شناسهٔ خبر: 37733224 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایران آنلاین | لینک خبر

گفت وگو با مهدی افروزمنش به بهانه انتشار مجموعه داستان «باران در مترو

توجه به جنوب شهر در ادبیات امروز اغرا قآمیز است

مریم شهبازی

«مرگ» مفهوم مشترکی است که بهانه‌ای شده برای تألیف تازه‌ترین نوشته مهدی افروزمنش، نویسنده‌ای که فارغ از فعالیت ادبی و کسب جوایزی همچون «هفت اقلیم» تجربه سال‌ها فعالیت روزنامه نگاری هم در سابقه کاری اش ثبت شده است.

صاحب‌خبر -
 «باران در مترو» عنوان مجموعه داستانی است که بتازگی از سوی این نویسنده و با همکاری نشر چشمه در اختیار علاقه مندان قرار گرفته، کتابی دربردارنده تنها چهار داستان که به‌ گفته نویسنده‌اش از میان داستان‌هایی انتخاب شده که طی حداقل یک دهه خلق شده‌اند. با تکیه بر حال و هوایی که این روزها کشورمان به آن مبتلا شده او ادبیات را ابزاری در جهت یادگیری گفت‌و‌گو و برقراری دیالوگ می‌داند؛ راهی برای یادگیری دموکراسی و هر چه بیشتر دموکراتیک شدن؛ هرچند که در نهایت معتقد است حتی اگر نویسندگان متوجه اهمیت بهره‌گیری از ادبیات شوند باز هم نمی‌توان برای نسل حاضر انتظار معجزه داشت؛ بلکه باید تا دیر نشده فکری برای هدایت نسل‌های آینده اندیشید.
 در گپ و گفتی که با مهدی افروزمنش داشتیم درباره نکات بیشتری از سومین نوشته او صحبت کرده‌ایم.
از مجموعه داستان تازه‌تان «باران در مترو» بگویید؛ اینکه در بردارنده چند داستان و چه مضامینی ست؟
«باران در مترو» نخستین مجموعه داستان و سومین نوشته‌ام به شمار می‌آید؛ پیش از این رمان‌های «تاول» و «سالتو» با همکاری نشر چشمه در اختیار علاقه مندان قرار گرفته بود. این مجموعه دربردارنده چهار داستان با حجمی متفاوت از داستان‌های کوتاهی است که به مطالعه آنها عادت کرده‌ایم. گمان نمی‌کنم این چهار داستان هیچ کدام کمتر از هفت-هشت هزار کلمه باشند چراکه حتی به‌عنوان مخاطب هم از جمله طرفداران افرادی هستم که معتقدند وقتی سخن از داستان کوتاه به میان می‌آید نباید آن را به حجم کمی از کلمات محدود کنیم. درعرصه جوایز بین‌المللی هم جست‌و‌جوی کوتاهی کافی است تا ببینید نوشته‌های کمتر از پنج هزار کلمه را داستان کوتاه به شمار نمی‌آورند؛ هر چند که استثناهایی هم در این زمینه وجود دارد. از بحث حجم داستان‌ها که بگذریم از نظر مضمونی ارتباط معناداری میان آنها نیست هر چند که بی‌شباهت به یکدیگر هم نیستند. در هر چهار داستان ردپای پررنگی از مرگ و حتی نگاهی به برخی از انواع آن دیده می‌شود، فضای دو داستان در جنوب شهر روایت می‌شود؛ شبیه حال و هوایی که دو رمان قبلی‌ام هم در آن روایت شده است.
تأکید دارید اشتراک مضمونی میان داستان‌ها وجود ندارد اما از آن طرف مرگ را مفهوم مشترک هر چهار داستان این مجموعه می‌دانید!
