شناسهٔ خبر: 40483867 - سرویس استانی
نسخه قابل چاپ منبع: بسیج نیوز | لینک خبر

در گفت و گو با «بسیج»:

امام خمینی (ره) در بیان محافظ قمی اش/از خاطره اولین دیدار تا امام در مواجهه با خانواده شهدا

سید احمد بهاءالدینی از محافظان قمی امام خمینی (ره) از خاطرات روز‌های حضور در بیت امام راحل می‌گوید.

صاحب‌خبر -
 
به گزارش خبرگزاری بسیج ازقم، ‏‏در سی و یکمین سالگرد عروج امام خمینی رحمت الله علیه به سراغ سید احمد بهاءالدینی از محافظان قمی امام راحل رفتیم ‏‏که ‏‏به صورت شبانه روز در خدمت امام (ره) ‏‎ ‎‏بود و بسیاری از ‏‎ ‎‏برنامه‌های روزانه امام ‏‏به ویژه اواخر عمر شریف ایشان را از نزدیک درک ‏ ‎‏کرده است. او از جمله افرادی است و در بیت ایشان به امور اجرایی مشغول بوده است‏‏. ‏

اولین دیدار با امام خمینی (ره)
سید احمد بهاءالدینی می‌گوید: از سال ۱۳۵۰ عشق به امام پیداکردم و در این سال‌ها‏‎ ‎‏فعالیت خود را‏‎ ‎‏در قم باتعدادی از دوستان شروع کردیم.

وی از اولین دیدار با امام راحل گفت:‏‏پس از آنکه امام به قم تشریف آوردند، برای اولین بار در فیضیه توانستم ‏‎ ‎‏امام را‏‎ ‎‏زیارت کنم. به جهت ابهت امام نتوانستم به ایشان نگاه کنم، اصلا‏‎ ‎‏چشم‌هایم را‏‎ ‎‏لایق نگاه کردن به ایشان نمی‌دانستم. بی‌اختیار اشک از ‏‎ ‎‏چشمانم می‌آمد با‏‎ ‎‏اینکه عضو انتظامات ‏‎ ‎‏مدرسه فیضیه بودم و دوستان مرتب به من تذکر می‌دادند که خودم را‏‎ ‎‏کنترل کنم، امادست خودم نبود، این حالت من تا‏‎ ‎‏جایی ادامه یافت که ‏‎ ‎‏دوستان زیر بغلم را‏‎ ‎‏گرفتند و مرا‏‎ ‎‏خارج کردند. ‏

اولین همکاری بابیت امام (ره)

ملازم امام گفت:من از سال ۱۳۶۰ پس از جریان هفتم تیر بنا‏‎ ‎‏بر احساس تکلیفی که کردم یکی از خدمتگزاران امام شدم.
‏‎

وی ادامه داد:در روند خدمتگزاری امام از نزدیک شاهد رفتار و کردار آن بزرگوار ‏‎ ‎‏بودم و از این افتخار، که طی این مدت فقط افراد معدودی می‌توانستند ‏‎ ‎‏به داخل منزل امام رفت و آمد کنند و من نیز یکی از آنها‏‎ ‎‏بودم خدا‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏سپاسگزار هستم. ‏

برنامه شبانه روزی امام راحل/پیگیری اخبار از تلویزیون

بهاءاالدینی با بیان این که ‏‏امام در طی شبانه روز برنامه‌ای منظم داشتند اظهار کرد: اخبار تلویزیون و برنامه‌ها را‏‎ ‎‏اکثر ‏‎ ‎‏شب‌ها مشاهده می‌کردند. فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیون را از نزدیک ‏‎ ‎‏کنترل می‌کردند. ‏

