شناسهٔ خبر: 41940511 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: تسنیم | لینک خبر

میثم تمار چگونه پیش از شهادت قاتل خود را می‌شناخت؟

مثل اینکه مى‏‌بینم ابن زیاد مرا از تو مى‏‌خواهد و تو مى‏‌گویى او در مکه است. او مى‏‌گوید: هر جا باشد باید بیاورى، و تو به قادسیّه مى‏‌روى و آنجا مى‌‏مانى تا اینکه من به تو مى‌‏رسم و مرا پیش «ابن زیاد» مى‌‏آورى و او به من مى‏‌گوید: از ابوتراب تبرى بجو

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، بیست و دوم ذی‌الحجة، سالروز شهادت مظلومانه سردار شهید اسلام، مدافع حریم ولایت و امامت، عاشقی ولایتمدار، یار باوفای امیرمؤمنان، سردار سربدار، جناب میثم تمّار است؛ او که در مقابل بیدادگری ظالمان زمانه خود، پرچم بیدارگری بر می‌داشت و با زبان گویای خود، ظلم و فتنه و فساد را افشا می‌کرد، این بار طی ماجرای قیام امام حسین (ع) در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت، جان بر کف نهاد و تا پای چوبه‌ی دار رفت و با لبهای خون‌آلود خود، بوسه بر چوبه دار زد و جان عاریت خود را تقدیم مولا و مقتدای خود کرد.

میثم، بیانی رسا داشت و در نطق و سخن، توانا و فصیح بود. سخنوری میثم تمار را از این واقعه که نقل می‌شود می‌توان دریافت: در بازار، میثم، رئیس صنف میوه‌فروشان بود. هرگاه قرار بود در جایی و نزد کسی و یا موقعیت مهمی، سخنی گفته شود از میثم تمار می‌خواستند که سخنگویشان باشد.

آن بزرگوار در کوفه از جایگاه ویژه‌ای نزد مردم برخوردار بود. روزی عبیدالله ابن زیاد دستور دستگیریِ میثم را صادر کرد و این در زمانی بود که مسلم بن عقیل به شهادت رسیده بود. میثم که در مسیر بازگشت از سفر حج بود، توسط مأموران ابن زیاد دستگیر شد و بعد به شهادت رسید.

میثم از بسیاری حوادث آینده، آگاهی داشت و گاهی آنها را پیشگویی می‌کرد. دانای رازهای نهان بود. نامه سربسته می‌خواند و راز نشنیده می‌گفت و در واقع از سوی امیرالمؤمنین (ع) مجهز به علم بلایا و منایا بود؛ از جمله آنها خبر از جزئیات شهادتش توسط «ابن زیاد» ملعون بود.

در این باره میثم تمار مى‏‌گوید: روزى، علی به من گفت «وقتى زنازاده بنى امیّه به تو بگوید از من برائت بجویى چکار مى‌‏کنى؟کَیْفَ بِکَ إِذَا دَعَاکَ دَعِیُّ بَنِی أُمَیَّةَ إِلَى الْبَرَاءَةِ مِنِّی‏» گفتم: «تبرّى نمى‏‌جویم». فرمود «پس در آن هنگام تو را مى‌‏کشد و به دار مى‌‏آویزد؛ قَالَ إِذاً وَ اللَّهِ یَقْتُلَکَ وَ یَصْلِبَک‏.»گفتم: «مقاومت مى‌‏کنم و این در راه خدا کم است.» حضرت فرمود «پس با من در بهشت خواهى بود؛ إِذاً تَکُونَ مَعِی فِی الْجَنَّةِ.»

میثم به یکى از نزدیکانش مى‏‌گفت: مثل اینکه مى‏‌بینم ابن زیاد مرا از تو مى‏‌خواهد و تو مى‏‌گویى او در مکه است. او مى‏‌گوید: هر جا باشد باید بیاورى، و تو به قادسیّه مى‏‌روى و آنجا مى‌‏مانى تا اینکه من به تو مى‌‏رسم و مرا پیش «ابن زیاد» مى‌‏آورى و او به من مى‏‌گوید: از ابوتراب تبرى بجوى. اما من قبول نمى‏‌کنم. و او مرا در دروازه «عمرو بن حریث» به دار مى‏‌کشد. وقتى که روز چهارشنبه مى‌‏شود، خون از گلویم سرازیر مى‏‌شود. و همین‌طور هم شد.

و هنگامى که میثم به دار آویخته مى‏‌شد، به مردم گفت: «از من بپرسید تا از فتنه‌هاى بنى امیه شما را آگاه کنم؛ سَلُونِی فَوَ اللَّهِ لَأُخْبِرَنَّکُمْ بِمَا یَکُونُ مِنَ الْفِتَنِ وَ مَخَازِی بَنِی أُمَیَّة» و چون اندکى با آنها سخن گفت. ابن زیاد دستور داد به او لجام بزنند. و میثم اولین شخصى بود که در بالاى دار به او لجام زدند.

انتهای‌پیام/

نظر شما