خبرگزاری فارس-بیرجند؛ شهادت مرگی است انتخاب شده، مرگی که انسان آگاهانه آن را انتخاب کرده و با اعمال و رفتار خود رسیدن به آن را دنبال میکند، اهمیت و ارزش شهید و شهادت هم از همینجا سرچشمه میگیرد، شهدا مردانی بودند که در انتخابی آگاهانه جان و مال خود را بر طبق اخلاص گذاشته و به فرمان مقتدای خویش به میدانهای جهاد و دفاع شتافتند تا ذرهای از خاک میهن اسلامیمان به دست زورگویان و مستکبران نیفتد، اما در کنار این رزمندگان، مادران و همسرانی بودند که زینبوار سختیهای این راه را تحمل کرده و همراه و همپای همسران و فرزندان خود آنان را در این مسیر یاری رساندند.
خانم «نسا بیگی» هم از جمله همین همسران شهدا است که پس از شهادت همسرش، کمر همت بسته و در سنگر جهاد اقتصادی راه این شهید عزیز را ادامه داده است.
متن زیر حاصل گفتوگوی خبرگزاری فارس با خانم «نسا بیگی» همسر شهید «رضا تقیزاده» است که در عملیات مرصاد و در حالی که تنها 24 سال سن داشت در میانه میدان رزم و جهاد به دیدار معبود شتافت.
فارس: نحوه آشنایی و ازدواج شما با شهید چگونه بود؟
بیگی: شهید «تقیزاده» سال ۵۹ و در حالی که محصل سال دوم دبیرستان مدرسه شهید چمران بیرجند بود، از مشهد به جبهه اعزام شد، سال ۶۲ به واسطه آشنایی پدرهایمان به خواستگاری من آمدند، همان اول ماجرا هم در جلسه خواستگاری به من گفتند از جبهه دست نمیکشم و باید بتوانید با این شرایط کنار بیایید، انگار از همان روزها به من الهام شد که ایشان شهید میشود، قبول کردم و همان سال عقد کردیم و بعد از سه سال هم مراسم ازدواج گرفتیم، البته برای مراسم ازدواج هم ایشان فقط ۵ روز مرخصی گرفتند و خیلی زود دوباره به جبهه برگشتند.
حقوقش را کامل به جبهه میفرستاد
فارس: کدام ویژگیهای اخلاقی شهید، زندگی شما با ایشان را متمایز کرده بود؟
بیگی: شهید «تقیزاده» بسیار سادهزیست بود، به همین دلیل زندگیمان را با همان جهیزیه ساده من شروع کردیم و با وجود اینکه قبل از ازدواج عضو سپاه بودند حقوقشان را کامل به جبهه میدادند، لذا پساندازی نداشتند تا وسایلی بخریم.
ایشان مسؤولیت دیدهبانی و فرماندهی را داشتند اما هیچگاه این مسائل کاری را برای ما باز نمیکردند و این مسائل را بعدها از زبان همرزمانشان شنیدیم.
شهید بسیار شوخطبع و خندهرو بود، در برخورد با خانواده بسیار خندان و خوشرو بودند، کوچکترین کار مرا مورد تفقد و توجه قرار میدادند، به خاطر دارم از تابلوفرشی که با نقشهای که خودشان از کردستان آورده بودند بافتم، بسیار تعریف کردند، در عین حال برای دوستان شهید خود به شدت گریه میکرد و در نمازها هم سجاده ایشان خیس اشک میشد.
طاقت دوری از جبهه را نداشت
فارس: سالهای حضور ایشان در جبهه برای شما چطور سپری شد؟
بیگی: سال ۶۶ مجروحیت زیادی داشتند و به همین خاطر چند وقت به مرخصی آمدند، در این مدت هم بیکار نبوده و آموزش دیدهبانی به رزمندهها میدادند، اما بعد مدتی کوتاه باز هم طاقت نیاورده و دوباره به جبهه رفتند.
همان سال دخترمان را باردار بودم که بعد از چند وقت به دنیا آمد، به واسطه اینکه زمان دنیا آمدن فرزندمان در کنارم نبودند بارها از من خواستند که ایشان را ببخشم، همرزمهایشان میگفتند موقعی که خبر تولد فرزندمان را به ایشان دادند به همه خوشخبری دادند که فرزند دختر دارند.
روایت عروج
بعد از دو هفته از تولد فرزندمان دوباره به جبهه رفتند، قطعنامه 598 امضا شده بود اما صدام باز هم حمله کرده بود، شب دوشنبهای خانه یکی از اهالی روستا دعای توسل برگزار شده بود که بعد از اتمام مجلس به خانه میرفتیم، در مسیر ماشین لندکروز سپاه را دیدم همانجا متوجه شدم رضا شهید شده است اما آنها پنهان میکردند و میگفتند ایشان مجروح شده است، همان شب به بیرجند آمدیم و 5 روز طول کشید تا پیکر شهید از منطقه به بیرجند منتقل شود.
موقعی که کنار پیکر شهید بودم از او خواستم تا عاقبت بخیر بشوم، به شهید گفتم من فرزندمان را خوب بزرگ میکنم تو هم قول بده آن دنیا من را شفاعت کنی، خدا را شکر این خواستهام اجابت شد و فرزند خوبی تربیت کردم که نام پدرش را زنده کرده است.
