شناسهٔ خبر: 36554913 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: روزنامه ایران‌ورزشی | لینک خبر

در ستایش وداع به موقع که به آن اعتقادی نداریم

خداحافظ همین حالا...

صاحب‌خبر - سعید آقایی خداحافظی بی‌تردید یکی از دشوارترین آداب و رسوم زندگیست. فرقی نمی‌کند که این رسم کجا اتفاق بیفتد؛ یک خداحافظی ساده و روتین در پایان یک ملاقات و گعده دوستانه یا وداعی تلخ و پرماجرا در انتهای یک دوره طولانی زندگی. پدیده‌ای که معمولاً زمان با آن نسبت معکوسی دارد و هر اندازه که تایم گذار بیشتر و طولانی‌تر باشد، لاجرم خداحافظی تلخ‌تر و دردناک‌تر خواهد بود. تلخی این پدیده گس به اندازه‌ای است که آن را به مرگ دوم تعبیر می‌کنند. تعبیری که البته به دوران زندگی و میزان دلبستگی ارتباط دارد. ارتباطی که همیشه از پیوند انسان و محیط پیرامونی‌اش شکل می‌گیرد. در پدیده خداحافظی آنچه اهمیت می‌یابد و گاه از خود خداحافظی جلوتر قرار می‌گیرد، رعایت زمانبندی و تایمینگ مناسب در لحظه وداع است. اینکه درست در لحظه‌ای که باید، به خداحافظی پایبند باشی و فارغ از همه تلخی‌ها و دردهایش، به آن تن دهی. از کف ندادن زمان مناسب و وداع درست در لحظه، هنری است که نیاز به فراست و هوش ویژه‌ای دارد که معمولاً بزرگان از آن بی‌بهره‌اند. در دنیای ورزش خداحافظی اعتبار و اهمیتی فراتر از یک پدیده ساده می‌یابد. یک آداب مهم و کلیدی که می‌تواند یک ستاره را برای همیشه به تاریخ سنجاق کند و در نقطه مقابل قادر است تمامی موفقیت‌ها و توشه افتخارات یک ستاره را بر باد داده و زیر زشتی خود مدفون کند. ابرستاره‌های دنیای ورزش معمولاً برای نقطه پایان همیشه لحظه اوج را انتخاب می‌کنند تا نامشان جاودانه باقی بماند. اوسین بولت گلوله جامائیکایی دوومیدانی و مایکل فلپس کوسه آمریکایی شنا، دو نمونه درخشان از خداحافظی در اوج هستند. دو نابغه با چمدانی از مدال‌های رنگارنگ المپیک و جهانی که در دوران ورزش هیچکس به گرد پای آنها نمی‌رسید و کرور کرور مدال صید می‌کردند اما درست در نقطه اوج کفش‌ها را آویختند تا نامشان به تاریخ سنجاق شود. در ایران اما این رسم کمتر سکه رایجی دارد. چهره‌ها و نام‌های بزرگی که تأثیر و امضای پررنگی در مناسبات حوزه خود دارند و یک ابرستاره غیرقابل انکار محسوب می‌شوند اما جذابیت شهرت و هیاهوی محبوبیت آنها را به اندازه‌ای مسخ می‌کند که هرگز به خداحافظی فکر نمی‌کنند و آنقدر می‌مانند تا از اسب به زیر می‌افتند و اعتبار، محبوبیت، شهرت و حتی آبرویشان زیر سم اسب هجمه‌ها و انتقادات لگدمال می‌شود و از آن همه جلال و جبروت چیزی باقی نماند. این قاعده کلی در سپهر ستاره‌های ایران است؛ از سیاست گرفته تا سینما و البته ورزش. در آسمان پرستاره ایران کمتر ستاره‌ای را پیدا می‌کنیم که در اوج وداع کرده و به آداب و رسوم خداحافظی پایبند باشد. گویی در ایران آنقدر باید بمانی تا تو را بیرون کنند! مسعود کیمیایی و داریوش مهرجویی دو قله بزرگ کارگردانی ایران شاید بهترین مصداق در حوزه سینما از این پدیده مذموم باشند. دو قله‌ای که موج نوی سینمای ایران را در دهه 50 پایه‌گذاری کردند و با آثار درخشان خود با گذر از عصر فیلم‌فارسی، سینمای ایران را به پدیده‌ای قابل اعتنا و محفلی برای روشنفکران و فرهیختگان بدل نمودند. تأثیر این دو کارگردان شاخص بر سینمای ایران غیرقابل انکار است اما اساتید آنقدر ادامه داده‌اند که آثار سال‌های اخیرشان بدل به هجوی ماقبل نقد شده که حتی از سوی عوام نیز مورد تمسخر قرار می‌گیرد! در فوتبال اما مصداق‌ها بسیارند که شاید پررنگ‌ترین آنها علی دایی باشد. بزرگترین و بین‌المللی‌ترین ستاره تاریخ فوتبال ایران که به رغم همه بزرگی‌اش به اندازه‌ای در ماندن افراط کرد که در آوردگاه جام جهانی همه علیه او شدند و به قول خودش در چشمانش نگاه می‌کردند و به او پاس نمی‌دادند! در بیرون مستطیل سبز و در افواه نیز چنان جوی علیه او شکل گرفت که سرمربی وقت تیم ملی را وادار کرد برای آرام کردن افکار عمومی در بازی دوم کاپیتان سالخورده تیمش را از ترکیب اصلی بیرون بگذارد. این بزنگاه تاریخی بزرگ اما برای فوتبال و ورزش ایران آیینه عبرت نشده و چه بسیار ستاره‌های ریز و درشتی که هنوز با پافشاری و اصرار ادامه می‌دهند در حالی‌ که از تایم خداحافظی آنها مدت‌هاست گذشته اما ذره ذره اعتبار و آبرویی را که در روزهای اوج جمع‌آوری کرده‌اند، با پافشاری بر ماندن بر باد می‌دهند؛ یک خودویرانگری بزرگ که تتمه زندگی را ویران می‌کند؛ دست تطاولی گشوده بر خویش برای نابودی یک عمر زندگی.

نظر شما