شناسهٔ خبر: 36896253 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

در گفت‌وگو با ایبنا مطرح شد:

​منصور یاقوتی: توصیه می­‌کنم رمان‌های مسعود کیمیایی‌ را بخوانید

عرصه نقد امروزه خالی است

منصور یاقوتی می‌گوید: رمان‌نویسی که این روزها دارد بسیار خوب کار می­‌کند و من کارهایش را دوست دارم و نقدی نیز روی مجموعه‌هایش نوشته‌ام آقای مسعود کیمیایی‌ست که اگر از کارهایشان نخوانده­‌اید توصیه می­‌کنم حتما بخوانید.

صاحب‌خبر -
 
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)-مرضیه خنجری: منصور یاقوتی ملقب به (گلباخی) پیشکسوت داستان­‌نویس، شاعر ­و ­منتقد ادبی، متولد 1327 در (کیوه­نان) از روستاهای شهرستان سنقر توابع استان کرمانشاه است. دوره دبستان را در مدرسه داریوش کرمانشاه و دوره دبیرستان را در مدرسه کزازی کرمانشاه گذرانده و دیپلم ادبی گرفت. سپس وارد سپاه دانش شد و مهر ماه 1350 به کار رسمی در وزارت آموزش پرورش پرداخت. او 5 سال آموزگار روستا بود و سپس در مدرسه حسینعلی گویا در کرمانشاه به تدریس پرداخت و تا یک سال بعد از انقلاب نیز معلم بود. از منصور یاقوتی نزدیک به بیست‌جلد کتاب در حوزه داستان کوتاه، داستان بلند، نقد ادبی وجود دارد که اولین مجموعه او در سال 1350 و آخرین اثرش در سال 1392 رونمایی شد. گفت‌وگویی با این نویسنده پیشکسوت انجام داده‌ایم و در مورد زندگی، دیگر آثار و علت کم‌کاری این روزهایش از او پرسیده‌ایم.
 
آقای یاقوتی چه چیزی در شما موجب خلق و نوشتن داستان شد؟
افسانه‌­ها، حکایت‌­ها و داستان‌­های رازآمیز و شگفت‌انگیزی که مادرم در زمان کودکی برای من تعریف می‌کرد. که آن راز­ها و افسانه‌­ها، در دوره کودکی، ذهنیت قصه‌سازی و خلق قصه را در روان من پی­‌ریزی کرد.

شما را به‌عنوان نویسنده‌­ای قدیمی که گرایش‌های چپ داشته است می­‌شناسند ،  این گرایش­‌ها چگونه در آثار شما به وجود آمده است؟
تفکر چپ در گذشته و به مدت هفتادسال در دوره معاصر تنها تفکر پیشتاز در سطح جهانی بود که به سمت‌وسوی مردم ظلم‌دیده و عدالت و برابری برای همه نظر داشت، که اگر بخواهیم ریشه­‌های تاریخی آن را بررسی کنیم به ریشه‌های بسیار طولانی خواهیم رسید که در این بحث نمی‌­گنجد، اما در آن زمان تفکر غالب و اکثریت مردم و قشر روشنفکر زمانه چپ بود و طبیعتا نویسنده‌­ها و هنرمندانی که نگاهشان متوجه عدالت بود با این تفکر و بینش به زندگی و محیط پیرامون خود نگاه می‌­کردند و می‌نوشتند.
 
نویسندگان چپ در دوره‌­ای بسیار طرفدار داشتند و این روزها به نظر می­‌رسد طرفداران آن کم شده است، دلیل این مسئله به نظر شما چیست؟
 این پرسش بسیار خوبی است، شما باید بدانید هر تفکری علل‌های مختلفی برای عرضه، از بین رفتن، رشد­ و­ تکامل، پیش‌روی و یا مداومت در زمینه اجتماعی دارد. اگر در یک دوره‌ای تفکر چپ تفکری جهانی با نویسندگان و متفکرات متعدد داشته است شاید بزرگ‌ترین عامل وجود آن خواست مردم و جامعه بوده، و امروزه نیز به‌نظر ­من دارد بازگشتنی رخ می‌دهد که آن هم زمینه‌های اجتماعی خاص خودش را دارد. 