وی ادامه داد:‏‏شام امام اکثرا غذای حاضری بود. مثلا هفته‌ای یک شب آب دوغ، ‏‎ ‎‏نان و پنیر و مغزگردو، نان و پنیر و سبزی، چند عدد خرما یا نان و سیب ‏‎ ‎‏میل می‌کردند. بعد از غذا نوبت به استراحت بود. ساعت ۱۲ بیدار ‏‎ ‎‏می‌شدند و بعد از خوردن قرص، وقت نماز شب بود. با توجه به ایام ‏‎ ‎‏سال، بیش از یک ساعت قرآن و نماز شب و تهجد امام به طول ‏‎ ‎‏می‌انجامید. ‏

‏‏محافظ امام گفت:بعد از نماز صبح هم مجددا قرآن تلاوت می‌کردند. ساعت ۶ صبح ‏‎ ‎‏مقدار کمی صبحانه که شامل نان و پنیر بود میل می‌کردند و سپس به ‏‎ ‎‏مطالعه بولتن و خبرنامه‌ها می‌پرداختند. اگر بولتن‌ها نرسیده بود، باز هم ‏‎ ‎‏قرآن می‌خواندند. ‏

وی ادامه داد:ساعت ۷ صبح اخبار راگوش می‌کردند و سپس برای قدم زدن به ‏‎ ‎‎‏حیاط می‌آمدند. پس از نیم ساعت قدم زدن به داخل برمی‌گشتند و ‏‎ ‎‏نرمشی که دکترها‏‎ ‎‏تجویز کرده بودند، انجام می‌دادند. ‏

یار دیرین امام گفت:‏‏بعد از گوش دادن خلاصه اخبار ساعت ۸ صبح، زنگ می‌زدند تا‏‎ ‎‏آقای رسولی‏‎ ‎‏، برای امور روزمره دفتر به خدمتشان برود. ‏‎ ‎‏آقای رسولی نامه‌های رسیده را تقدیم امام می‌کرد و رسید وجوهات ‏‎ ‎‏شرعیه را که از قبل نوشته بود، در حضور امام مهر می‌نمود. این نکته ‏‎ ‎‏لازم به ذکر است که مهر امام همیشه نزد خودشان بود. ‏

‏‏پاسخ به نامه‌ها را که معمولا از سوی نمایندگان امام بود، یا خودشان ‏‎ ‎‏می‌نوشتند یا بعضا آقای رسولی از قول امام می‌نوشت. ‏

امام وکیل عروس‌ها می‌شدند
بهاءالدینی می‌گوید:امام راحل روزانه ۲۰ الی ۲۵ نفر دیدار کننده عادی ‏‎ ‎‏داشتند و بعضی از روز‌ها یکی ـ. دو مورد خطبه عقد و یاسه چهار مورد ‏‎ ‎‏عمامه‏‏‌‏‏گذاری به دست مبارک ایشان انجام می‌شد. ‏


وی اظهار کرد:در خطبه‌های عقد معمولا‏‎ ‎‏امام وکیل عروس می‌شدند و این ‏‎ ‎‏عنایتی بود که ایشان نسبت به دخترها‏‎ ‎‏داشتند. اگر پدر عروس یا‏‎ ‎‏داماد روحانی بود، ‏‎ ‎‏امام تعارف می‌کردند که خودش وکیل داماد بشود، عقد خیلی خلاصه ‏‎ ‎‏خوانده می‌شد و پس از آن صلوات می‌فرستادند. امام هم می‌فرمودند: ‏‎ ‎‏مبارک است ان‌شاءالله و بعد داماد که می‌خواست دست امام را‏‎ ‎‏ببوسد، ‏‎ ‎‏امام می‌فرمودند: با‏‎ ‎‏هم بسازید، باهم خوب باشید. این سفارش امام تاثیر ‏‎ ‎‏زیادی در روحیه داماد داشت. ‏

