شناسهٔ خبر: 40493466 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: الف | لینک خبر

تأملی فلسفی بر کرونا (بخش پایانی)

درس‌هایی که از تجربه کرونا می‌توان آموخت

ما همه به عنوان موجودات انسانی و طبیعت عقلانی ادعا داریم که صرفا ابزار و وسیله نیستیم. این ادعا ناظر بر ندای درون ماست و به طبقه خاصی منحصر نمی‌شود. حتی بردگان نیز که خود را همیشه برده دیده بودند مشابه دیگران، چنین ادعایی داشتند. ستمگران نیز به گونه‌ای ریاکارانه مدعی‌اند که با افراد تحت ستم خود به عنوان وسیله رفتار نمی‌کنند

صاحب‌خبر -

ما همه به عنوان موجودات انسانی و طبیعت عقلانی ادعا داریم که صرفا ابزار و وسیله نیستیم. این ادعا ناظر بر ندای درون ماست و به طبقه خاصی منحصر نمی‌شود. حتی بردگان نیز که خود را همیشه برده دیده بودند مشابه دیگران، چنین ادعایی داشتند. ستمگران نیز به گونه‌ای ریاکارانه مدعی‌اند که با افراد تحت ستم خود به عنوان وسیله رفتار نمی‌کنند!

وقتی در این دیدگاه فلسفی از پیوند انسانی سخن به میان می‌آید، طبیعتا آن نوع پیوندی مورد نظر است که مشتمل بر اعتماد کامل و متقابل میان دو نفر یا دو گروه یا دو جامعه یا چند کشور باشد، البته بدون هیچ‌گونه ترسی از مخاطرات و واهمه‌ای از خیانت و سوءاستفاده‌های احتمالی که ممکن است تهدیدی برای دیگران محسوب ‌شود و دیگران را ابزار و وسیله خود قرار دهد. آنچه مهم است این‌که پیوندهای انسانی از این جنس، لزوما به این نیاز نخواهد داشت که انسان‌ها بیشتر اوقاتشان را با هم بگذرانند و به لحاظ ظاهری دست در دست هم، و در کنار هم، خوش و بش کنند. ممکن است این صمیمیت و اعتماد متقابل با فاصله فیزیکی و از راه دور نیز صورت پذیرد.

آنچه این نوع پیوندهای انسانی را قوام و دوام می‌بخشد، پیوندهای متقابل روحی است که میان افراد در درازمدت برقرار می‌شود؛ پیوندهای کامل و سازنده‌ای که گاه اگر ضرورت ایجاب کند و نیاز افتد افراد یار شاطر می‌شوند، و نه چون روابط سوءاجتماعی، بار خاطر.

کرونا و ارتباطات انسانی

این پرسش همچنان باقی است که: بین کرونا و ارتباطات انسانی چه نسبتی است؟ آلبر کامو در رمان «طاعون» عبارتی زیبا دارد که در نوع خود خیلی آموزنده است؛ آن‌هم در هنگامه‌ای که طاعون دست به کشتار جمعی زده است و هر روز کثیری از طاعون‌زدگان را راهی قبرستان می‌کند: «برای جمع کردن مردم به دور هم، نیاز به یک طاعون است!»

عبارت اگرچه ساده ‌است، اما عمقی در آن نهفته است. گویی حاوی این پیام است که در وضعیت عادی همه متشتت و متفرق‌اند؛ تکه‌تکه و پاره پاره‌اند. کمتر مردم مهربانانه گرد هم می‌آیند و صمیمیت می‌ورزند. هر کس ساز خود را می‌زند؛ هدف خود را دنبال می‌کند و نقشه و برنامه خود را می‌ریزد که احیانا به زیان دیگری تمام می‌شود. افراد به لحاظ ظاهری در کنار هم زندگی می‌کنند، اما کسی به کسی نیست. دست مددی دراز نمی‌شود. خبری از هم نمی‌گیرند و خبری نیز به هم نمی‌دهند. از درد و غصه یکدیگر خبر ندارند. هر کس در شبکه بسته خود دست و پا می‌زند و غافل از دیگری، در عوالم خود به سر می‌برد. هر کس خواست و اراده خود را دنبال می‌کند؛ آن‌هم خواست و اراده‌ای معطوف به قدرت: کوهها با هم‌اند و تنهایندر همچو ما با همان تنهایان!

حقیقت غیرقابل انکاری است که طاعون اگر بیاید، فقیر و غنی، ضعیف و قوی، بیمار و سالم، عالم و جاهل، متمدن و غیرمتمدن نمی‌شناسد، هر یک را به نوبت قربانی می‌کند؛ از این روی در هنگامه‌ها، مردم به علت داشتن دردی مشترک، روحی واحد می‌گیرند و یکپارچه می‌شوند. یدی واحد از خود نشان می‌دهند. همچون مهره‌های متفرق در یک رشته تسبیح گرد هم می‌آیند؛ همه اعضای یک پیکر می‌شوند و با تمام وجود یک هدف را دنبال می‌کنند. در چنین شرایطی همه دغدغه‌ها و همه افکار و نظرات حول یک محور می‌چرخد. نگاه‌ها به یک نقطه هدایت می‌شود. در نظر دیگران کسی بیگانه نمی‌آید؛ همه یگانه و خودی می‌آیند. «من»‌ها یکی می‌شود؛ من و منیّت و منفعتی شخصی در کار نیست. سازی جداگانه کوک نمی‌شود. همه برای هم و با هم، کاروان عظیم اجتماع را پیش می‌برند.