ادبیات این روز­های ایران را دنبال می­‌کنید؟ آن را چگونه می‌­بینید؟
 بله دنبال می‌­کنم، زیرا به عنوان یک نویسنده و یک خواننده حرفه‌ای وظیفه خود می‌­دانم که تغییرات ادبی روزگارم را دنبال کنیم، اما مسئله­‌ای که من را این روزها بشدت آزار می‌­دهد عدم نظارت ناشران بر کتاب­‌هایی است که بعضا در دویست نسخه چاپ می­‌شوند و فاقد هرگونه ارزش ادبی و پر از غلط‌های فاحش املایی یا داستانی هستند که انگار بدون هیچ نظارتی چاپی می­‌شوند، اما در کنار این مسائل هستند جوانانی که در دهه 80 و 90 دارند کار می‌­کنند و ادبیات را می‌­فهمند اما رمان‌نویسی که این روزها دارد بسیار خوب کار می­‌کند و من کارهایش را دوست دارم و نقدی نیز روی مجموعه‌هایش نوشته‌ام آقای مسعود کیمیایی‌ست که اگر از کارهای‌شان نخوانده­‌اید توصیه می­‌کنم حتما بخوانید.
 
شما را به عنوان منتقد ادبی نیز می‌­شناسند نظرتان در مورد پیشرفت نقد ادبی در ایران از دهه 40 تا به امروز چیست؟
 به نظر من حتی امروزه نیز ما در ایران چیزی به عنوان نقد ادبی آن‌طور که در اروپا وغرب مطرح است نداریم، و در آن زمان نیز تعداد بسیار کمی مانند: محمدباقر مومنی، عبدالعلی دستغیب، احسان طبری و یکی دو نفر دیگر خوب کار می‌­کردند که متاسفانه امروزه حتی مانند این اشخاص را نیز نداریم که منتقدی جامع و آگاه باشد و نقدی همه جانبه و مبسوط بر اثری اعمال کند که خواننده را به وجد بیاورد البته جلوتر در دهه 60 نیز افرادی مثل هوشنگ گلشیری و دکتر رضا براهنی بودند ولی انگار همان‌ها در همان‌جا باقی ماندند و عرصه امروزه نقد را خالی گذاشته‌اند.
 
از اولین داستان‌هایتان که منتشر ­شد بگویید؟
 در سال 1352 همزمان با رمان همسایه­‌های احمد محمود داستان بلندی با نام گلخاص از من به چاپ رسید که این دو رمان توجه اکثر خوانندگان و منتقدان آن زمان را به خود جلب کرد و در سطح جامعه انعکاس‌های خیلی خوبی داشت و چندین مرتبه در یک سال به تجدید چاپ رسید و نقدهای مختلفی روی آن نوشته شد که منتقدان معتقد بودند در (گلخاص) برای اولین بار بحث تقابل سنت و مدرنیته انجام شده ­بود که تابه حال کسی آن را مطرح نکرده بود. البته من پیش از این داستان بلند مجموعه‌های دیگری نیز در سال 1350 به چاپ رسانده بودم که جز اولین کارهای من به حساب می­‌آیند.
 
  شما چندین دوره زندان را در فواصل زمانی مختلف تجربه کرده‌اید از ماجرای­ آن روزها بگویید؟
 اولین تجربه زندان در سال 1346 در 19سالگی اتفاق افتاد، در آن زمان من یک کتابخوان حرفه‌ای بودم که همیشه چندین کتاب با خودم حمل می‌­کردم و به دیگران نیز کتاب قرض می‌دادم و در آن زمان دوستانم به من لقب کتابخانه سیار را داده بودند و شعر نیز می‌­سرودم و شعری با مضمونی سرنگونی خاندان پهلوی سرودم و شعر بلندی نیز شد و اولین اشتباه من این بود که شعر را در چندین مجلس خواندم و این شعر به صورت شفاهی به گوش ماموران امنیتی نیز رسیده بود و متن کتبی شعر را پیدا کرده نکرده بودند.

یک روز در مدرسه بودم سر جلسه امتحان فلسفه که معلمم آقای سرمدی از شاعران بسیار خوب آن دوران که اولین مجموعه شعری که شعرهای فروغ، نیما، اخوان و... را در دهه 40 معرفی می­‌کرد تالیف ایشان بود، مرا کنار کشید گفت یکی از دوستانم را برای جمع‌آوری کتاب‌هایم به منزلمان بفرستم و مدتی که دوست من قاسم زحمتکش مشغول جمع­‌آوری کتاب‌هایم بود آقای سرمدی ماموران را معطل کرد و سپس من را به دست آنها سپرد و ماموران نتوانستند متن شعر را در جست­‌و­جوهایی که در خانه ما داشتند پیدا کنند و برای همین من را به بازجویی بردند.

