به گزارش خبرگزاری فارس از اراک، 30 دی ماه سال 95 بود که شعلههای سرکش و خشمگین و سوزان آتش اولین آسمانخراش و ساختمان مدرن خاورمیانه را در خود بلعید و به یک باره ساختمان ۱۷ طبقه پلاسکو را به تلی از خاکستر تبدیل کرد.
پلاسکو فرو ریخت و آتشنشانها ققنوسوار پنجه در پنجه آتش خود سوختند تا آتش نسوزاند جان و مال مردم را.
آتشنشانان در آتش پلاسکو سوختند تا عشق و امید را از زیر انبوهی از خاکستر بیرون بکشند و آتش را خاکسترنشین کنند، خود سوختند و خاکستر شدند و با سوختن خود زندگی و شروعی دوباره را به انسانها هدیه بخشیدند.
پلاسکو به یک باره سوخت و خاکستر شد، اما بعد از 9 روز آواربرداری پیکر 15 آتشنشان از زیر ویرانههای بر جای مانده بیرون کشیده شد که یکی از آنها پیکر شهید رضا نظری بود.
شهیدی که مادرش میگوید: اولین دیدار من با رضا در تولد امام رضا(ع) و آخرین دیدار هم همزمان شهادت امام رضا(ع) در سال 1395 بود.
به مناسبت 30 دی سالگرد حادثه پلاسکو با رویا شاهوار مادر شهید رضا نظری به گفتوگو نشستیم که در ادامه میخوانید.
فارس: رضا در چه روزی به دنیا آمد و چندمین فرزند خانواده بود؟
شاهوار: رضا 24 خرداد ماه سال 1368 مصادف با تولد امام رضا(ع) به دنیا آمد، تولد رضا زمانی بود که امام(ره) به رحمت خدا رفته بودند، من بسیار ناراحت بودم و گریه میکردم، به خاطر همین استرس و گریهها رضا در شرایط سختی روحی به دنیا آوردم و به جز رضا یک دختر 22 ساله و پسر 13 ساله دارم.
رضا چون در تولد امام رضا(ع) به دنیا آمد نذر امام رضا(ع) کردیم و نامش را رضا گذاشتیم، همیشه به او میگفتم در همه کارها به امام رضا(ع) توسل کند، رضا برای قبولی در آزمون آتشنشانی هم به امام رضا(ع) توسل کرد و حاجت خود را هم دریافت کرد.
به من گفت اگر در آزمون آتشنشانی قبول شود نذر کردهام تو را به زیارت امام هشتم (ع) ببرم، یک روز قبل از تاسوعا زمانی که میخواست به اراک بیایید در ترمینال وقتی صدای کمک راننده اتوبوس مشهد را شنیده بود به من زنگ زد و گفت:«مامان من به مشهد برم تو که ناراحت نمیشی تو را نبرم،» گفتم:«نه؛ من مشغول تدارکات نذری هستم تو برو نذرت را ادا کن، دفعه بعد باهم میرویم.» که دیگر قسمت نشد.
فارس: از خصوصیات اخلاقی رضا برایمان بگویید؟
شاهوار: اخلاق و رفتار رضا بسیار خوب بود، با هر کسی متناسب با سنش رفتار میکرد و بسیار مورد علاقه پدربزرگ و مادر بزرگهایش بود، بسیار به اعتقادات دینی پایبند بود، به گونهای که در دوران آموزشی در سال 95 تنها 10 روز روزهاش را خورد، در عید فطر همان سال به اراک که آمده بود بعد از نماز فطر خواستیم که فطریه بدهیم گفت:«من چگونه باید کفاره آن 10 روزه قضا را بدهم»، گفتم:«تو جوان هستی و تا سال آینده باید 10 روز را بگیری»، گفت: «مامان شاید تا سال آینده زنده نباشیم، دقیقا همان حرف خودش شد و 6 ماه قبل از ماه رمضان شهید شد.»
رضا چون در تولد امام رضا(ع) به دنیا آمد نذر امام رضا(ع) کردیم و نامش را رضا گذاشتیم، همیشه به او میگفتم در همه کارها به امام رضا(ع) توسل کند، رضا برای قبولی در آزمون آتشنشانی هم به امام رضا(ع) توسل کرد و حاجت خود را هم دریافت کرد.