ملازم امام ادامه داد:‏‏البته از یکی از اعضای بیت پیش از عقد سوال می‌کردند که آیا‏‎ ‎‏عروس و داماد قبلا صیغه خوانده‌اند یا‏‎ ‎‏نه که اگر صیغه محرمیت و ‏‎ ‎‏موقت بوده به هم ببخشند تا‏‎ ‎‏عقد امام صحیح باشد؛ ‏‏در مورد مهریه هم امام نظری نمی‌دادند و برای همه به یک شکل ‏‎ ‎‏خطبه را‏‎ ‎‏می‌خواندند. ‏ ‏

برنامه قدم زنی روزانه امام (ره)
بهاءالدینی بیان کرد:‏‏حدود ساعت ۹ صبح ‎‏به مدت نیم ساعت قدم می‌زدند. هنگام ‏‎ ‎‏قدم‌زدن، یارادیو گوش می‌دادند یا‏‎ ‎‏ذکر گفته و یا‏‎ ‎‏مطالعه می‌کردند. گاهی ‏‎ ‎‏هنگام قدم زدن بعضی از اعضای خانواده و نوه‌ها، امام را‏‎ ‎‏همراهی ‏‎ ‎‏می‌کردند. ما‏‎ ‎‏هرگاه که می‌خواستیم خدمت امام برسیم و متوجه می‌شدیم ‏‎ ‎‏که یکی از خانم‌های خانواده با‏‎ ‎‏ایشان قدم می‌زنند منصرف شده راه خود ‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏عوض می‌کردیم. البته دو ـ. سه نفر بیشتر نبودیم که می‌توانستیم به ‏‎ ‎‏داخل مشرف شویم. ‏

وی گفت:‏‏از ساعت ۱۱ در تدارک نماز ظهر و عصر بودند، وضو می‌گرفتند و تا‏‎ ‎‏اذان ظهر مشغول تلاوت قرآن بودند. اول وقت نماز ظهر و عصر را اقامه ‏‎ ‎‏می‌کردند که با تعقیبات آن حدود ۴۰ دقیقه به طول می‌انجامید. ساعت ‏‎ ‎‏۱۳ برای صرف ناهار به اتاق خانم رفته و حدود ساعت ۱۴ به اتاق خود ‏‎ ‎‏بر می‌گشتند. ساعت ۱۴ اخبار رادیو را گوش می‌دادند و تا ساعت ۱۶ ‏‎ ‎‏استراحت می‌کردند و پس از صرف چای برای قدم‌زدن به حیاط تشریف ‏‎ ‎‏می‌آوردند. یعنی ایشان روزی سه مرتبه برنامه قدم‌زدن داشتند. ساعت ‏‎ ‎‏۳۰ / ۱۶ به داخل برگشته و روزنامه‌های عصر را که می‌بایست سر ساعت ‏‎می‌رسید، مطالعه می‌کردند. بعد از مطالعه مطبوعات، رادیو‌های بیگانه اعم ‏‎ ‎‏از بی‌بی‌سی، امریکا، اسرائیل رامرتب و دقیق گوش می‌دادند. ‏

دقت امام در مطالعه روزنامه‌ها

وی اظهار کرد:‏‏ما‏‎ ‎‏فکر می‌کردیم روزنامه‌هایی که به خدمت امام می‌بریم، ایشان فقط ‏‎ ‎‏سرمقاله‌های آن را‏‎ ‎‏مطالعه می‌کنند و جزئیات آن را‏‎ ‎‏نگاه نمی‌کنند. ‏

‏‏محافظ امام ادامه داد:یک روز امام زنگ زدند، خدمتشان رفتم. انگشت روی یک مطلبی در ‏‎ ‎‏آگهی مجالس ترحیم گذاشتند و فرمودند: به آقایان رسولی و توسلی ‏‎ ‎‏بفرمایید از طرف من به مجلس ختم ایشان بروند. ‏‏‏از این نکته فهمیدم که امام بادقت روزنامه‌ها‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏مطالعه می‌کنند. ‏