بازجو از من پرسید چه کتابی خواندی؟ گفتم امیرارسلان نامدار بازجو خشمگین شد و پرسید چرا نمی‌­گویی کتاب رئالیسم و ضدرئالیسم را خواندم و سپس من را مستقیم به دادگاه فرستاد و آنجا به من گفتند تو شعری راجع به سرنگونی خاندان پهلوی خواندی؟ من انکار کردم و گفتم خیر من شعری دیگر خوانده‌ام و شروع کردم به خواندن شعر (ترانه پاییز، نصرت رحمانی) و گذشت. از ما تعهدی گرفتند و آزاد شدیم اما امتحان‌های آن سال را جا ماندم و یک‌سال دیرتر درسم تمام شد. اما چیزی که در اصل اتفاق می‌­افتاد مخالفت شاه و حکومتش با کتابخوانی بود او دشمن کتاب بود و نمی‌­خواست مردم به آگاهی برسند. مردم را به جرم کتابخوانی بازداشت می­‌کردند و همین ماجرا موجب شد من برای بار دوم در سال 1357 دستگیر شوم.

حکومت شاه طرح داده بود 100نفر از کتابخوانان و آنان را که با کتاب سروکار دارند،دستگیر کنند. البته من در این زمان به شغل معلمی مشغول بودم، نزدیک‌­های صبح بود ساعت 5 خانه ما را محاصره کردند و در خانه را شکستند کتاب‌­هایم را که تمام دارایی‌های با ارزشم بود، بردند و من را دستگیر کردند به کمیته مشترک ضدخرابکاری بردند و در جریان بازجویی‌ها معلوم شد در میان کتاب‌­هایم یک کتاب از لنین به نام یک (گام به پیش، دو گام به پس) را یافته‌اند و همین برای من چندین سال زندانی به همراه داشت. البته اوایل انقلاب بود و با موج زندانیانی که در انقلاب آزاد شدند من نیز آزاد شدم. این ماجرا موجب اخراج من از آموزش و پرورش نیز شد و داستانی شده است با نام (حکومت نظامی) در مجموعه چشم هیچکاک که در سال 1392 به چاپ رسید.

جریان زندان سوم یادآوریش حتی امروزه نیز برای من دردآور است من پس از اخراج از آموزش و پرورش بی‌کار بودم و در همین جریانات که به دنبال کار می­‌گشتم با فردی به نام ایرج ملکی آشنا شدم و برایش مدتی در لاهیجان کار کردم و سپس به تهران آمدم و در کارخانه‌ای مشغول به کار شدم و برای جبران محبت‌های ایرج ملکی آدرسم را به او دادم، 6 فروردین بود که خواستم به ایرج که خانه‌اش در کرج بود سری بزنم وقتی زنگ در خانه­‌شان را زدم پدرزنش را دیدم که سراسیمه بود و به من گفت به علت کارهای سیاسی که ایرج و همسرش قبل از انقلاب انجام می­‌دادند و حالا دیگر ترک کرده بودند آن‌ها را بازداشت کرده‌اند و از من پرسید هنوز هم در همان آدرس مشغول به­ کار هستم که گفتم بله و خداحافظی کردم و به کارخانه بازگشتم. تمام شب را در فکر این سوال عجیبی بودم که خانواده خانم ایرج از من پرسیده بودند. صبح روز بعد ساعت 9 صبح ایرج با دو مامور به کارخانه آمد. بعدها فهمیدم ایرج من و چند نفر دیگر را به دروغ برای رهایی خود و خانمش هم‌دستانشان در کارهای سیاسی معرفی کرده است. من را به دادستانی تهران بردند روی صندلی نشاندند و جوانی با قد بلند وارد اتاق شد و بی‌مقدمه موهای سرم را گرفت و هفت مرتبه سرم را به دیوار کوبید. من فقط توانستم بپرسم چرا که با عصبانیت فریاد زد داری ادای صمد بهرنگی را درمی­‌آوری و بعد من را به زندان دیزل‌آباد کرمانشاه انتقال دادند. همین برای من 5سال زندان به همراه داشت. هنگام ورود به زندان احساس سرگیجه شدیدی به من دست داد و دیگر حال خودم را نفهمیدم نیم ساعت بیهوش بودم و بعد در حالت کرختی فرورفته بودم و بعد کم‌کم موقعیت اطرافم را درک کردم و از آنجا تا به امروزه نزدیک به 25سال است که من با بیماری صرع زندگی می‌­کنم و اکنون نیز اگر قرص‌هایم دیر شود باز هم همان حالت‌ها به من دست می­‌دهد.
 