سال 88 به اتفاق خانواده به حج مشرف شدیم، در زیارت خانه خدا دفعه دوم به نیابت جد پدری خود مُحرم شد، یک سال قبل از حضورش در نیروی آتشنشانی در اربعین سال ۹۳ به کربلا مشرف شد و توفیق یافت تا زائر بینالحرمین شود، بعد از اینکه از زیارت برگشت گفت:«بعد از پیادهروی اربعین وقتی به حرم حضرت عباس(ع) رسیدم، پاهایم تاول زده بود که ناگهان یک نفر پایش را روی پایم گذاشت و تاولها ترکید و من ناخودآگاه فریاد زدم، در آن لحظه بود که ازدحام جمعیت باعث شد تا به طرف دیوار کشیده شوم و در اثر برخورد سرم با تیزی دیوار و دوباره سرم از همان جا شکست، آن لحظه با خود فکر کردم که حضرت ابوالفضل(ع) برای اینکه صدایم را در حرمش بالا برده بودم مرا تنبیه کرده است و برای همین از حضرت عذرخواهی کرده و مشغول به نماز و قرائت دعا شدم و طلب استغفار کردم.»
فارس: از نحوه ورودش به آتشنشانی بگویید؟
شاهوار: رضا لیسانس مکانیک داشت و در اراک هم میخواست به جای پدرش در شرکت مخابرات مشغول کار شود، اما چون رشته تحصیلی مرتبط نداشت، نتوانست در مخابرات مشغول به کار شود، پسرعموی رضا آتشنشان بود و خود رضا هم آتشنشانی را بسیار دوست داشت، اما من اصلا کارش را دوست نداشتم و راضی نبودم که آتشنشان شود زیرا از سختی کارش اطلاع داشتم اما هیچ وقت نمیدانستم اینقدر پرخطر است.
فارس: چرا تهران را برای پیوستن به سازمان آتشنشانی انتخاب کرد؟
رضا پس از فارغالتحصیلی به سربازی رفت، در سربازی 7 ماه کسری خدمت دریافت کرد و پس از آن 9 ماه در شرکت مخابرات کار کرد و پس از آن در سال 1394 در آزمون آتشنشانی شرکت کرد، در مسیر قبولی در آزمون مقداری مشکل و سختی در جلوی راه رضا قرار گرفت و همه میگفتند چون من راضی نیستم این اتفاقات و سختیها بر سر راه رضا قرار گرفته است، رضا از من خواست برایش دعا کنم تا قبول شود و من هم برایش دعا کردم.
شاهوار: چون پدربزرگ و مادربزرگش در تهران ساکن بودند و تهران را خیلی دوست داشت و میخواست که در آن جا زندگی کند، در دوران دبیرستان همیشه در تعطیلیها به تهران میرفت، در دوران سربازی هم در 110 تهران خدمت کرد، همان جا بود که حس همدلی و شجاعت او قلیان کرد و خواست که به مردم کمک کند، بعد از سربازی 9 ماه در اراک و در مخابرات 9990 کار کرد، در اسفند ماه سال 94 در آزمون سازمان آتشنشانی پذیرفته شد و به تهران رفت و از فروردین ماه 95 عملا از ما جدا شد، تا پایان آموزشی پیش پدر و مادرم زندگی میکرد و در تاریخ 28 آبان ماه 95 به عنوان نیروی رسمی آتشنشانی مشغول به کار شد، از زمانی که وارد شیفت شد یعنی به مدت 3 ماه مستقل زندگی کرد.
پس از اتمام دوران آموزشی گفته بودند که هر کسی که مدرک لیسانس دارد در بخش اداری مشغول شود رضا چون از کار پشت میزنشینی به شدت متنفر بود و دوست داشت در قسمت عملیات خدمت کند، قبول نکرده بود، در بخش عملیات بخش حریق را انتخاب کرد چون به گفته خودش احساس میکرد در این بخش موثرتر است.
