شناسهٔ خبر: 40308960 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: طرفداری | لینک خبر

📽📸کافه فیلم : قسمت هفدهم : جالبترین قسمت{فیلم چهارم(فیلم خور) : اندره روبلف}📽📸

رضالدینیهو فوتبالیسم

صاحب‌خبر -

به نام آنکه جان را فکرت آموخت

سلام رفقا و دوستان جدیدالورود

امروز یکم ناراحت بودم و این متنو نوشتم :

دیگه دارم کم کم مطمن میشم هیچکس اون نکات و نقد ها هرقسمت رو نمیخونه و فقط صرفا میاد ی چرخی میزنه

باز لاقل دم اونایی گرم ک اگه حتی نمیخونن ی دو سه خط نظر مینویسن

واقعا درد داره وقتی میبینم این قضیه فقط مربوط ب فیلم نیس

وقتی میبینم طرف (اسم نمیبرم)مطلب گذاشته راجب فوتبال یا ی بازی بخصوص انقدر هم با ذوق اینکار کرده(حتی اگه کپی باش) ک لذت میبری ن بازدید میخوره  ن فالوور داره ن کامنت میخوره 

اونوقت یکی دیگ میاد عکس ی دختر میزاره یا نظرسنجی تموم نشدنی میزاره یا فحش و فحش کشی شده برا بعضیا شاخ

نمیخام مث بابا بزرگا حرف بزنم مخالف شادی و ...نیستم اما لاقل اگه ی نگاه ب اون پستهای ک واقعا چیزی بهتون اضافه نمیکنه میزنین ب چارتا پست درست درمون هم نگاهی بکنیم

واقعا وقتش از خودمون بپرسیم تا کی؟تا کی میخایم ...کلک بازی کنیم

کی میخایم چارتا چیز یاد بگیریم؟

پ ن: ببخشید یکم دلم پر بود

**** ضمنا من بعد مواظب سخنانتون تو کافه فیلم باشین چون آقای هژبری هم بطور نامحسوس بما اضافه شدن****

-------------------

نام اثر : اندره روبلف - Andrei Rublev

کارگردان : آندره تاارکوفسکی

نویسنده: آندره تارکوفسکی - اندری کانکالوفسکی

بازیگران:

نیکولای سرگینو - نیکولای گرینکو و.....

-----------------------------

خلاصه داستان

در قرن پانزدهم میلادی،شمایل نگاری به نام آندری روبلف با دوستانش به شهر ولادیمیر می رود.او خیلی زود برگزیده می شود تا با یک یونانی دیوارهای کلیسای جامع شهر را بیاراید و ...

---------------------------

نقد و بررسی

اندری روبلف، درباره راهبی در قرون وسطی بود که به بزرگترین شمایل نگار تمام دوران ها بدل شد. تارکوفسکی فیلمنامه را با همکاری میخالکف- کونچالفسکی نوشت، و به صورت سیاه و سفید فیلمبرداری کرد، به جز فصلی که در ان شمایل های روبلف با تمام غنای بصری شان به نمایش در می اید. فیلم که در سال 1966 تکمیل شد و در جشنواره سال 1969 کن به نمایش درامد، تا سال 1971 در روسیه اکران نشد، و تا انموقع شهرت زیرزمینی فراوانی به دست اورده بود.

 

هنوز معلوم نشده که چرا فیلم را این همه مدت توقیف کردند- شاید موضوع مذهبی- فلسفی فیلم اداره ی سانسور روسیه را نگران کرده بود که این مورد دست نخورده باقی ماند، در حالی که این انتقاد که« فیلم با واقعیت تاریخی مطابقت ندارد» ( که باعث شد فیلم را در جشنواره ی بلگراد 1971 نپذیرند) قانع کننده نیست، چرا که از زندگی اندری روبلف واقعی تقریبا هیچ چیز نمی دانیم. اما والتر گودمن اشاره کرده که: « نشریه ی سازمان جوانان کمونیست از تارکوفسکی، که یک مسیحی معتقد بود، انتقاد کرد که به جای انکه روبلف را که راهبی قرن پانزدهمی بوده، به صورتی نابغه ای ذاتی نشان دهد که در اخرین دهه های سلطه مغولها و تاتارها به رنسانسی روسی در کشور کمک کرد، به او چهره یک هنرمند رنج کشیده درگیر دغدغه های درونی داده » فیلم تشکیل شده از ده اپیزود نه چندان متصل به هم، که دوران پربار زندگی این نقاش را در فاصله ی 1400-1425 تصویر می کند.