منکر وجود مرگ در این چهار داستان نیستم، منتهی تأکید دارم این داستان‌ها از نظر موضوعی ماجراهای به هم پیوسته‌ای را دنبال نمی‌کنند. بگذارید به نکات بیشتری درباره داستان‌ها اشاره کنم، ماجرای یکی از آنها در کارواش سپری می‌شود، دیگری به طور کامل در ایستگاه‌های مترو و دو داستان دیگر هم در محله‌های جنوب شهری روایت شده‌اند.نوشته‌های من بویژه در این چهار داستان موضوعات مرتبط با اتفاقات روز و ماجراهایی را شامل می‌شود که طی سال‌های اخیر به نوعی کشورمان را در برگرفته‌اند. نگاه جدی به مرگ در سه داستان این مجموعه مطرح است، یکی از داستان‌ها به روایت فردی است که کشته شده و حالا ماجرای آن لحظه را برای مخاطبان روایت می‌کند. داستانی که در کارواش به تصویر کشیده شده ماجرای دو مردی است که به خیال خود قتلی را برای خیرخواهی مرتکب شده اند؛ البته شکل این مرگ‌ها و حتی هدف آنها با هم تفاوت دارد! داستان سوم درباره برخورد پسری نوجوان با یکی از گنده لات‌های محله‌شان است، اتفاقی که در نهایت به تحول فکری شخصیت کم سن و سال آن می‌انجامد.
چرا مرگ؟ توجه‌تان به این مسأله نشأت گرفته از شرایطی است که کشورمان و خاورمیانه به آن مبتلا شده است؟
فارغ از اینکه علاقه شخصی‌ام پرداخت و خلق شخصیت‌هایی ست که برخوردار از سطوح مختلف خشونت هستند اما نکته‌ای که شما اشاره کردید هم بی‌تأثیر نبوده است. این مسأله حتی در رمان‌های «تاول» و «سالتو» هم مشهود است، ما در فضایی آکنده از خبرهای تلخ زندگی می‌کنیم. متأسفانه مرگ به جزئی جدایی‌ناپذیر از جغرافیایی تبدیل شده که در آن زندگی می‌کنیم و من نویسنده حتی اگر بخواهم هم نمی‌توانم نسبت به آن بی‌تفاوت باشم و این اتفاقی است که ناخودآگاه در بطن نوشته‌های همه نویسندگان‌مان حضور پیدا می‌کند. وقتی مرگ از قاعده طبیعی اش خارج شده و دائم رخ بدهد بیش از شرایط عادی به عمق روح و روان‌مان نفوذ می‌کند.
 حضور مرگ در داستان‌های این مجموعه از چه زاویه‌ای است؟
نمی دانم در پاسخ به این سؤال چه بگویم، بگذارید مخاطبان کتاب را بخوانند و نظر خود را بگویند.
 دو نوشته قبلی‌تان در حال و هوایی مشابه داستان‌های این مجموعه روایت شده، دلیل انتخاب مناطق جنوب شهری به‌عنوان بستر اصلی داستان‌هایتان در چیست؟
به گمانم مناطق جنوب شهری و بویژه فرهنگ رایج بر آن به شکل واقعی و اغراق نشده جای چندانی در ادبیات داستانی امروزمان ندارد. این مسأله بویژه در مجموعه‌های تلویزیونی خودنمایی می‌کند آنچنان که هرازچندی با استفاده ابزاری از این محله‌ها برای رنگ و لعاب بخشیدن به ساخته‌های سینمایی و تلویزیونی روبه‌رو می‌شویم. این در حالی است که بخش عمده‌ای از حیات کشورمان در این کوچه و خیابان‌ها در جریان است، البته وقتی از جنوب شهر صحبت می‌کنم تنها به‌دنبال جغرافیا نیستم بلکه منظورم فرهنگ و زیستی است که حتی ممکن است در بخشی از محله‌های شمال شهر از جمله زیر پل مدیریت، اطراف سعادت آباد یا خیابان زرگنده در منطقه 3 و حتی گوشه‌هایی از تهرانپارس در جریان باشد. در عین حال در خود محله‌های جنوب شهر خیابان‌هایی از جمله ایران را نمی‌توان تحت تأثیر آن فرهنگ دانست. این خیابان‌های برخوردار از فرهنگ و زیستی هستند که همواره نادیده گرفته شده یا با قلمی اغراق‌آمیز از آنها نوشته‌اند.