فارس: چه طور از حادثه پلاسکو باخبر شدید و پس از شنیدن خبر چه حسی داشتید؟
شاهوار: رضا روز قبل از شهادتش زنگ زد و گفت: «مامان برایم اسپنددود کن و یا صدفه بینداز»، من هم به شوخی گفتم: «تو خودت صدقه بنداز، دود اسپند که از اراک به تهران نمیرسد.»
چند ماه قبل از شهادت عکس شهید مدافع حرم علی قانع را برایم فرستاد و گفت: «مامان ببین دو تا بچه دارد و شهید شده، من هم گفتم: «مادر ببین چقدر شغلت سخت است، من از همینها میترسم.»
یک روز نوحه معروف «دلم یه جوریه، ولی پر از صبوریه -چقدر شهید دارن میارن از تو سوریه-منم باید برم، آره برم سرم بره ـ
رضا میگفت:«خیلی دلم میخواهد به سوریه بروم، به من مرخصی نمیدهند که به سوریه بروم، هرچند کار ما هم سختی خود را دارد، اما مامان اگر زمانی من شهید شدم نیایی جلو ایستگاه داد و بیداد راه بیندازی!»
نذارم هیچ حرومی طرف حرم بره-یه روزیم بیاد نفس آخرم بره» را برایم فرستاد و گفت:«این نوحه را خیلی دوست دارم، مامان من میگم «منم باید برم»، تو هم در ادامه با این شعر همراهی کن و بگو «منم یه مادرم، پسرمو دوسش دارم ـ ولی جَوونمو به دست بیبی میسپارم ـ بی بیقبول کنه، بشه مدافع حرم...» من ناراحت شدم و گفتم: رضا نخون، گفت:«خیلی دلم میخواهد به سوریه بروم، به من مرخصی نمیدهند که به سوریه بروم، هرچند کار ما هم سختی خود را دارد، اما مامان اگر زمانی من شهید شدم نیایی جلو ایستگاه داد و بیداد راه بیندازی!»
منم گفتم:«تو نباید شهید بشی، مراقب باش». شب قبل از وقوع حادثه تلفنی با رضا صحبت کردم، عروسی خواهرش بود و میخواستیم جهیزیه خواهرش را به تهران ببریم، گفت: «من فردا شیفت هستم جهیزیه را جمعه یا شنبه بیارید تهران.
پنجشنبه لعنتی! صبح بود خواهرم تماس گرفت و گفت: پلاسکو آتش گرفته و فروریخته و 200 آتشنشان هم در آنجا بودند که تعدادی زیر آوار ماندند، گفتم یا خدا، رضا!؟ خواهرم گفت «نترس ایستگاه رضا دور است»، اما من چون قبلا در تهران زندگی میکردم کاملا میدانستم پلاسکو کجاست و ایستگاه رضا چقدر از آنجا فاصله دارد.
با پدرم و پسرعموی رضا که او هم آتشنشان بود تماس گرفتم اما تا ساعت 3 بعد از ظهر من را دستبه سر کردند، به هرکسی زنگ میزدم جواب سربالا میداد، همه میدانستند و من بیاطلاع بودم، چون رضا هیچ وقت من را از اوضاع و احوالش بیخبر نمیگذاشت، طاقت نیاوردم و با حال خیلی بد ساعت ۳ بعدازظهر به سمت تهران به راه افتادم، تهران رفتن همانا و 10 روز پای تلویزیون و پلاسکو نشستن همان!
رضا دوست نداشت کسی از من فیلم و عکس بگیرد، برای همین میترسیدم جلوی پلاسکو بمانم، کسی از من فیلم بگیرد و بعد رضا بیاید و بگوید مامان من که بهت گفتم جلو دوربین نیا، چرا آمدی؟ تا لحظه آخر امید داشتم!
گفتند: از ایستگاه رضا دو نفر نیستند، من پرسوجو کردم، گفتند از رضا شفیعی و رضا نظری خبری نیست، من گفتم پسرم بلد است و زرنگ، حتما نجات پیدا میکند، تا لحظه آخر امید داشتم، همیشه شهید و شهادت را قبول دارم، اما مادر شهدا ندیدند که فرزندشان چگونه شهید شد، آنها 10 روز جلوی تلویزیون منتظر ننشستند تا سوختن فرزندش را ببیند.
