل را چه کسی انجام داد؟ رضاخان؟ همان کسی که در این مستند و برخی از نوشتهها از او چهره یک قهرمان را میسازند و دارند اینطور توجیه میکنند که از نظر اقتصادی برای ما صرفه بیشتری داشت! مدت قرارداد تمدید شد و این بدترین ضرر بود. چه کسی میتواند این را توجیه کند؟ بحث من این است که آن اتفاقات و اقدامات بر فرض صحت به چه قیمتی تمام شد؟ آیا به عنوان مثال، شما به قیمت نابودی همسر و فرزندان خودتان میخواهید صاحب یک خانه شیک شوید؟ آیا شما پایمال شدن شرف ایرانی، زیر چکمه و باتوم بردن زن ایرانی، نابودی ایلات و عشایر، نابودی نهادهای مدنی در کشور، نابودی مجلس را که رضاشاه از آن به عنوان طویله یاد میکرد و هر وقت نمایندهای حرفی میزد ـ آن هم تازه نمایندگانی که خودش به مجلس فرستاده بود ـ میگفت اگر حرف زیادی بزنند، میدهم در این طویله را ببندند، میپذیرید؟ آیا با چند کیلومتر راهآهن و راه، باید این همه هزینه بپردازیم؟ جامعه ایرانی اینها را نمیپذیرد و عکسالعملش هم مشخص بود، یعنی تمنای سقوط دیکتاتوری و شادمانی از رفتن دیکتاتور. جامعه ایرانی این را نمیپذیرد. حالا اگر عدهای سلطنتطلب میخواهند به این قضیه بها بدهند، داستان دیگری است و شاید انگیزههای دیگری پشت این نوع تبلیغات نهفته باشد.»
نظر شما