در چنین موقعیتی، رابطه‌های انسانی از نوع دوستانه می‌شود. آنهم، آن نوع دوستی که به گفته ارسطو فضیلت‌آمیز است و بر پایه فضیلت‌ها شکل می‌گیرد. انسان بافضیلت با دیگران همان نسبت و رابطه‌ای را دارد که با خود دارد. در رابطه‌های انسانی از نوع فضیلت‌آمیز، دیگران در نقش اعضای یک پیکر، «خود» دوم ما محسوب می‌شوند. خودمحوری و خودخواهی معنا و مفهوم خود را از دست می‌دهد. روابط انسانی بر پایه دگرخواهی و نیک‌اندیشی استوار است. در چنین وضعی، درد و رنج دیگری، درد و رنج من است. چنان‌که شادی و مسرت دیگری نیز، شادی و مسرت من خواهد بود. بر همین قیاس، جوامع انسانی نیز از یکدیگر جدا نیستند. جوامع مختلف هم، در نقش اعضای یک پیکر جهانی محسوب می‌شوند. اگر جامعه‌ای در گوشه‌ای از جهان دچار بلیه‌ای خانمانسوز شد، سایر جوامع در آن بلیه همداستان‌اند، همدردند؛ هم‌احساس و همنوایند، دست یاری می‌دهند. می‌خواهند آن بلا را از آن نقطه جغرافیا دور کنند تا با آرامش و امنیت جمعی خوش بیارامند.

کرونا مثل طاعون به بشر کنونی آموخت که ما همه در این جهان هستی اعضای یک پیکر و گوهریم؛ چه با کرونا، چه بدون کرونا. بدون کرونا هم باید همان کاری را کنیم که با کرونا می‌کنیم. شاید این ابیات شیخ اجلّ در هیچ زمانه‌ای مثل عصر حاضر این اندازه مهم و شایان توجه نبوده است:

بنی‌آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی‌غمی

نشاید که نامت نهند آدمی

عصر هنگامه‌ها

ویروس کرونا این درس بزرگ را به بشر داد که عصر ما عصر هنگامه‌هاست. عصر ما عصر خطرهای محتمل و خبرهای پرهراس٫ نشان داد هنگامه‌ها فوق‌العاده بی‌رحمند. وقتی می‌رسند، بذر پریشانی و نگرانی در سطح جامعه می‌پراکنند. به هیچ‌وجه دوست و دشمن نمی‌شناسند. لشکری را با تمام ساز و برگش در کمترین زمان ممکن از پای درمی‌آورند. شکستی در کارشان نیست. به سادگی زمینگیرمان می‌کنند و با اشاره‌ای پشتمان را به زمین می‌مالند. کمترین چیزی که طلب می‌کنند، جان انسان‌هاست و حدی نمی‌شناسند و بدجوری هم جان می‌گیرند؛ چندان که نتوانیم تشییع‌شان کنیم، گرد هم آییم و سوگواری کنیم. چندان که نتوانیم در واپسین دیدار، وداعشان کنیم و به خدا بسپاریم. هنگامه‌ها را چه باک! چنگالی دارند به بزرگی همه جهان. هر جا که باشند، خطر همان‌جاست. آهنگ و نظم زندگی را با اختلال مواجه می‌سازند. در هنگامه‌ها همه چیز در بلاتکلیفی و آشوب است. رفت و آمد، کسب و کار، دید و بازدید.

آری، عصر ما عصر هنگامه‌هاست؛ عصر خطرهای محتمل و خبرهای هولناک. البته که در هنگامه‌ها باید مهربانانه زیست و دوستانه به ابنای بشر نگریست؛ اما چرا در دیگر اوقات چنین مهربان نبود تا باز هنگامه‌ای سر رسد و چنین هشدارمان دهد! هنگامه‌ها می‌آیند و می‌روند، اما نهایتا این بشر است که به ‌گونه‌ای می‌ماند. تمام مسأله بر سر همین نوع «ماندن» است. چگونه ماندنی را باید در این هفت اقلیم برگزید که دیگر هنگامه‌ای را در ابعاد این‌چنینی تجربه نکرد؟ این نوع ماندنی که تا کنون تجربه کرده‌ایم، می‌تواند رضایت‌بخش باشد؟ آیا این نوع ماندن، تجربه‌ای جز بیمناکی، تلخی، ناامنی، بی‌اعتمادی، ترس و نفرت برای بشر داشته است؟ چیزی جز خشونت و کشتار، ظلم و بیدادگری برای بشر به ارمغان آورده است؟!

باید پرسید پژوهش‌های علمی معطوف به قدرت، مسابقات تسلیحاتی، سلاح‌های کشتار جمعی، تخریب رو به تزاید محیط زیست، قدرت‌نمایی‌ها و چنگ و دندان نشان دادن‌های قدرت‌های جهانی و جنگهای بیولوژیک، چه آینده‌ای را برای بشر امروز رقم خواهد زد؟ آیا این نوع ماندن را می‌توان همچنان ادامه داد و به آن دلخوش بود؟ این مسیر به نظر می‌رسد زین پس قابل ادامه نباشد. کرونا این اخطار را به ما می‌دهد که ماندنی دیگر را باید تجربه کرد و طرحی نو در نوع ماندن خود درانداخت تا در زیر این خیمه جهانی زیبا زیست و زیبا ماند و زیبا شد. هشدار ای آدمیان که خطر در کمین است!

نظر شما