 تجربیات کار روزنامه‌نگاری چقــــدر بـه یــــاری‌تــــان در داستان‌نویسی شتافته بویژه که عمده توجه‌تان به مضامین اجتماعی است؟
به‌طور قطع بی‌تأثیر نبوده چرا که طی بیست سال گذشته عمده کار روزنامه نگاری‌ام متوجه موضوعات اجتماعی بوده و از طریق این حرفه آشنایی خوبی با مناطق و محله‌های مذکور پیدا کرده‌ام. البته فارغ از علاقه‌مندی شخصی‌ام درباره نوشتن در این حوزه احساس نیاز هم کرده‌ام. نکته دیگری که نباید فراموش کرد این است که جامعه امروزمان به شکلی جدی گرفتار بحران فقر شده و ما نه فقط در ادبیات، بلکه در سایر هنرها هم نیازمند توجه دوباره‌ای به آنها هستیم. در خلال اشتغال به این حرفه از فرصت خوبی برای شناخت افراد و لایه‌های مختلف زندگی آنان برخوردار شده‌ام، هر چند که این تجربه‌ها به تنهایی کافی نبوده و ناچار به تحقیقات بیشتری هم شدم. با این حال منکر نمی‌شوم که روزنامه نگاری کمک بسیاری به گسترش وسعت دید من به‌عنوان یک نویسنده کرده و از این طریق قادر به دیدن موارد و جاهایی شده‌ام که شاید توجه خیلی‌ها به آن جلب نشده باشد.
 عـــلاقه‌مندی اغلـــب نویسنـــدگانی کـــه کار روزنامه‌نگاری کرده‌اند توجه به نثر ژورنالیستی برای خلق آثاری ادبی‌شان با تأکید بر پرهیز از پیچیدگی‌های زبانی و فرمی است. برای شما هم مضمون بیش از ساختار اهمیت دارد؟
بله و این ویژگی در دو نوشته قبلی‌ام هم جایگاه مهمی دارد؛ برای من هم قصه گویی بیش از فرم اهمیت دارد؛ بنابراین تعجبی نیست اگر نوشته‌های بعدی‌ام را نیز داستان‌هایی با روایت‌های خطی و برخوردار از جمله‌هایی کوتاه و ساده ببینید.
و در آخر بگویید که این روزها مشغول چه کاری هستید؟
کار سومین نوشته‌ام که آن هم رمانی با مضامین اجتماعی، اما در سر و شکلی عاشقانه است را به پایان برده‌ام. در این رمان علاقه مندان با روایتی از عشق دختر و پسری نوجوان روبه‌رو می‌شوند که علاقه آنها از اواسط دهه شصت آغاز شده و نزدیک به دو دهه ادامه پیدا می‌کند. در خلال تعریف این عشق شما با روایتی از حوادثی روبه‌رو می‌شوید که جامعه‌مان طی این دهه‌ها با آنها مواجه شده است. فضای این رمان هم نظیر دو رمان قبلی در محله فلاح سپری می‌شود. با توجه به شناختی که از این محله پیدا کرده‌ام از ابتدا قرار به تألیف سه گانه‌ای با محور این بخش از جغرافیا و زیست فرهنگی‌مان را گذاشته‌ام که در عین حفظ استقلال، شباهت‌هایی هم به یکدیگر دارند. تلاش کرده‌ام جنبه‌های مختلف زیست این محله را با مخاطبان به اشتراک بگذارم، نمی‌دانم کار بازنویسی رمان چه وقتی به پایان برسد؛ اما به هر حال نشر آن را همچون کتاب‌های قبلی‌ام به نشر چشمه می‌سپارم.
 

نظر شما