جلوی پلاسکو میرفتم نمیگذاشتند بمانیم، همه در خانه جمع شدهبودند، شهرداری و شورای شهر و مسئولان میآمدند و میرفتند و میگفتند اجازه دهید آواربرداری تمام شود.
3-4 روز به همین منوال گذشت، جلوی خانه پدر بنر زده بودند و حجله برپا کرده بودند، اما کسی جرات نمیکرد پارچه مشکی بزند، من میگفتم حق ندارید مشکی بزنید پسر من برمیگردد.
فارس: چگونه پرکشیدن رضا را پذیرفتید؟
شاهوار: ایثارگران شهرداری میآمدند و میرفتند تا راهی برای گفتن این که دیگر کسی نیست، پیدا کند، تلویزیون اعلام کرد که دیگر جنازهای نیست، میخواستند آواربرداری را شروع کنند که شهرداری گفته بود خیر باید تا آخر به گشتن ادامه دهند شاید کسی پیدا شود، آن شب که گفتند دیگر جنازهای نیست خواب دیدم پرندهای آمد و دور سرم چرخ زد و از پنجره به بیرون رفت، گفتم یا خدا رضای من شهید شده؟
فردای آن روز آمدند که بگویند دیگر جنازهای نیست و اجازه بگیرند که برای رضا مشکی بزنند و حجله برگزار کنند، من هم اجازه دادم، با این که مشکی زدند و مردم میآمدند و میرفتند من ته دلم میگفتم نه رضا پیدا میشود، تا روز هشتم و نهم حادثه بود که به قسمت جنازهها رسیدند، کدام مادری شهیدی جلوی تلویزیون نشست تا ببیند فرزندش تیکه تیکه از زیر آوار بیرون بیایید؟
جلوی تلویزیون نشستم نمیگذاشتند نگاه کنم، هر چنگکی که به داخل بقایای ساختمان میرفت آتش و آوار بالا میآمد و
نمیگذاشتند نگاه کنم، هر چنگکی که به داخل بقایای ساختمان میرفت آتش و آوار بالا میآمد و گاهی هم لباس آتشنشانها، هی با خودم میگفتم خدایا جنازه اولی رضا است، یا دومی یا سومی؟
گاهی هم لباس آتشنشانها، هی با خودم میگفتم خدایا جنازه اولی رضاست، یا دومی یا سومی؟ رضا هشتمین جنازهای بود که از زیر آوار پیدا شد دیگر بقیهاش یادم نمیآید تا روزی که در معراج شهدا گفتند با فرزندانتان وداع کنید.
فارس: از لحظه دیدار و خداحافظی با پیکر شهید رضا نظری بگویید؟
شاهوار: همیشه در تلویزیون میدیدم که در معراج شهدا خانواده شهدا با شهدا خداحافظی میکنند، گاهی هم خودم به معراج شهدا میرفتم و با خودکار بر روی تابوت شهدا مینوشتم شهدا شفاعتم کنید، نمیدانستم یک روز هم باید با فرزند خودم خداحافظی کنم، در معراج شهدا مانند شهدای گمنام بر روی تابوت رضا نوشتم رضا شفاعتم کن!
هنوز هم باور ندارم در معراج شهدا با فرزندم خداحافظی کردم، 11 بهمن 1395 شهدا را در تهران تشییع کردند، فردای آن 12 بهمن 95 پیکر رضا را به اراک آوردیم و دفن کردیم، پلاسکو 30 دی ماه فرو ریخت و پیکر رضا 13 روز بعد به آرامش رسید.
نمیدانم از رضا زیر 17 طبقه آوار و در دمای 700 درجه چه چیزی باقی مانده بود، حسرت دامادی پسرم بر دلم ماند، 27 سال بچه بزرگ کردم و ثمره 30 سال زندگی مشترکم بود، پدرم 6 ماه پس از رضا از بیتابی فوت کرد.
رضا در زمان شهادت تنها 40 روز بود که لباس آتشنشانی را دریافت کرده بود و تنها 3 ماه بود که به شیفت رفته بود، او تنها 24 شیفت در سازمان آتشنشانی خدمت کرد.