از مراوداتان با نویسندگان و دوستان هم عصر خود بگویید؟
 در آن زمان ما نویسندگان اکثرا هم را می‌شناختیم و باهم دوست بودیم و مراوداتمان ممکن بود مدتی که در زندان بودیم قطع شود و هنگامی که آزاد می‌­شدیم رابطه از سرگیری می­‌شد. از دوستانی که من بسیار دوستش داشتم و متاسفانه او هم بسیار اذیت شد احمد محمود بود که قبل‌تر از سران حزب توده بود و هنگامی که در کودتای 28 مرداد دست­گیر شد در زندان یکی دیگر از دوستان ما را به نام مرتضی خان ملک نیازی می­‌بیند و می‌­گوید که حرفه نویسندگی را انتخاب کرده و تا زمانی که زنده است دیگر کار سیاسی نخواهد کرد و همین‌طور هم شد و این جمله و نام مرتضی‌خان را در رمان دو شهر خود آورده است.

از دیگر دوستانم علی اشرف درویشیان بود که من او را بسیار دوست می‌­داشتم ولی هیچ‌وقت با او در یک زندان نبودم آن زمان‌ها که من هنوز معلم بودم و در حوزه نقد ادبی نیز فعالیت می‌­کردم اگر کتابی در حوزه کودک و نوجوان نوشته می­‌شد آن را می­‌خواندم و اگر خوب بود به‌عنوان تشویق و ایجاد انگیزه کتابخوانی برای تمام شاگردانم می‌­خریدم که درویشیان داستانی منتشر کرد به نام (آتش‌سوزی در کتابخانه بچه­‌ها) کتاب را خواندم و روی آن نقدی نوشتم، نقد را با خود به تهران بردم که برای کسی بخوانم که علی میرفطروس را دیدم او نقد را از من گرفت و خواند و بدون اطلاع من آن را در مجلدی با نام (نگاهی به آثار دوریشیان) چاپ کرد و من آن‌موقع اصلا نمی‌دانستم این آقا انتشاراتی به نام کار دارد و از من نقد خوشش آمده و فوری آن را زیر چاپ برده که بر سر جریان آن نقد رابطه من و درویشیان در سال 1358 شکراب شد.
 
  این روزها مشغول چه­ کاری هستید؟ آیا همچنان می‌نویسید؟
  به نظر من نویسنده اگر یک نویسنده واقعی باشد در هر کجای دنیا و در هر موقعیتی نوشتن را تعطیل نمی­‌کند زیرا نویسندگی شغل نیست هستی انسان است و من این هستی را تا آخرین روزهای عمرم حفظ خواهم کرد چه در غالب پژوهش و داستان و یا نقد ادبی، من اکنون 3 کتاب دارم که قرار است تا ماه‌های آینده منتشر شود.
یک کتاب پژوهشی است در آیین یارستان با نام (آیین یارستان در اساطیر اقوام کرد) که به نشر اختران سپرده‌ام که با مشکل کاغذ روبه‌رو هستند دیگر نقدی بر رمان 3جلدی مسعود کیمیایی با نام (زخم این قصه) که آن‌هم در اختیار نشر اختران است. و رمانی در 700 صفحه در مورد زندگی بابک خرم­‌الدین با نام(حماسه بابک اسطوره ایران زمین) که در دست انتشارات نگاه در انتظار چاپ است.

و پژوهشی روی دیوان حافظ با نام (دیوان حافظ) که هنوز انتشارات مناسبی برای چاپ این پژوهش نیافته‌ام.
 
 
به عنوان سوال آخر و به عنوان پیشکسوت برای نسل جوان چه توصیه‌ای دارید؟
 این جهان جهانیست که باید با آگاهی و شرافتمندانه در آن زیست کرد و از لحظه لحظه‌اش لذت برد و برای رسیدن به آگاهی باید خواند و خواند وخواند.

نظر شما