رفتار امام با خانواده

وی گفت:‏‏امام در برخورد با اعضای خانواده رفتاری داشت که می‌شود چندین جلد ‏‎ ‎‏کتاب به تحریر درآورد. برای مثال گاهی خانم برای جلسات، مهمانی، ‏‎ ‎‏دکتر و ... به بیرون از منزل تشریف می‌بردند؛ و به علت برخورد با‏‎ ‎‏ترافیک یا طولانی شدن جلسه دیر برمی‌گشتند، امام تصور می‌کردند که ‏‎ ‎‏خانم برای نهار بر می‌گردند. چندین بار پیش آمده که خانم تا ظهر ‏‎ ‎‏برنگشت. از طرفی نهار و نماز و تمام کار‌های امام روی برنامه معینی ‏‎ ‎‏بود.

بهاءالدینی ادامه داد:نماز ظهر و عصر امام حدود ساعت ۵۵ / ۱۲ دقیقه تمام می‌شد و ‏‎ ‎‏زمانی که برای ناهار به اندرون می‌رفتند حدود ساعت ۱۳ بود. ناهار ‏‎ ‎‏حاضر بود، ولی خانم هنوز به منزل نرسیده بود. از امام می‌پرسیدند: آقا‏‎ ‎‏غذا آماده است، بیاوریم، امام می‌فرمودند: صبر کنید خانم بیاید. ده دقیقه ‏‎ ‎‏که می‌گذشت با آیفون از ما می‌پرسیدند: خانم کجاست؟ ماهم به وسیله ‏‎ ‎‏بی‌سیم با راننده تماس می‌گرفتیم و از وضعیت خانم جویا می‌شدیم و ‏‎ ‎‏جواب می‌رسید که در فلان نقطه شهر هستند و حدود ۱۵ دقیقه دیگر ‏‎ ‎‏می‌رسند. ما هم به اطلاع حضرت امام می‌رساندیم. ‏

‏‏امام پس از پرس و جو از وضعیت خانم صبر می‌کردند تا ایشان به ‏‎ ‎‏منزل بیایند و ناهار را با هم صرف کنند. ‏

‏‎‎‏وقتی خانم بر می‌گشتند، از اینکه امام رامنتظر گذاشته بود، شرمنده ‏‎ ‎‏می‌شد و به امام می‌گفت: آقا شما نهار خودتان را میل می‌فرمود:: ید، من ‏‎ ‎‏بعدا می‌خوردم، امام هم می‌گفتند: شما نفرمود:: ه. بودید که تشریف ‏‎ ‎‏نمی آورید و اگر باز هم تشریف نمی‌آوردید صبر می‌کردم. ‏

‏‏خانم پس از بازگشت ریز کارهاو برنامه‌هارابرای امام تعریف ‏‎ ‎‏می‌کرد و امام هم باصبر و حوصله به حرف‌های خانم گوش می‌دادند. ‏

‏‏محافظ امام می‌گوید:من چندین بار شاهد بودم که امام به خانم سلام می‌کردند و جلوی ‏‎ ‎‏پای او بلند می‌شدند. خانم می‌گفت: من اگر گاهی بخواهم به آقاسلام ‏‎ ‎‏کنم باید یک جوری ایشان راگیر بیندازم و سلام کنم. ‏

‏‏پزشکان نقل می‌کنند: هر وقت خانم یاخانواده به ملاقات امام ‏‎ ‎‏می‌آیند حال امام از دیگر مواقع بهتر است. این گفته‌هابر اساس ‏‎ ‎‏مشاهداتشان از طریق مانیتور بود. امام در حفظ ‏‏محرم و نامحرم‏‏ نیز ‏‎ ‎‏تعصب زیادی داشتند. حتی در بیمارستان، زمانی که خانم یاهر یک از ‏‎ ‎‏اعضای خانواده پیش امام می‌آمدند، می‌فرمودند: همه بیرون بروند. این ‏‎ ‎‏مطلب رابه پزشکان هم می‌گفتند. ‏

