شناسهٔ خبر: 41365040 - سرویس بین‌الملل
نسخه قابل چاپ منبع: رسا | لینک خبر

نقد سینمای غرب (4)؛

مرد ایرلندی؛ روایتی از چاقوی تیز لیبرالیسم تا مافیای «جان اف کندی»

فیلم مرد ایرلندی، در دل خود دارای لایه های پنهانی که چاقوی تیز لیبرالیسم را به دست قاتلان مافیایی می دهد و در کمال منفعت طلبی جان انسان ها را می گیرد.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری رسا - بین الملل: مارتین اسکورسیزی، کارگردان ایتالیایی ـ آمریکایی سینمای هالیوود برای آنکه خیال خود و شرکت رسانه ای نتفلیکس را راحت کند، عواملی را فراخواند که سابقا با آن ها موفق به کسب تحسین منتقدین در دیگر محصولات سینمایی و تلویزیونی خود شده بود، و با حضور بازیگران به نام عرصه سینما نظیر رابرت دنیرو و آلپاچینو و جو پشی کلید ساخت «مرد ایرلندی» را استارت زد و در سال 2019 میلادی این محصول را روانه شبکه نتفلیکس کرد. فیلمنامه این اثر با قلم توانای استیون زایلیان  به رشته تحریر درآمده است. این فیلم جنایی برگرفته از رمان «شنیده ام خانه ها را رنگ می کنی»، اثر چارلز برنت می باشد.

خلاصه فیلم

داستان این اثر بیانگر، زندگی مردی ایرلندی به نام فرانک شیرن با بازی جذاب رابرت دنیرو است. فرانک، شهروندیست مطیع که در یک شرکت حمل گوشت مشغول به کار است. وی در ادامه به صورت اتفاقی با سر دسته گروه مافیایی به نام راسل بافولینو با بازی جو پشی آشنا و یکی از زیر دستان او می شود. دقیقا مافیا کسی است که از همین برخورد های اولیه فرد مناسب خود را پیدا می کند و پی می برد که فرانک در کنار تعهدش به کار، خشونت وام گرفته از جنگ را نیز درون خود دارد و از اینجا فرانک به دستگاه مافیایی وارد می شود.

اولین جرقه تغییر فرانک جاییست که او در یک مأموریت باید ساختمان خدمات خشکشویی که گفته می شود تعدادی یهودی در آن مشغول به کار هستند را منفجر کند، او متوجه می‌شود که با منافع یکی از سر دسته های مافیا به نام برونو (با بازی هاروی کیتل) در تضاد است. حال ضمن اینکه به پیچیده بودن سازوکار مافیا پی می‌برد، برای ورود رسمی به دنیای آن‌ها یک آدم می‌کشد.

طولی نمی کشد که رابطه ی میان راسل و فرانک صمیمی تر از رئیس و زیر دست می شود. رفاقت و صمیمیت بین این دو برانگیخته از اعتماد راسل به فرانک است. در میان کارها و لطف های راسل به افراد و اجرای آن توسط فرانک، فردی به نام جیمی هافا با بازی شگفت انگیز و درخشان آل پاچینو نیازمند کمک است و راسل، فرانک را برای کمک رسانی مأمور می کند.

جیمی، رئیس اتحادیه رانندگان کامیون است که دوره ریاست او همزمان با ریاست جمهوری جان اف کندی و یکی از رقبای بازار های مالی وی می باشد. او به صورت جدی با گروه جان اف کندی در تقابل و جنگ مافیایی است، که در این مورد فرانک کمک های بسیاری در این زمینه به او می کند. باز هم بین فرانک و جیمی رابطه دوستانه جدی ای ایجاد می شود و مثلث شخصیتیِ زیبای داستان یعنی؛ فرانک، جیمی و راسل شکل می گیرد. مثلثی که اسکورسیزی مانند یک مهندس خبره آن را رسم کرده و سه راس آن را بسیار دقیق و زیبا انتخاب نموده است. داستان در بازه های زمانی متفاوتی روایت می شود و گاهی به عنوان راوی صدای فرانک را می شنویم.

تحلیل و بررسی

داستان فیلم بیانگر زندگی عده ای آدم کش لیبرال است که اگر چه بر تعهد کاری خود پایبند می باشند ولی هیچگونه ارزش انسانی را محترم نمی شمارند و این همان رکن اصلی و اولیه نگاه مکتب لیبرالیسم است که انسان ها و منافع انسانی را بر جایگاه و ارزش های متعالی دیگران مقدم داشته است و هرچه افراد داری قدرت باشند، آزادی فرد بر گرفتن جان ها برای حفظ منافع شخصی و صنفی بیشتر است.

مافیای غربی پیشروی مکتب لیبرالیسم است که با هنرمندی سینمای هالیوود بر سر سفره بشریت قرار گرفته است. زهر نگاه آزادی مفرط در حال حاضر آنچنان بر پیکر کشور های غربی و ایالات متحده نشسته است که گویی، برای جدا کردن این فرهنگ غلط و غیر الهی و حتی ضد دینی، راهی جز معجزه  متصور نیست و جهت شناساندن ارزش های انسانی و توجه به نگاه متعالی و وحیانی باید چاره ای اندیشید.