 

روسیه هنوز از یوق تاتارها ازاد نشده بود، و جهانی که روبلف می شناخت دنیای وحشی بود با خشونت فئودالی و بی رحمی زنجیره ای. خود کلیسا نیز درگیر مبارزه با بقایای الحاد بود. فیلم کشمکش میان هنرمند و هراس و همدلی اش از مصیبت های دوروبرش را دراماتیزه می کند.

 

در یکی از اپیزودها یک شمایل نگار یونانی به نام تﺌو فانس از روبلف دعوت می کند که در نقاشی کلیسای جدید کمکش کند، و رقابت حرفه ای انها را که از تفاوت های مذهبی سرچشمه میگیرد را می بینیم. در تقابل با ان شمایل نگار سنتی که بر گناه اولیه تکیه می کند روبلف بر اعتقادش به انسان در مقام جایگاه خداوند پای می فشارد- اعتقادی که به شکل فزاینده ای توسط انزجارش از شرارت هایی که دوروبرش می بیند تهدید می شود. بعد تر، وقتی نقاشی های دیواری تازه ای در کلیسای جامع می کشد، تاتارها و متحدان روسی شان به شهر یورش می اورند. درهای کلیسا را می شکنند و همه ی پناه جویان به کلیسا را قتل عام می کنند.

 

روبلف، که نقاشی اش نابود شده، سرانجام مجبور می شود برای نجات جان دختر کرولالی دست به خشونت بزند. جان دختر را نجات می دهد، ولی نمی تواند مانع از دیوانگیش بشود، و تاتارها می برندش. روبلف که روزه سکوت گرفته، تصمیم می گیرد که دیگر نقاشی نکشد. او در حال اوارگی گذرش به دهکده ای ویران می افتد. نگهبانان شاهزاده از راه می رسند، در پی صنعت گری هستند که بتواند به افتخار پیروزی اربابشان یکی از ان ناقوس های عظیم را که صدای جادویی روسیه محسوب می شود، قالب ریزی کند.

 

ناقوس ساز ده از طاعون مرده، اما پسرش بوریسکا ادعا می کند که راز کارش را می داند. درواقع، تنها راز او این اعتقاد تا حدی جنون امیز است که اصلا این کارعملی است، تا اینکه سرانجام این ناقوس با موفقیت به صدا درمی اید. این دستاورد اعتقاد روبلف را به انسانیت و هنر تقویت می کند، و او در نقاشی هایی که در سکانس مونتاژی پایان فیلم شکل می گیرد، ایمانی را که ازان انهاست تصدیق می کند.

 

تارکوفسکی گفته: « از ان نوع فیلم های تاریخی که ربطی به زمان حال ندارند سردرنمی اورم. برای من مهم ترین چیز استفاده از مصالح تاریخی برای بیان ایده ها و خلق شخصیت های معاصر است. » و در واقع، گرچه اند ری روبلف به زیبایی تمام در لوکیشن هایی فیلمبرداری شد که واقعا روبلف در انها بسر برده، و در ان جزﺋیات به دقت مورد توجه قرار گرفت، اهمیت فیلم از مکان های تاریخی اش بسیارفراتر می رود.

 

این یک تمثیل سیاسی جهانی است که در ان واکنش های انسان به جنگ، هرج و مرج و سرکوب به شکل دراماتیکی عرضه شده است. این فیلم همچنین تاملی است بر مسئولیت هنرمند، و اشکارا به موقعیت خود تارکوفسکی در اتحاد شوروی نیز ربط پیدا می کند. دیوید تامپسن فیلم را به خاطر تصویری ستود از دنیایی که « هم یک دوزخ واقعی ست روی زمین و هم جهانی بروگلی- جهانی در عین حال پرشور واصیل » اما نظریه تارکوفسکی را نخ نما دانست. این نظر خیلی از منتقدان نبود، بیشتر انها با نظر نایجل اندروز موافق بودند که اندری روبلف را « یکی از شاهکارهای مسلم روسیه ان دهه » به حساب اورد.

 

فیلم آندره روبلف، همچون قهرمان داستانش، سرنوشتی دردناک و زجرآلود دارد. اولین نمایش آن در جشنواره ی جهانی فیلم کن 1969 به وقوع پیوست. این در حالی بود که فیلم به سبب آنکه مورد پسند مسئولان روسی قرار نگرفته بود، با حذف 40 دقیقه از صحنه هایش به نمایش در آمد.با این وصف آندره روبلف موفق شد جایزه ی ویژه ی منتقدان جشنواره ی کن را از آن خویش سازد.

