علایم بیشماری از وقوع یک بحران در نظم جهانی خبر میدهند. پاسخهای غیرهماهنگ بینالمللی به همهگیری کرونا، رکود اقتصادی ناشی از آن، تجدید حیات سیاستهای ناسیونالیستی و سختتر شدن عبور و مرورهای بینالمللی، همگی حکایت از همکاریهای کمتر و یک سیستم بینالمللی شکنندهتر دارد. حتی قبل از همهگیری، ترامپ اتحادها را نادیده میگرفت، ارزشهای لیبرال را زیر سؤال میبرد و هیچ ارزشی برای تعهد ایالات متحده نسبت به شکلگیری یک نظم بینالملل لیبرال قائل نبود. اگر ایالات متحده راهبردهایی که پس از جنگ جهانی دوم در پیش گرفته بود را به کار بگیرد، میتوان امیدوار بود اوضاع فعلی تنها یک انحراف موقت از نظم همیشگی باشد. پیشبینی سقوط امریکایی، حرف تازهای نیست. در دهه ۱۹۸۰ بسیاری از تحلیلگران معتقد بودند رهبری امریکایی رو به زوال است. با این حال با انحلال اتحاد جماهیر شوروی، ورود ژاپن به «دهه گمشده» و گرفتاریهایی که آلمان غربی برای اتحاد با آلمان شرقی داشت، ایالات متحده به تنهایی یک دهه رونق، شکوفایی و رشد غیرمنتظره را تجربه کرد. نتیجه همان لحظه تک قطبی شدن هژمونی امریکایی بود.
اوضاع این بار کاملاً متفاوت است. همان نیروهایی که در دهه ۸۰ هژمونی امریکایی را قوام بخشیدند، همانهایی هستند که امروز کمر به شکستن آن بستهاند. چرخههای فضیلت آن روزها به چرخههای شرارت تبدیل شدهاند. ظهور چین، روسیه و پروژههای استبدادی و غیرلیبرال، رهبری ایالات متحده را به چالش کشیدهاند. این بار افول رهبری ایالات متحده چرخهای نیست بلکه دائمی است. در گذشته جابهجایی قدرت و نفوذ غربی چنان غیرقابل تصور بود که بسیاری بر دائمی بودن قدرت لیبرالیسم غربی معتقد بودند. حتی استثنائات ریاکارانه مانند حمایت از رژیمهای خودکامهای مانند عربستان، هژمونی نظم لیبرال را تقویت میکرد، زیرا مقامات امریکایی همچنان به هنجارهای لیبرال متعهد بودند.
در مجمع عمومی سازمان ملل، بین سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۱۸ چین و روسیه در ۸۶ درصد موارد با یکدیگر هم نظر بودهاند. در مقابل، از سال ۲۰۰۵ به این طرف، چین و ایالات متحده تنها در ۲۱ درصد موارد توافق داشتهاند. چین همچنین در چندین سال گذشته ثابت کرده که حاضر است نگرانیها و حساسیتهای مسکو را برطرف کند. در بحران مالی ۲۰۰۸ چین به منبع مهم تأمین مالی کشورهایی تبدیل شد که نمیتوانستند به مؤسسات و صندوقهای غربی دسترسی داشته باشند. از سال ۲۰۱۴ به بعد چین در پرداخت کمکهای مالی از ایالات متحده پیشی گرفته است. پایان انحصار غرب حتی در کشورهایی شروع شده که کاملاً در مدار اقتصادی و امنیتی غرب قرار داشتند.
البته برخی چالشهای پیش آمده برای رهبری ایالات متحده تا زمانی که به شرایط سیاسی و شرایط فردی رهبران مربوط میشود، چندان پایدار نخواهند بود. از سوی دیگر انقلابهای به اصطلاح رنگی در اوایل این قرن و بهار عربی در همین اواخر، خود هشداری به حکومتهای خودکامه برای حمایت از حقوق بشر و ترویج دموکراسی بود. دو تحول، جنبش دگرش غیرلیبرالی از غرب را تسریع کرد؛ رکود بزرگ سال ۲۰۰۸ و بحران پناهندگان به اروپا در سال ۲۰۱۵. هژمونی قدرتهای گذشته این جنبشهای ضد نظم را ناامید کرد. ترامپیزم در نوع خود یک جنبش ضد نظم شناخته میشود که با دسترسیهای فراملیاش اتحادها و همکاریهای هسته هژمونی امریکایی را هدف قرار داده است. همهگیری کووید ۱۹ نیز فرسایش هژمونی را تسریع میکند.
حتی اگر هسته سیستم هژمونیک ایالات متحده به قوت خود باقی بماند و ایالات متحده و اتحادیه اروپا از مزایای اقتصادی و نظامی خود بهره گیرند، واشنگتن باید به یک نظم بینالملل پیچیده و به چالش کشیده شده عادت کند. هیچ راهحل سادهای وجود ندارد. حتی اگر جو بایدن نیز ترامپ را در انتخابات آتی شکست دهد باز هم تجزیه این روند ادامه خواهد داشت. آیا هسته متحدانِ سیستم هژمونیک ایالات متحده از آن جدا خواهند شد؟ چه مدت و تا چه میزان ایالات متحده میتواند تسلط پولی و مالی خود را حفظ کند؟ مطلوبترین پیامد، نیازمند انکار صریح ترامپیزم و تعهد به بازسازی نهادهای دموکراتیک لیبرال است. ایالات متحده باید وزارت امور خارجه کم توانش را احیا و از منابع دیپلماتیکش استفاده کند. ایالات متحده از اراده و توان کافی برای پیشی گرفتن از چین و سایر قدرتهای نوظهور برخوردار نیست. بازسازی باید از درون خانه امریکا آغاز شود. برای موفقیت، واشنگتن باید بر این موضوع آگاه باشد که جهان دیگر آن جهان تک قطبی سابق نیست و به آن برنخواهد گشت.
فارین افرز
ترجمه (خلاصه شده): اداره کل رسانههای خارجی
نظر شما