توجه به بچه‌ها

وی گفت:‏‏امام نسبت به بچه‌ها‏‎ ‎‏توجه ویژه‌ای داشتند. بچه‌هایی که به ملاقات امام ‏‎ ‎‏می‌آمدند، بدون استثناء آقادست به صورتشان می‌کشید و اگر هوا‏‎ ‎‏سرد ‏‎ ‎‏بود به والدین آنان سفارش می‌کرد که بچه‌ها‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏بپوشانند تا‏‎ ‎‏سرما‏‎ ‎‏نخورند. ‏

بهاءالدینی ادامه داد:‏‏من سه فرزندم متولد جماران هستند. بچه اولم که دختر بود برای ‏‎ ‎‏تبرک نزد امام بردم. امام اذان و اقامه در گوش او گفت و اسمش را‏‎ ‎‏فاطمه ‏‎ ‎‏گذاشتند. بعد از سه سال که فرزند دومی به دنیا‏‎ ‎‏آمد، با‏‎ ‎‏مادر، خواهر، ‏‎ ‎‏خواهر زن، و بچه‌ام به بیت امام رفتیم. وقتی به حضرت امام گفتم ‏‎ ‎‏می‌خواهم فرزندم را‏‎ ‎‏تبرک کنید. فرمودند: بیاورید. بچه را‏‎ ‎‏توی بغل امام ‏‎ ‎‏گذاشتم. آقا‏‎ ‎‏اذان و اقامه گفتند و بعد از امام خواستم اسمش راهم ‏‎ ‎‏بگذارند. ‏

او گفت:‏‏با‏‎ ‎‏تعجب دیدم امام با‏‎ ‎‏آن همه مشغله و سن و کهولت، اسم دختر ‏‎ ‎‏قبلی مرا‏‎ ‎‏به یاد داشتند. فرمودند: اسم اول که فاطمه است، اسم این یکی ‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏زهرا‏‎ ‎‏بگذار. سپس دعا‏‎ ‎‏کردند ان‌شاءالله پیرو حضرت زهرا (س) باشد. ‏‎ ‎‏بچه دیگرمان هم که به دنیا‏‎ ‎‏آمد، فصل زمستان بود و برف به زمین ‏‎ ‎‏نشسته بود. روز جمعه بود، ملاقات تعطیل و امام در اندرونی بودند. با‏‎ ‎‏اجازه امام فرزند را‏‎ ‎‏برای تبرک به حضورشان بردم. با‏‎ ‎‏توجه به حساسیت ‏‎ ‎‏امام تا‏‎ ‎‏توانستم لباس و پتو به او پیچاندم و شیشه‌اش را‏‎ ‎‏هم برداشتم. ‏‎ ‎‏وقتی به خدمت امام رسیدم، بچه مدام گریه می‌کرد و آرام نمی‌گرفت. ‏

‏‏آقا‏‎ ‎‏دیدند من ناراحتم و بچه هم گریه می‌کند، فرمودند: بچه را‏‎ ‎‏به من ‏‎ ‎‏‎‎‏بدهید. بچه را‏‎ ‎‏که گرفتند او را‏‎ ‎‏بوسیدند و وقتی شروع به اذان گفتن در ‏‎ ‎‏گوش بچه کردند بلافاصله بچه آرام شد و لبخند زد. اسم بچه را‏‎ ‎‏هم ‏‎ ‎‏علی گذاشتند. ‏