 

مستیسلاو روستروپوویچ، نوازنده و آهنگساز روسی طی نامه ای در دفاع از جایزه ی نوبلی که به الکساندر سولژنیتسین اعطا شد، متذکر شده بود که چرا هموطنان وی هنوز موفق به دیدن فیلم آندره روبلف نشده اند.سر انجام این فیلم در سال 1971، و در پی کسب موافقت تارکوفسکی در خصوص حذف برخی از صحنه های آن، در مسکو به روی پرده رفت. یک سال بعد، این فیلم تحت شرایطی بهتر و آزادانه تر در غرب به نمایش در آمد.

 

به نظر می رسد که این همه هیاهو و سرو صدا در مورد یک فیلم تاریخی، نوعی افراط و زیاده روی باشد. آندره روبلف یک نقاش مشهور تمثال و شمایل در روسیه ی قرن پانزدهم میلادی بود. فیلم استادانه و بی چون و چرای تارکوفسکی یک زندگینامه ی کامل از روبلف نیست بلکه دربردارنده ی صحنه هایی تخیلی و ذهنی از زندگی اوست. فیلم تضادهای درونی روبلف را در قالب درام بیان می کند. روبلف احساس می کند که هنر وی قادر به یاری رساندن به مردم نیست لذا چاره ی کار را در اختیار کردن یک سکوت، سکوتی طولانی و خلاق، می بیند. فیلم به یاد ماندنی تارکوفسکی در عین حال تصویرگر طرحی کلی از وحشیگری، دد صفتی و بی حرمتی در جامعه ی روسیه ی آن زمان است.

 

آندره روبلف را باید فیلمی خشن قلمداد کرد. در صحنه ای از فیلم نیاز به این بود که یک گاو در میان شعله های آتش شعله ور شود و تارکوفسکی بزرگ شخصا حیوان را به آتش کشید!. فیلم که از حیث بصری حالتی ایهام وار و تخیلی دارد، به صورت سیاه و سفید تصویربرداری شده و فقط در صحنه هایی که مجموعه آثار روبلف به نمایش در می آید، شاهد انفجار رنگ بر روی پرده هستیم.

 

تارکوفسکی همواره بر این نکته تاکید داشت که دوست دارد فیلم هایش به جای معقول بودن و حالتی روایی داشتن، بیشتر مهیج و در عین حال شعرگونه باشند. ژان پل سارتر، فیلسوف و نویسنده ی فرانسوی، یک بار تارکوفسکی فقید را به مثابه ی سوررئالیستی سوسیالیست معرفی کرد که نظراتش نه فقط پیچیده است، بلکه انگیزه و افکار وی نیز با حاکمان مستبد اتحاد شوروی در تضاد است.

 

بر خلاف نظر حاکمان شوروی که یک فیلم می بایست صرفا برای توده های مردم ساخته شود، آثار تارکوفسکی شخصی و فردگرا بودند و برای عده ای خاص ساخته می شدند. فیلم های او آثاری به شدت خصوصی با ساختمانی پیچیده اند که استعداد و درک تماشاگران را به چالش فرا می خوانند. دلیل رسمی و عمده برای توقیف فیلم آندره روبلف ابن بود که فیلم مذکور دیدگاهی منفی که در واقع نادرست از تاریخ ارائه می کند. به عقیده ی برخی، حالت ستیزه جویانه ی فیلم یا بهتر بگوئیم فلسفه ی آن، در واقع یک بررسی منتقدانه در خصوص ارتباط میان هنرمند و جامعه است. آندره روبلف حکایت جدال یک هنرمند شوروی با جامعه و افراد مستبد حاکم بر آن است که به نحوی خصومت آمیز و خشن با هنرمند برخورد می کنند. در شوروی دهه ی 1960، به جز اظطراب ناشی از شنیدن سمفونی شماره ی 13 شوستاکوویچ (با همراهی اشعار انتقادی یوگنی یوتشنکو) و نیز کتاب جسورانه ی بخش سرطان نوشته ی سولژنیتسین، به سختی می توان مورد مشابه احساسی دیگری برای این فیلم یافت. اگر چه آندره روبلف یک اثر فوق العاده ی تاریخی است، اما نحوه ی ارتباط معاصر و مدرن آن نه تنها موردی آشکار، بلکه که یک عمل عمدی است، بنا به گفته ی تارکوفسکی : فیلم های تاریخی ای را که ارتباط و حسی از زمان حال نداشته باشند درک نمی کنم.

 

تارکوفسکی بعدا به ساخت فیلم هایی بسیار اصیل که همچنان نیز توقیف می شدند، نظیر سولاریس و استاکر، ادامه داد. این آثار موجب جدایی هر چه بیشتر او از مستبدان و حاکمان دیکتاتور شوروی شدند. عیب جویی های اخیر وی از غرب نیز ماحصل احساس خاص هنری اوست نه چیز دیگری.

نظر شما