شهدای پلاسکو شهید شناخته میشوند، اما هیچ یک از این شهدا مزایای شهید را ندارند و تنها در قطعه شهدا دفن شدهاند، رضا شهید خدمت بوده و شهید ایثار حساب نمیشود، بر همین اساس در بنیاد شهید پرونده ندارد، این قانونی است که مجلس تصویب کرده که خانواده شهید مجرد خدمت نمیتواند از امتیازات بنیاد شهید استفاده کند
وقتی رضا لباس آتشنشانی دریافت کرد عکسش را برای من فرستاد، وقتی لباسش را دیدم گفتم:«چقدر بزرگ است» گفت: «عیب ندارد در عوض لباس نو است»، رضا در آخرین عکسی که دقیقا قبل از حادثه برای من فرستاد با لبخند بود، با لبخند به استقبال حادثه پلاسکو رفت.
رضا در آوار دوم پلاسکو شهید شد، تا قبل از حادثه پلاسکو ماموریت مهم و خطیری شرکت نکرده بود و ساختمان پلاسکو اولین و آخرین ماموریتی بود که رضا به عنوان نیروی آتشنشانی به شکل جدی تجربه کرده بود.
اسمش را رضا گذاشتیم اما همه علیرضا صدایش میکردند، میگفت: «دو اسمه بودن سخت است»، گفتم:«اشکال ندارد وقتی برایت خواستگاری رفتیم به اسم رضا معرفیت میکنیم که دیگر رضا صدایت بزنند؛ اما در معراج شهدا رضا نظری صدایش کردند.»
رضا خیلی بچهها را دوست داشت و هر بچهای بهویژه پسر بچهها را میدید بغل میکرد. نزدیک 4 سال از حادثه پلاسکو میگذرد اما هنوز پرونده آن به دادگاه نرفته، از 18 ارگان مقصر در حادثه پلاسکو تنها شهرداری، سازمان آتشنشانی، بنیاد مستضعفان، کسبه و مدیر ساختمان پلاسکو مقصر شناخته شدند، ما اعتراض زدهایم اما هنوز این پرونده به نتیجه نرسیده است.
فارس: نظر شما در رابطه با نامگذاری ایستگاه آتشنشانی اراک به نام شهید نظری چیست؟
شاهوار: شهردار کنونی سومین شهردار اراک است که پس از شهادت رضا به خانه ما آمد، من قبلا هم درخواست کرده بودم که حداقل یک ایستگاه یا خیابان به نام رضا نامگذاری کنند، اما کسی موافقت نکرده بود تا این که آقای شفیعی شهردار کنونی اراک به خانه ما آمد و من این درخواست را کردم همان جا و بلافاصله دستور این کار را دادند و هفتم مهرماه امسال ایستگاه آتشنشانی اراک به نام شهید نظری نامگذاری شد.
مردم هنوز هم شهدای پلاسکو را به یاد دارند و به آنها احترام میگذارند اما متاسفانه یکسری از مسئولان تنها برای عکس و فیلم به خانه شهدا رفته و یکسری وعدههایی میدهند که واقعا نمیتوانند آن را عملی کنند.
فارس: سخن پایانی؟
شاهوار: شهدای پلاسکو شهید شناخته میشوند، اما هیچ یک از این شهدا مزایای شهید را ندارند و تنها در قطعه شهدا دفن شدهاند، رضا شهید خدمت بوده و شهید ایثار حساب نمیشود، بر همین اساس در بنیاد شهید پرونده ندارد، این قانونی است که مجلس تصویب کرده که خانواده شهید مجرد خدمت نمیتواند از امتیازات بنیاد شهید استفاده کند، من نیازی به امتیازات بنیاد شهید ندارم اما این موضوع هم عادلانه نیست.
نمیدانم این قانون را چه کسی تصویب کرده به هر کجا میرویم دستگاه دیگری را متولی این موضوع معرفی میکنند.
فرزندم در آتش پلاسکو سوخت تا عشق و امید را از زیر انبوهی از خاکستر بیرون بکشد و آتش را خاکسترنشین کند، خود سوخت و خاکستر شد و با سوختن خود زندگی و شروعی دوباره را به انسانها هدیه بخشید.
***********************
گفتوگو از مرحومه پریسا مهراد
***********************
انتهای پیام/و
نظر شما