شناسهٔ خبر: 41197684 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه شهروند | لینک خبر

نقدی بر فیلم «انگل»

«ماقبلِ آسکاریس و پلانکتون»

صاحب‌خبر -

محمدعلی محمدپور
‏خواستم طبق معمول، همین اول بنویسم «انگل» فیلم بدی است، فکر کردم ‏خواهند گفت اگر بد است چرا این همه جایزه گرفته. بگذارید خیال‌تان را ‏راحت کنم. جایزه کلا بد است. نخل طلای کن بد است. همان‌طور که اسکار ‏بد است. اصلا خود سینما هم... نه چیز! در کل می‌خواهم بگویم با هژمونی ‏بدها طرفیم. این فیلم اگر صدتا جایزه دیگر هم بگیرد باز می‌گویم بد است. ‏جایزه ملاک نیست وگرنه دهه شصتی‌ها یادشان است بدترین دانش‌آموزان هم ‏سر صف جایزه می‌گرفتند چون جوایز را خود والدین می‌خریدند.‏
فیلم نامش انگل است اما از کرم آسکاریس کمتر است. الان دوربین ‏آندوسکوپی بیندازید کرم کدوی داخل روده‌ من خیلی تماشایی‌تر است. فیلم ‏مثلا می‌خواهد از اختلاف طبقاتی حرف بزند. اما اصلا طبقه را بلد نیست. این ‏زیرزمین و روزمین بازی‌اش بدلی است. باز اگر پشت بام‌خوابی بود بیشتر ‏قابل درک بود. شاید کره‌ای‌ها خودشان از این مشکلات زیاد داشته باشند اما ‏این فیلم باید برای جوامع مرفهی مثل ما هم قابل تماشا باشد.‏ فیلم با چندجفت جوراب آویزان شده جلوی پنجره شروع می‌شود. یعنی این ‏خانواده جای جوراب‌هایشان معین است. همین موضوع باعث می‌شود اصلا ‏رابطه مادر با اعضای خانواده شکل نگیرد. چون دیگر هیچ‌کدام از مادر ‏نمی‌پرسند این جوراب من کجاست تا مادر بگوید: «همون‌جا ته کشو وسطی ‏لای یقه پیراهن قرمزه‌ات.» جالب است اینترنت هیچ‌جا جواب نمی‌دهد غیراز ‏روی سنگ توالت. درحالی‌که در واقعیت اینترنت همه‌جا جواب می‌دهد غیر‏از روی تختخواب و توالت.‏
برویم سراغ خانواده مرفه. آی‌کیوی خانواده مرفهی که باهاش مواجهیم از  ‏‏68 هم کمتر است. ظاهرا پدر خانواده توی کار تجارت است اما عملکرد ‏مغزش با پلانکتون برابری می‌کند. این‌گونه که خانواده فقیر می‌توانند یکی‌یکی ‏به خانواده ثروتمند نفوذ کنند، لیونل مسی نمی‌تواند به دفاع تیم مقابلش نفوذ ‏کند. با این هوشی که از خانواده مرفه دیدیم، خانواده فقیر کل اقوام نسبی و ‏سببی‌شان را می‌توانستند ضمن مهیا بودن وسیله ایاب و ذهاب وارد خانه ‏طرف کنند.‏
آقای کارگردان درحالی ادای نقد اختلاف طبقاتی درمی‌آورد که عملا خودش ‏در خدمت سرمایه‌داری است. فیلمساز دلش برای چادر آمریکایی که زیر ‏شدیدترین باران‌ها خیس نمی‌شود غنج می‌رود. صحنه‌های باران به شدت ‏شعاری و بالیوودی است. خیلی‌ها می‌گویند بازی با ژانر از خلاقیت فیلمساز ‏می‌آید. پس اگر این‌جوری است که جا داشت چند تا اسب و کابوی شش لول‌بند ‏هم آن وسط پتیکوپتیکو می‌کردند. فیلم یک دیالوگ دارد که خیلی معروف شده. ‏به‌نظرم همین دیالوگ شعار خود فیلمساز موقع نوشتن فیلمنامه بوده: «می‌دونی ‏چه نقشه‌ای هرگز شکست نمی‌خوره؟ بی‌نقشه بودن چون هیچی غلط از آب ‏درنمیاد.»‏

نظر شما