اگر در عصر حاضر که ندای حقوق انسان ها فریاد کشیده می شود، فردی در کمال آرامش در غرب توسط پلیس و نظام انتظامی مافیایی شده کشته شود، این همان دست رنج سینمای هالیوود و تاریخ این کشور ها است که منشاء آن لیبرالیسم و فردگرایی افراطی است. در فیلم مرد ایرلندی، فرانک که کارگری ساده است با به دست آوردن قدرت پوشالی می تواند هر کسی را به قتل رساند، بدون آنکه هیچگونه قانون و دادگاهی او را دستگیر یا فراخواند. فرانک در واقع با به دست آوردن قدرت خوی حیوانی آزادی بدون حد و مرز را نشان می دهد که امروزه در دنیای غرب و در حال حاضر مانند اژدهای سر از لانه خود بیرون آورده و جان تک تک انسان ها را می گیرد.

اثر اسکورسیزی در صدد بیان دو ویژگی است؛ یکی قدرتی که کشور های غربی به ویژه آمریکا که در حال القاء آن است و می خواهد بگوید این ما هستیم که می توانیم هر کاری را انجام دهیم بدون هیچ ترس و واهمه ای از مقامات قضایی و در حال القا یک مافیایی جهانی و دیگری مظلوم نمایی یهودیت و بیان اینکه اگر کشور آمریکا دچار مافیا است هیچگونه ربطی به یهودیت ندارد و با تحقیر، توهین و تمسخر چهره ای مظلوم از یهودیان به نمایش می کشد.

مرد ایرلندی؛ روایتی از چاقوی تیز لیبرالیسم تا مافیای «جان اف کندی»

مافیا و دولت آمریکا

در برخی سکانس ها تقابل جیمی هافا با دولت وقت آمریکا و شخص جان اف کندی را مشاهده می کنیم و حتی به دلیل فشار های خانواده کندی، جیمی به زندان می افتد بر همین اساس خالی از لطف نیست در کنار بررسی این فیلم مافیایی نگاهی به تاریخچه مختصری از مافیا و ارتباط آن را با دولت آمریکا داشته باشیم.

شاید بتوان گفت، شکل گیری مافیا به‌طور تقریبی با ورود ایتالیایی‌های اهل سیسیل به آمریکا در قرن نوزدهم شکل گرفت. آن‌ها که در همان ابتدا برای محافظت از خود دربرابر سیستم یا به بیان بهتر دولت، با تشکیل گرو‌ه‌هایی خانوادگی از منافع خود محافظت می‌کردند. اساسا در ایتالیا این خانواده‌های مرد سالارانه را بر دولت ارجحیت می‌دادند. ضمن اینکه تشکیل مافیا جهت محافظت از منافع خود در مواجهه با تحول سیستم فئودالی (زمین دارد و دهقان) به سیستم سرمایه‌داری نیز بود. رابطه دولت با مافیا همواره رابطه تنگاتنگی بوده که در هر برهه هربار یکی به دیگری امتیازی داده است. به جرات می‌توان گفت هربار دولت در قانونگذاری محدودیت‌هایی را (گاها به اشتباه) انجام داده است، زمینه ساز حضور مافیا و تطمیع شدنش از آن ناحیه را کرده است. از معروف‌ترین این قانون‌ها می‌توان به قانون منع فروش مشروبات الکلی در دهه ۱۹۲۰ اشاره کرد، که موجب تجارت سران مافیایی همچون ال کاپون و ورودشان به قاچاق مشروبات الکلی شد. تجارتی بسیار پرسود که بسیار آن‌ها را ثروتمند کرد.

از سوی مقابل، دولت نمی‌توانست نفوذ قدرتمند مافیا را نادیده بگیرد. برای همین اگر مافیای مشهوری همچون لوسیانو را دستگیر کرد، سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا از نفوذ او برای کنترل اتحادیه‌ کارگران و اعتصاب‌ها استفاده می‌کردند. همچنین در دوران جنگ جهانی دوم، باز هم این نفوذ مافیایی همچون لوسیانو بود که به کمک نیرو‌‌های آمریکایی آمد. چرا که لوسیانو ازطریق عاملانش در ایتالیا، می‌توانست اطلاعات مفیدی را از ارتش موسلینی به دست آورد و در اختیار ارتش آمریکا قرار دهد. به همین دلیل است که دولت و مافیا در بسیاری از موارد روابطی دو طرفه داشته‌اند. طبیعتا مافیا اگر که می‌توانستند با نفوذ خود، کسی را که حامی منافعشان باشد، بر کرسی ریاست جمهوری آمریکا قرار دهند، از این امر دریغ نمی‌کردند.