عاشقانه‌های امام راحل با حضرت حق

‏‏ملازم امام گفت:ارتباط امام با‏‎ ‎‏خدا، ارتباطی نزدیک بود. امام تا‏‎ ‎‏آخرین لحظات عمر ‏‎ ‎‏همیشه به یاد خدا‏‎ ‎‏بودند. همیشه در حال ذکر گفتن بودند و لحظه‌ای ‏‎ ‎‏سکوت نداشتند. من چندین بار صدای گریه بلند امام را‏‎ ‎‏هنگام راز و نیاز ‏‎ ‎‏با‏‎ ‎‏خدا‏‎ ‎‏شنیدم. شب ۲۱ رمضان آخرین سال عمر امام، در اتاقی مجاور ‏‎ ‎‏اتاق امام بودم، آن شب شیفت من بود و مشغول قرائت دعای جوشن ‏‎ ‎‏کبیر بودم. در آن حال صدای گریه سوزناک امام را‏‎ ‎‏می‌شنیدم. دوست ‏‎ ‎‏داشتم در خدمت ایشان مراسم احیا‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏برگزار کنم. اما‏‎ ‎‏چون اجازه ورود ‏‎ ‎‏به اتاق را‏‎ ‎‏نداشتم وارد نشدم و همان جاگوش می‌دادم. ‏

وی افزود:‏‏زمانی هم که امام در بیمارستان بستری بودند، به ایشان آمپولی تزریق ‏‎ ‎‏می‌کردند که خوابشان ببرد، امام به ما‏‎ ‎‏سفارش می‌کردند که برای نماز ‏‎ ‎‏شب بیدارشان کنیم. آن چند شبی که شیفت من بود، پیش نیامد که امام ‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏صدا‏‎ ‎‏بزنم تا‏‎ ‎‏نزدیک می‌رفتم، خودشان بیدار می‌شدند و نماز شب را‏‎ ‎‏اقامه می‌کردند. البته نه اینکه از صدای پای من بیدار شوند بلکه خودشان ‏‎ ‎‏راس ساعت مقرر بیدار می‌شدند. ‏

یار امام ادامه داد:‏‏پس از آنکه امام را‏‎ ‎‏در بیمارستان عمل جراحی کردند، پزشکان گفتند ‏‎ ‎‏پس از عمل معمولا ۳ الی ۴ ساعت طول می‌کشد تا‏‎ ‎‏ایشان به هوش ‏‎ ‎‏بیایند اما‏‎ ‎‏حدود یک ساعت پس از عمل، من دیدم که لبان امام در زیر ‏‎ ‎‏ماسک اکسیژن تکان می‌خورد. به دکتر اطلاع دادم و گفتم امام به هوش ‏‎ ‎‏آمده و مشغول ذکر گفتن هستند. دکتر گفت، چون دندان‌های مصنوعی ‏‎ ‎‏امام را برداشته‌ایم، لبان ایشان لرزش دارد. من قبول کردم، بعد دیدم ‏‎ ‎‏زبانشان هم تکان می‌خورد. به دکتر گفتم شما‏‎ ‎‏از جلو ببینید که زبان امام ‏ ‎هم تکان می‌خورد.

‏‏دکتر تا‏‎ ‎‏صحنه رادید با‏‎ ‎‏تعجب و شگفتی گفت: الله اکبر، این چه ‏‎ ‎‏بشری است. این چه مردی است، مغز ما‏‎ ‎‏نمی‌کشد که فردی در حال ‏‎ ‎‏بیهوشی هم مشغول ذکر و ارتباط با‏‎ ‎‏خدا‏‎ ‎‏باشد. ‏