فارس: چه اتفاقی باعث شد بعد از شهادت همسرتان وارد میدان تولید و کارآفرینی شوید؟
بیگی: بعد از شهادت همسرم، خیلی احساس ناراحتی میکردم، به بیرجند آمدم و بنیاد شهید خانهای برایم اجاره کرد، بعد از آن تصمیم گرفتم درس بخوانم و در کنار آن به کلاس آموزش خیاطی رفتم و مدرک گرفتم، بعد از مدتی هم در سال 74 با ۵۵ نفر از خواهران و همسران شهدا «کارگاه خیاطی کوثر» را راهاندازی کردیم و تا ۸۸ در آنجا مشغول کار بودم.
ماجرای شکلگیری «کارگاه ایثار»
سال ۸۸ کارگاه کوثر تعطیل شد، چون تجربه کار داشتم و از طرفی در آن کارگاه با بیمارستانها هم قرارداد داشتیم، تصمیم گرفتم خودم کارگاهی راهاندازی کنم، مجوزها را گرفتم و با یکی از خواهران شهید که در آن کارگاه همکار بودیم، با یک چرخ خیاطی دستی که تمام سرمایهمان بود، کار را شروع و آن را به نام «تولیدی ایثار» نامگذاری کردیم.
فارس: برای بازاریابی و فروش تولیدات کارگاه چه اقداماتی انجام دادید؟
بیگی: برای ارائه تولیدات نمونه لباس میدوختیم و به بیمارستانها برده و کار سفارش میگرفتیم، در کنار آن لباس مجلسی و روپوش مدرسه هم میدوختیم، به همین روال کمکم کار را گسترش دادیم و تعداد افراد بیشتری مشغول به کار شدند.
علاوه بر این از یک صندوق قرضالحسنه تسهیلات گرفتم و چند چرخ اضافه کردم که امروز پنج نفر بهصورت دائمی در این کارگاه مشغول کار هستند و در مواقع سفارشات زیاد چند نفر از توانجویان هم به کار اضافه میشوند.
وقتی کار رونق گرفت...
این تولیدی، کار دوخت چادر و عبای اجلاس نماز بیرجند را هم انجام داد، در سال ۹۵ برای طرح سلامت ۱۲ هزار دست لباس برای بیمارستان دوختیم که برای تحویل آن سهشیفت کار کردیم و حالا بیش از ۱۰ سال است که توانستم اعتماد بیمارستانهای سطح شهر را برای دوخت انواع البسه و ملزومات جلب نمایم.
درآمد کار خیاطی بر اساس تعداد تولید بوده و حقوق ماهیانه افراد هم به تبع آن متغیر است، خانمهایی که اینجا کار میکنند اکثراً خانهدار هستند، لذا هیچوقت سختگیری خاصی برای رفتوآمد آنها به کارگاه نکردهام و حتی چون فرزند کوچک دارند اجازه دادم فرزندان خود را هم به محیط کارگاه بیاورند.
فارس: یک کارآفرین موفق از دید شما باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟
بیگی: مشکل این روزهای ما کمبود نقدینگی است، سالهای گذشته میتوانستیم مواد اولیه را قسطی تهیه کنیم اما این روزها فقط باید نقدی خرید کنیم، چون عمده کار ما برای بیمارستان است لذا بهمحض تحویل سفارش سرمایه ما برگردانده نمیشود.
ایمان به خدا شرط اول موفقیت
در این شرایط یک کارآفرین باید علاوه بر ایمان به خدا، صداقت، پشتکار و روابط عمومی خوبی داشته باشد، من هم در این مدت هیچوقت از کار نترسیدم و حتی زمانی که سخت مریض بودم سفارش کار برای تولیدی گرفتم.
در طول مدت کار هر وقت ناراحتی دارم به شهدا متوسل میشوم، چون مزار شهید تقیزاده در روستای واشان است، امکان ندارد در هفته یکبار مزار شهدای گمنام نروم.
فارس: سخن پایانی شما با خوانندگان این گفتوگو چیست؟
بیگی: باید بدانیم که شهدا واقعاَ زندهاند، از زمان شهادت ایشان هر سال مراسم سالگرد را برگزار میکنم، سال ۸۸ دخترم در تهران بود و چون دستتنها بودم دخترم خواست که امسال را مراسم نگیرم و هزینه آن را نذر جای دیگری کنم، همان شب خواب دیدم سربازی به خانه ما آمده و با نامهای که امضای شهید روی آن بود و گفت که برای کمک به من فرستاده شده است اما من به آن سرباز گفتم کاری ندارم، صبح که بیدار شدم با خودم گفتم حتماً شهید او را فرستاده تا امسال که دستتنها هستم بتوانم مراسم را برگزار کنم.
بعد این اتفاق با دخترم تماس گرفتم که خبر بدهم مراسم را برگزار میکنم، همه کارها را انجام دادم و به رسم هر ساله دعوتنامه ایثارگران سپاه را خودم بردم که آقای حاجیمحمدی از مسؤولان ایثارگران بعد از گرفتن دعوتنامه گفتند اگر میخواهید مراسم را در مزار شهدای گمنام برگزار کنید سربازها را برای کمک بفرستیم، تا این جمله را گفتند پرسیدم شهید تقیزاده به شما این مسئله را گفتند که اظهار بیاطلاعی کردند و به همین خاطر خوابم را برایشان تعریف کردم، جالب این بود که هیچ سالی نه از طرف بنیاد شهید و نه سپاه برای این مراسم درخواست کمک ندادند که این از عنایات خود شهید بود.
انتهای پیام/3403/ج/ی
نظر شما