همان‌طور که در ادامه همچنین اتفاقی رقم خورد و نقل است که جان اف کندی، فرانک سیناترای هنرپیشه و جیانکانای گانگستر، هر سه یک معشوقه مشترک داشتند و این رابطه پشت پرده، به‌نوعی وجه اشتراک کندی با مافیا بود. همچنین در دوران کندی، این دو گروه بر سر حمله به کوبا و بیرون کردن فیدل کاسترو، اتفاق نظر داشتند. چرا که مافیا کازینو‌هایش را در هاوانا به دست می‌آورد و دولت نیز از نفوذ نگرش کمونیستی حاکم بر کوبا در امان می‌ماند. اما وقتی که پس از عملیات‌های پنهان فراوان شکست خوردند (معروف‌ترین آن‌ها عملیات خلیج خوک‌ها نام دارد)، اختلافاتی میان آن‌ها رقم خورد که شاید از دلایل ترور کندی هم باشد.

حال علاوه‌بر دو قطب مافیا و دولت، مردم عادی نیز بودند که کم کم در دهه‌های ۶۰ و ۷۰ به ماهیت مافیا پی بردند و درباره سازوکار آن کنجکاوی می‌کردند. به‌حدی که در فیلم Good Fellas‌ شاهد بودیم که گانگستر شدن، حتی از رئیس جمهور آمریکا شدن نیز محبوب‌تر بود. گویی یک شهروند عادی از مسیر کار کردن برای دولت به اندازه کافی نمی‌توانست معیشت خود را تأمین کند و اگر فرصتی پیش می‌آمد، سعی داشت به یکی از این گروه‌ها نفوذ کند. مافیا نیز همواره افرادی را رصد می‌کرد تا بهترین و مورد اعتماد‌ترین آن‌ها را به کار بگیرد و در سیستم خود پرورش دهد.

مظلوم نمایی یهودیان

در بخش از فیلم، یکی از سر دسته شاخه های مافیا که صاحب یک خدمات خشکشویی می باشد از فرانک در خواست می کند که کارگاه جدید خشکشویی که بسیار هم خوب عمل می کند و به گفته وی متعلق به یک یهودیان می باشد، موجب اخلال در درآمد این شرکت گشته است، او از فرانک در خواست می کند که این کارگاه را به همراه یهودیانش به آتش بکشاند. در شبی که فرانک آماده انجام این کار می شود راسل با فرانک تماس می گیرد و او را فرا خوانده و درباره این موضوع و اینکه واقعیت ماجرا چیست و صاحب این خشکشویی برونو که یکی از دوستان صمیمی راسل می باشد، او را توجیح می کند.

از دیر باز هالیوود در تلاش بوده است تا یهودیت را به گونه به جامعه معرفی نماید که گویی این قوم بسیار مظلوم است و از طرف جوامع بین الملل باید مورد ترحم قرار گیرد، از تورات تحریف شده گرفته تا فیلم های چند ده پیش مانند «ده فرمان» که دم از مظلومیت یهودیان می زنند، و در این فیلم اگر راسل مانع فرانک نمی شد این راننده کامیون یک افسانه هلوکاست و یهود سوزی راه می انداخت، که این موضوع هم اشاره به مظلوم نمایی چهره یهودیان و اشاره به افسانه هلوکاست دارد.

تحقیر یهودیان برای مظلوم نمایی این قوم در حالی که میدانیم مافیای اصلی و دست پشت پرده امور سیاسی و اقتصادی جهان کیست، از لایه های پنهان فیلم به شمار می آید. در سکانسی که مسئوول اصلی خشکشویی؛ برونو،  راسل و فرانک بر سر یک میز گرد نشسته اند و برونو می گوید: به تو گفته اند در این کارگاه عده ای کلفت یهودی کار می کنند؟ ـ در این سکانس به وضوح تحقیر یهودیان را می بینم که هدفی جزء معرفی چهره مظلوم یهودیان را ندارد و این در حالیست که وقتی حرف یهود به میان می آید ذهن ها به سمت اسرائیل کشیده می شود و آن ها را مرجع ذهنی خود قرار میدهد تا چهره این قوم چپاولگر را غیر مستقیم مظلوم نشان دهد و سایه ظالمانه ای که بر سر ملت ها افکنده است را از یاد مخاطبان ببرد.

سکانس آخر

فیلم مرد ایرلندی اگر چه یک نگاه به تاریخچه فردی به نام فرانک دارد که از یک راننده متعهد تبدیل به یک قاتل حرفه ای می شود ولی در دل خود دارای لایه های پنهانی است تا چاقوی تیز گشته لیبرالیسم را به دست قاتلان مافیایی بدهد و در کمال خودخواهی و منفعت طلبی جان انسان ها را بگیرد و از طرفی نیز در صدد بیان این است که بگوید مافیا همان قدرت آمریکا است که می تواند با قدرت ها گروه های مافیایی بدون بررسی قانون خاصی و هیچ گونه چارچوبی انسان ها را راهی قبرستان می کند.

نویسنده: مهدی فولادوند

نظر شما