مو‌های امام را اصلاح می‌کردم/‏‎قدر جوانی

‏‏بهاءالدینی گفت:من به عنوان خدمتگزار امام افتخار می‌کردم که هر کاری که می‌توانم ‏‎ ‎‏برای ایشان انجام دهم. از جمله گاهی مو‌های سر ایشان را‏‎ ‎‏من اصلاح ‏‎ ‎‏می‌کردم. چون نمی‌توانستند خیلی خم شوند، ناخن پای ایشان را‏‎ ‎‏بنده ‏‎ ‎‏می‌گرفتم. گاهی اوقات که موعد مقرر این امور بود و من مثلا‏‎ ‎‏مسافرت ‏‎ ‎‏مشهد بودم، وقتی که بر می‌گشتم حاج عیسی می‌گفت: آقا‏‎ ‎‏سراغ شما‏‎ ‎‏را‏‎ ‎‏خیلی می‌گرفت. صبح اول وقت به خدمت امام می‌رسیدم. گاهی که ‏‎ ‎‏مشغول گرفتن ناخن پای امام بودم، به من می‌فرمودند، بهاءالدینی، در ‏‎ ‎‏جوانی تا‏‎ ‎‏می‌توانی عبادت کن، به سن من که برسی کاری نمی‌توانی ‏‎ ‎‏بکنی، مثل من که کار به این آسانی را‏‎ ‎‏به شما‏‎ ‎‏زحمت می‌دهم. هر کاری ‏‎ ‎‏می‌توانی در جوانی بکن. ‏

پرهیز از اسراف

وی اظهار کرد:‏‏امام در مورد پرهیز از اسراف خیلی رعایت می‌کردند. من چند نمونه از ‏‎ ‎‏آن را‏‎ ‎‏ذکر می‌کنم. باتوجه به اینکه ایشان هر دو ساعت یک‌بار باید ‏‎ ‎‏قرص مصرف می‌کردند، همواره کنار دست ایشان روی میز یک لیوان ‏‎ ‎‏آب بود که کاغذی هم روی آن می‌گذاشتند. چندین بار از آن آب میل ‏‎ ‎‏می‌کردند و برای آنکه به گرد و خاک آلوده نشود، کاغذی روی آن ‏‎ ‎‏می‌گذاشتند.


‏‏بهاءالدینی ادامه داد:امام بارها‏‎ ‎‏به باغبانی که درخت و باغچه را‏‎ ‎‏آب می‌داد تذکر می‌دادند: ‏‎ ‎‏آب کم بریزید. به اندازه نیاز، به گلها‏‎ ‎‏آب بدهید. بیشتر آب نریزید. ‏‏باغبان ‏‎ ‎‏می‌گفت: آب چاه است. آقاجواب می‌داد: برق که مصرف می‌شود. ‏

وی افزود:زنگی پشت در اتاق امام بود که هر چند ماه باتری آن تمام می‌شد و ‏‎ ‎‏باید ۲۴ ساعت جهت شارژ زیر دستگاه گذاشته می‌شد. من می‌خواستم ‏‎ ‎‏یک باطری دیگر تهیه کنم تا‏‎ ‎‏هر وقت که یکی تمام می‌شود، دیگری را‏‎ ‎‏نصب کنم و بدین صورت ۲۴ ساعت زنگ بدون باتری نماند. برای این ‏‎ ‎‏کار با امام صحبت کردم، ایشان فرمودند: نه خیر، لازم نیست که یکی ‏‎ ‎‏دیگر تهیه شود، صبر کنید‏‏. ‏

امام در برخورد باخانواده شهدا احساس شرمندگی از چهره شان مشخص بود

بهاءالدینی گفت:‏‏امامی که در برابر ابر قدرت‌ها‏‎ ‎‏مثل کوه می‌ایستادند، وقتی یکی از خانواده ‏‎ ‎‏شهدا‏‎ ‎‏و یا‏‎ ‎‏یک برادر جانباز به خدمت ایشان می‌رسید، بسیار احساس ‏‎ ‎‏عجز و شرمندگی می‌کردند. این احساس را‏‎ ‎‏بارها‏‎ ‎‏اظهار کرده بودند. ‏‎ ‎‏می‌فرمودند: من احساس حقارت می‌کنم وقتی پدر شهیدی به دیدار آقا‏‎ ‎‏می‌آمد در معرفی او می‌گفتیم که آقا‏‎ ‎‏ایشان پدر سه شهید یا‏‎ ‎‏چهار ‏‎ ‎‏شهید هستند امام احساس شرمندگی می‌کردند. ‏

انتهای پیام/ز-شعبانی

نظر شما